همشهری آنلاین_الناز عباسیان: عفت شجاع، همسر شهیدسپهبد علی صیادشیرازی، روز گذشته پس از یک دوره بیماری دار فانی را وداع گفت؛ زنی که ۲۸ سال در کنار بزرگترین فرمانده نظامی ایران زندگی کرد؛ از درس خواندن در دانشگاه افسری تا فعالیتهای انقلابی در سال ۵۷ و روزهای سخت دوران جنگ و پس از آن را در کنارش بود و تلاش او را برای خاک و اسلام میدید. عفتخانم برعکس همسران بسیاری از شهدا، از نزدیک شاهد شهادت همسرش هم بود؛ تروری ناجوانمردانه در یک روز بهاری در نزدیکی خانه، که فقط توانست بالای پیکر خونین او برسد. حالا عفت شجاع بعد از ۲۵ سال به همسر شهیدش پیوسته است. در ادامه مروری داریم بر بخشهایی از گفتوگوی همشهری با این خانم که همچون نامخانوادگیاش شجاع بود.
از رخت نظامی تا لباس خدمت
«زندگی با مردی که همیشه نبود و گاهی بود، برای یک زن، آن هم با ۴ فرزند کار سخت و دشواری است؛ مردی که با آن همه درجه و نشان نظامی، در خانه در خدمت من و فرزندانش بود و کسی باورش نمیشد که او همان فرمانده نیروهای زمینی ارتش ایران باشد؛ مردی که در همان ساعات کوتاهی که برای استراحت به خانه میآمد رخت نظامیاش را با رخت خدمت به خانواده عوض میکرد تا بهگفته خودش در حد توان از زحمات همسرش قدردانی کند.» لازم به گفتن نیست که از شهید صیادشیرازی یک طراح جنگ و نظامی خوشفکر بود که از روحیه مذهبی و روحانی برای امور خطیر نظامی مدد میجست. تخصص و تبحر بالای او در امور نظامی بهویژه رسته توپخانه هم که مثالزدنی بود تا جاییکه او را استاد توپخانه مینامیدند. او را بانی ارتش بسیجی هم مینامند که یکی از آرزوهای امام راحل را که مردمی کردن ارتش بود، محقق ساخت که این جز در سایه رفتار و کردار خالصانه وی میسر نشد. خوب میدانم که خبر داری فتح خرمشهر هم یادگار تدبیر او بود؛ مگر خاک داغ خرمشهر، شلمچه، کوهستانهای کردستان و سنندج ایثار و مردانگی او را فراموش خواهند کرد؟ مگر میشود از عملیاتهای کربلا از همان اول تا چهارمش یاد کنی و به یاد طراح اولیهاش که شهید صیاد شیرازی بود، نیفتی؟ طرحی که با توافق و هماهنگی با سردار محسن رضایی تنظیم و مطرح شده بود که بحق باید اعتراف کرد که او بنیانگذار ارتش نوین و متناسب با ایدئولوژی انقلاب بوده و تحول عظیمی در ارتش به پا کرده است؛ مردی که با مردم عادی، متواضع و فروتن بود؛ تا جاییکه کمتر کسی از ۷۰درصد جانبازی و تن پارهپاره او که از روزهای جنگ به یادگار مانده بود، خبر داشت.
شهادت در مقابل چشم همسر و فرزندانش
مرحومه عفت شجاع درباره شهید صیادشیرازی میگفت: «اصلا همین مردمداری و سادگی این نظامی بود که آرزوی شهادتش را محقق کرد تا شهادتش سند روشن سادهزیستی او باشد، اما چه شهادت مظلومانهای مقابل چشمان فرزندش. البته صیاد که چنین ساده به صید منافقان نمیافتاد و از اینرو ناجوانمردانه او را غافلگیر کردند و در کسوت یک کارگر که نیاز به کمک دارد از روحیه عاطفی او سوءاستفاده کردند.» ازدواج عفت شجاع با این فرمانده ارتش هم حکایت جالبی دارد. عفت خانم میگفت: «بعد از فارغالتحصیلی از دانشکده افسری بود که یک دوره مقدماتی رسته توپخانه دید و به لشکر ۲ تبریز پیوست و بعد با انتصاب در فرماندهی آتشبار برای آموزش زبان انگلیسی به تهران آمد. همین روزها بود که به خواستگاری من که دخترعمویش بودم، آمد.» اصلا شاید به یمن همین ازدواج آسمانی بود؛ «علی در کنکور اعزام به خارج در سال۱۳۵۱ پذیرفته و عازم یک دوره تخصصی توپخانه تحت عنوان هواسنجی بالستیک در آمریکا شد. او این دوره را با رتبه نخست در میان ۲۰ افسر آمریکایی به پایان رساند و برای تدریس به دانشکده توپخانه اصفهان منتقل شد. گرچه تنها ۶ماه از ازدواجش گذشته بود، اما دوری از خانواده و رنج سفر را برای رسالتی بزرگتر به جان خرید. در آنجا به واسطه اینکه زبان آمریکاییها انگلیسی بود، قرآن را با ترجمه انگلیسی برای آنها تلاوت میکرد. گرچه ترجمه دقیق و بایستهای از آیات وحی نبودند، اما حرفهای جدیدی در دل خود داشتند که شنوندگان را به تکاپوی بیشتر در این مسیر وامیداشتند.»
برای بچهها کاردستی میساخت
صیاد مثل بسیاری از فرماندهان نظامی روزهای طولانی را دور از خانواده بود، اما تلاش میکرد این دوری را جبران کند؛ «بیشتر اوقات خبر رفتن به ماموریتها را مستقیم به ما نمیگفت. در جواب دلخوری ما از این بیخبریها میگفت: «نمیتوانم ناراحتی شما را ببینم...» باورت میشود سپهبد صیاد شیرازی وضو بگیرد و بهرغم میل بانو در آشپزخانه ظرف بشوید و خانه را مرتب کند. بانو از آن روزها میگفت: «هروقت خانه بود به درس و مشق بچهها میرسید و حتی برای آنها کاردستی هم درست میکرد. البته در سفرها بیشتر کمک من بود و دوست داشت با نگه داشتن بچهها من بیشتر استراحت کنم.»
به هر بهانهای هدیه میخرید
اصلا همین کارهای شهید صیاد شیرازی بود که او را چنین در دل عفت خانم جا کرده بود. خودش میگفت: «به هر بهانهای برای من هدیه میگرفت. حتی وقتی زمان جنگ فرمانده نیروهای زمینی بود و ماهها به خانه نمیآمد، در جواب دلتنگیهای من، انگشتر عقیق و نامهای با این جمله کوتاه برایم فرستاد: «برای تشکر از زحمات تو، همیشه دعایت میکنم.» یک هفته قبل از شهادتش، عید غدیر بود و ایشان به دیدار رهبر معظم انقلاب رفته بود. قرار بود درجه سرلشکری از دست حضرت آقا بگیرند. هنگامیکه بازگشت گلدانی برای من آورده بود و خیلی خوشحال بود. گفتم از درجه گرفتن آنقدر خوشحال هستی؟ گفت خوشحالی من برای آن است که وقتی آقا درجه را بر دوش من میگذارند، میدانم که رهبر معظم انقلاب و امام زمان از من راضی هستند و این بهمعنای آن است که خداوند از من راضی است. بعد گلدان را به من هدیه داد و گفت این را به پاس زحماتت به تو تقدیم میکنم. گفتم ما باید برای شما بابت این اتفاق مبارک هدیه بگیریم.»
زمین بنیاد شهید را با عصبانیت پس داد
از عصبانیت شهید در خانه پرسیده بودیم و همسرش میگفت، عصبانیت و خشم این نظامی را کمتر کسی دیده بود اما وقتی پای اعتقاداتش درمیان بود کنترلش را از دست میداد و مجبور میشد بر سر رفیق قدیمیاش هم فریاد بکشد: «آنجا که بدون اجازهاش زمینی از بنیاد شهید برای ساخت خانه برای ما گرفتند، خیلی عصبانی شد. وقتی عصبانیتش فروکش کرد عذرخواهی کرد و فقط گفت که من مستحق این خانه نیستم. بهازای رسیدن به مسکن، بهای گرانی را دارم میپردازم، آن هم ثمره همه مجاهدتهای فیسبیلالله است (اگر خداوند آن را تأیید فرماید) و قلبم رضایت نمیدهد.»
فرزند معلول لطف الهی است
یکی از دختران عفتخانم و علیآقا کودک استثنایی بود، فرزندی که شهید او را از الطاف خفیه الهی میدانست. عفت خانم درباره او میگفت: «علیآقا او را بسیار دوست داشت و میگفت «لطف خدا را در وجود مرجان میبینم، در آن دنیا ما را شفاعت میکند. او حتی باوجود همه مشغلههایش عضو انجمن کودکان استثنایی شد و هر کاری از دستش برمیآمد برای آنها انجام میداد.»