اسمش را گذاشته یاردانقلی بیگ؛ یعنی بزرگ و اربابی که ولنگارانه ویلان و سیلان به هر سوی می‌رود. یاردانقلی بیگِ سی‌بی ۱۳۰۰ که به واسطه سی‌سی‌های خیلی بیشتر از ظرفیت ۲۵۰ سی‌سی معمول و مجاز،  این روزهاعشقِ سنگین، سرعتی و البته ممنوع و میلیاردی بسیاری از موتوربازان محسوب می‌شود.

همشهری آنلاین-سحرجعفریان: موتوربازانی از پیر و جوان، زن و مرد که اغلب ناگزیرند در خلوت و خفا پای در رکاب عشق سوپربایک‌شان ببرند. درست مانند امیر که سال‌های آزگار از دل بستنش به یاردانقلی بیگ و پیش از آن هم به علیمردان‌خان (کاوازاکی ۱۰۰۰)می‌گذرد. از سالی که کودکی خردسال بود و سواری گرفتن از موتور گازی و زهواردررفته پدرش را دوست می‌داشت. از وقتی که نوجوانی ۱۲ ساله بود و نیمه شب‌هایی که اهل خانه همه به خواب رفته بودند مخفیانه با همان موتور زهواردرفته در خیابان‌های محله ویراژ می‌داد و تصور می‌کرد مَرکبش، یکی از آن موتورهای خوش یال و کوپالِ ۱۰۰۰ است! از زمانی که به سن جوانی رسید و علی‌رغم مخالفت‌های خانواده یک روز همه پس‌انداز و سرمایه‌اش را گذاشت کفدست دلال و واسطه‌ای که وعده داده بود از آن سوی آب‌های جنوب کشور به دفعات، قطعات موتور سی‌بی را که تملک و استفاده از آنغیرمجاز بوده و هست، لابه‌لای کالاهای وارداتی تَه لنجی و کشتی جاساز کند و برایش بیاورد! دوستش، سعید نیز که موتورساز بود و همسایه دیوار به دیوارشان، هر بار که یکی از آن قطعات قاچاق می‌رسید در انباری کوچک و تاریک تعمیرگاهش، عرق‌ریزان و لرزانکار مونتاژسی‌بی ۱۳۰۰ را دست می‌گرفت. کمی کمتر از یک سال زمان برد تا عشق امیر که شب‌ها پیش از خواب با آن رویایتازاندن رینگ‌های پهن و فابریک بر پیچ و خم جاده‌های شمال و شتاباندن عقربه‌های ناز و کرشمه‌دار سرعت‌سنج‌اش می‌بافت شبیهاصل آن که تصاویر دلبرانه‌اش را در مجلات خارجی یا کلیپ‌های محرک آدرنالین دیده بود، شود؛ حدود یک سال با هزینه‌ای بیش از یک میلیارد تومان آن هم برای تملک موتوری دلپسند که قانون پذیرایش نیست! این داستان عشقی‌ست ممنوع و گران کهموتوربازان بسیاری گرفتارخطر و دردسرهایش از دریافت مجوزهای امنیتی، انتظامی و قضایی تا محدودیت در استفاده از آن هستند.

موتوربازی؛ جیب گشاد و سر نترس می‌خواهد

امیر به غیر از یاردانقلی بیگ که معمولا هر چند شب درمیان محلِ پارک و نگهداری‌اش را به دلیل لو نرفتن، تغییر می‌دهد، موتور دیگری هم دارد؛ سی‌۲ که با آنکه مجاز است اما «گازخورِ وحشی داره و رخش از رخِ سی‌بی ۱۳۰۰ باج می‌گیره...» این را امیر می‌گوید که حالا در آغازین سال‌های دهه ۳۰ زندگی‌اش بعد از چندین بار جان به‌در بردن از مهلکه تصادفا هایی سخت وتعقیب و گریزهای سینمایی با پلیس و البته فرار از موقعیت مسابقات و کورس‌های غیرمجاز فاش شده در نقاطی از بزرگراه‌های شهید خرازی، شهید باقری، امام رضا (ع) و گاهی نیز آزادگان، هنوز هم از عشق موتورهای سنگین، تب می‌کند و گُر می‌گیرد. سعید اما در آستانه چهل سالگی‌ست و بعد از آن آخرین تصادف که با سرعت ۲۲۰ کیلومتر در ساعت می‌تاخت و سال‌ها ویلچرنشینی، تصمیم گرفت جای موتوربازی به موتورسازی مشغول شود؛ به حرفه و مهارتی که هم از یاد عشق دیرینش نکاهد و هم مزد و درآمدی از برش به مُشت آورد! از آنجا که دیپلم رشته فنی و حرفه‌ای داشت و صدقه سر دوران موتوربازی-که از با عنوان «دوران جاهلیت» یاد می‌کند- برای خودش اوستاکاری زبردست و کارآزموده در تعمیر انواع موتورسیکلت از گازی و کراس تا برقی و شارژی، شده بود، درست همان وقت که پدر و مادرش به بهانه سر به راه شدن پسر ته‌تغاری‌شان آستین بالا زدن تا رخت دامادی تنش کنند، کرکره مغازه موتورسازی و فروش لوازم یدکی خود را بالا داد. گوشه‌ای دنج از مغازه‌اش، با دقت و وسواس سرسیلندر موتور سوزوکی ۱۰۰۰ مدل ۱۹۸۱ که ۹ سال پیش ۲۰ میلیون تومان خریده بود و حالا به کمتر از ۶۰۰ میلیون تومان آن را نمی‌فروشد، برای تعمیر گنجانده. برگه‌های مجوز وکالتی آن خبر از امتیاز کلکسیونی بودن آن نیز می‌دهد. با مجوز می‌تواند روی لوکیشین مشخصی و قانونی خود را به پیست‌ برساند. گاه که حین کار نگاهش به سرسیلندر محبوبش می‌افتد، کیفور و مسرور می‌شود: «سوزوکی جی‌اس ۱۰۰۰ را با اجازه همسرم روی سنگاُپن آشپزخانه‌مان گذاشتم؛ یک دکوریِ ۹۰۰ میلیون تومانی!»از یاد یکی از دوستانش غافل نمی‌شود: «دوستی دارم که موتورباز است اما دستش از خرمای نخیل آن کوتاه است و پولش فقط به جمع‌آوری ماکت موتورهای سنگین می‌رسد!» مشتری این روزهای موتورسازی سعید بیشتر کارگرانی خسته از دختران و پسرانی پیکی با موتورهای قدیمی‌اند و کمتر نیز موتورسورانی عشق‌باز که یا موتورهای میلیونی و میلیاردی مجاز خود را برای تعمیر وآچارکشی می‌آوردند و یا به دلیل غیرمجاز بودن موتورهایشان، درخواست خدمات در محل دارند!

بیشتر بخوانید:‌این مرد دکترای هندوانه شناسی دارد

اوج داستان موتور ۱۰۰۰ و همه شکست‌های عشقی‌اش

به واسطه امیر که هر چه دوست و آشنا دور و اطرافش را گرفته همه عشق‌باز یا نان‌خور موتورهای ۱۰۰۰ هستند با دایی‌مهدی ملقب به راوی داستان موتورهای سنگین آشنا می‌شویم. درشت هیکل و میانه سن است و کسب و کارش نیز خرید و فروش انواع موتورهای سنگین در بازارهای مختلف شبکه‌های مجازی و گعده‌هایی از حلقه افراد امین. این میان حواسش به گردش مالی حسابش و مالیات گریزی هم هست.۱۰ سال داشت که سوار موتورهوندای خشک پدرش شد: «دوره ما چون موتورسیکلت کم بود یه جورایی خاص رخ می‌داد. ما هم که جوون بودیم و پیِ عشقِ هر چی رخ بود. این طوری شد که جون دادیم برای هیجان و گازخوری موتورای سالار و سنگین. یه فیلم یا عکس از فیگور هنرپیشه‌هایمعروف کنار عشقمون می‌دیدیم چنان به غلیان می افتادیم که جز با گاز و ویراژ آروم نمی‌شدیم. اگه کسی چشم چپ به عشقمونمی‌دوخت یا اگه خار به یکی از لاستیکای فابریکشون می‌رفت، شکست عشقی می‌خوردیم! از گلوی خودمون و زن و بچمون دریغ می‌کردیم و می‌ریختیم پای عشقمون. خلاصه کم پاسوزش نشدیمو تاوونش رو ندادیم!»به یکباره شعف آن عشق عجیب و غریب به حزنِ افسوسی در چهره دایی‌مهدی تبدیل می‌شود: «اوج داستان موتور ۱۰۰۰ می‌دونی کجاست؟ اوجی که تراژدیکه؛ اوجش، ممنوع شدن عشقبازی با کتگوری این موتورا تو دهه‌های ۶۰ و ۷۰.چرا؟ چون یه سرسرقت، قتل و ترورای بزرگ اون دهه‌ها می‌رسید به راکبای موتورای هزاری که پلیسا رو کیلومترا عقب می‌ذاشتن. از اون زمان به بعد فقط اجازه داشتیم و داریم که با موتورای زیر ۲۵۰ سی‌سی عشق‌بازی کنیم! البت که برای یه تعداد، قانون کوتاه میاد و مجوز سنگین‌بازی صادر می‌کنه.»گوشی ساده و دکمه‌دارتلفن همراهش مدام زنگ می‌خورد. صدا کلفت می‌کند و به جد برمی‌آید: «بله؟ شما؟» آن سوی ارتباط تلفنی، مشتری‌های عشق‌بازی هستند که بعد از گفتن چند اسم رمز و نشانی، سراغ نورتون وی، آگوستا، سوزوکی بیکینگ، سی‌بی‌آر، آپریلیا و رپسول را می‌گیرند. صدایش برای مشتری‌های شناس، به زیر می‌آید: « سنددار می‌خوای یا بی‌سند؟» هر چند به گواه دایی‌مهدی سنددار و بی‌سند بودن موتور سنگین توفیری در بگیر و ببندهای قانونی آن ندارد چون در هر صورت اجازه تردد شهری نیست؛ فقط در سنددار بودن استرداد وجود دارد و در موتورهای بی‌سند و قاچاق، از استرداد که خبر نیست تازه باید جریمه مالی و کیفری هم بپردازی. «یه سوزوکی بیکینگ با قطعات اصلی دارم مثل عروسک. گازخورش مستقیم تا خود بهشت‌زهرا قطعه سنگین‌سواراست. از ژاپن اومده اول گاراژ شارجه و بعدم گاراژ بندرعباس. خواستی آدرس بدم، بیای پای معامله اونم فقط رو جک. یا خواستی آدرس بده راننده‌م تو دو نوبت، تنه و فنی‌ش رو هر نوبت تضمینی ۳۰۰ چوق بیاره.» راوی داستان موتورهای سنگین مدتی پیش در افتتاحیه پلی بزرگ در استانبول با کاوازاکی زِد ۱۰۰۰ رکورد بیش از ۳۰۰ کیلومتر در ساعت را با نام خودش به ثبت رساند.

بیشتر بخوانید:این پسر باعث حیرت همه شده است | مهرداد در این جا همه استعدادهایش شکوفا شد

عشقبازی تا پای جان با نزول و ربا

باز هم پی داستان عشق ممنوعِ موتورهای ۱۰۰۰ در پسِ یاردانقلی و راکبش، امیر روان می‌شویم. این بارسر از پارکینگ گرد و غبار گرفته یک کارگاه مبل‌سازی در محله‌ای در شمال غربی پایتخت درمی‌آوریم؛ جایی که انتهایش رپسول سفید نارنجی روی جک لمیده. صاحبش، به نام مستعار خود را معرفی کرد؛ رضا. عضو کلوپ‌های متعدد از سنگین‌سواران موتور است که بسیاری‌شان عشق‌های آهنی خود را یا با قاچاق سرهم و جور کرده‌اند و یا هزینه‌اش را در مزایده‌هایی که با نظارت پلیس و راهور برگزار شده و می‌شود، پرداخته‌اند. از مزایده، خاطره خوشی ندارد: «موتور سنگین صمیمی‌ترین دوستم را که با خون دل خریده بود در یکی از این مزایده‌ها فروختند. موتورش مجوز نداشت و روزی که با آن تصادف کرد بیشتر از این که نگران پاهای خُرد شده‌اش باشد، دلواپس عشقش بود که دست مامور افتاده بود. به جز بند پلیس، کا کابوس صدور حکم اسقاط شدن و یا درندگی دستگاه هوابرش بر روی تنه و شاسی موتورهایمان را نیز داریم! واقعا بعد از این همه سال و آزمون و خطاهای بسیار چرا برای جُرم‌زدایی از عشق و علاقه ما فکری نمی‌کنند؟ باورتان می‌شود یکی از عشقبازان به خاطر موتورش به نزول و ربا گرفتار شد؟» صبح و عصر روزهای جمعه، اگر تاب و توانی برای گریز از دست ماموران قانون داشته باشد یک کله می‌راند تا محل مسابقه. اگر هم احتمال به چنگ آن ماموران قانون افتادن زیاد باشد، مرکب دو چرخ را می‌اندازد عقب یک نیسان اجاره‌ای و زیر چادر و تعدادی وسیله پنهانش می‌کند تا به مقصد برسد. مسابقات‌شان گاه نمایشی‌ست و گاه به بهانه جایزه و کاپ قهرمانی برگزار می‌شود. رضا به معدودی دیگر از این مسابقات نیز اشاره می‌کند: « کلوپ‌هایی هستند که در مسابقات‌شان روی برد و باخت موتورسواران شرط‌بندی می‌شود. همین‌ رِیس‌ها هستند که عشق ما را به بد نامی می‌کشند و پای قانون را با حکم تیر به عشق‌بازی‌مان باز می‌کند.» خلاصه حرف می‌زند: «از استاندارد نبودن خیابان و جاده‌هایمان که بگذریم، از نداشتن پیست موتورسواری مناسب هم اگر چشم بپوشیم باید به بازنگری قانون مربوط به موتورهای سنگین دل بندیم؛ آن هم در شرایطی که نیاز است اول فرهنگ ترافیک را به درستی آموزش دهیم و بعد هم تجهیزات و لباس‌های ایمنی را با قیمت مناسب عرضه کنیم. نه اینکه موتورسوار توانش به خرید لباس‌هایی استاندارد ۱۰۰ میلیون تومانی نرسد.»

بیشتر بخوانید:‌با دام این افراد در سراب ثروت غرق نشوید | بازار داغ آرزو فروشی در فضای مجازی

منبع: همشهری آنلاین