«امروز داغ‌ترین روز سال است». جمله را که می‌گوید، گرمم می‌شود. پیش خودم می‌گویم اتفاقا امروز داغ‌ترین روز سیاسی سال هم هست. تقاطع ولیعصر-فلسطین، چند خودروی پلیس ایستاده‌اند. راننده می‌گوید چه خبر است؟ می‌گویم مراسم تنفیذ است.

به گزارش همشهری آنلاین، دانیال معمار، سردبیر روزنامه همشهری در توصیف مراسم تنفیذ ریاست جمهوری در یادداشتی نوشت؛

ساعت ۸:۵۰

صدای گوینده رادیو می‌ریزد توی ماشین؛ «امروز داغ‌ترین روز سال است». جمله را که می‌گوید، گرمم می‌شود. پیش خودم می‌گویم اتفاقا امروز داغ‌ترین روز سیاسی سال هم هست. تقاطع ولیعصر-فلسطین، چند خودروی پلیس ایستاده‌اند. راننده می‌گوید چه خبر است؟ می‌گویم مراسم تنفیذ است. وارد فلسطین جنوبی می‌شویم. کم‌کم تعداد خودروها و مأموران پلیس بیشتر می‌شود. راننده با تعجب نگاه می‌کند و انگار دست و دلش نمی‌رود که جلوتر برود. می‌گویم تا هر جایی که راه باز است، برویم. همان حوالی خیابان کشوردوست پیاده می‌شوم. پا تند می‌کنم که به مراسم برسم.

ساعت ۹:۰۰

جلوی گیت ورودی غلغله است. جلو می‌روم و به سرباز جلوی گیت نام و نشان می‌دهم. سرباز لیستش را بالا و پایین می‌کند. لیست‌ها زیادند. پیرمردی دستم را می‌گیرد. یک راست می‌رود سر اصل مطلب: «من را هم می‌توانی ببری داخل؟» می‌گویم اینجا دعوتی است. من هم کاره‌ای نیستم. از ته لهجه‌ای که دارد می‌فهمم که اهل کردستان است. می‌گوید پس سلام ما را هم به آقا برسان. می‌گویم می‌نویسم، ان‌شاالله بخوانند سلام شما را. سرباز جلوی گیت اسمم را بلند می‌خواند. شماره تلفنم را به پیرمرد می‌دهم و از گیت می‌گذرم.

ساعت ۹:۱۵

از دو گیت ورودی عبور می‌کنم. می‌رسم به جایی که چنارها کنار هم صف کشیده‌اند. خنکایی به‌صورتم می‌خورد. کفش‌ها را تحویل می‌دهم و وارد حسینیه می‌شوم. دم در حسینیه بساط پذیرایی ساده‌ای چیده‌اند تا کسی ناشتا نماند. برخلاف سمت در اصلی، به سمت در کوچک جلوی حسینیه می‌روم. یک نفر به سمتم می‌آید و جلویم را می‌گیرد. تقریبا مطمئن هستم که باید برگردم و از در اصلی وارد حسینیه شوم. نام و نشانم را می‌پرسد. صاف و ساده، ولی محکم جواب می‌دهم. مودبانه می‌گوید بفرمایید و کنار می‌رود.

ساعت ۹:۲۵

اولین چیزی که داخل حسینیه توجهم را جلب می‌کند، یک قاب عکس است؛ شهید جمهور زودتر از همه آمده. قاب عکسش آن بالا کنار صندلی‌های سران قوا قرار گرفته. یک دفعه پرت می‌شوم به ۷۰روز قبل؛ آن شب لعنتی که تا صبح پلک نزدم. تمام اتفاقات این ۷۰روز عجیب در ذهنم رژه می‌رود؛ خبر شهادت، مراسم‌ تشییع، ثبت‌نام انتخابات، تأیید صلاحیت‌ها، مناظره‌ها، جدل‌ها و انتخابات. ته دلم دوست دارم اینها یک خواب باشد. یاد حرف آن شب آقا می‌افتم که گفتند ملت ایران نگران و دلواپس نباشند، هیچ اختلالی در کار کشور به‌وجود نمی‌آید. واقعا هم اختلالی پیش نیامد جز غم و اندوه از دست دادن رئیسی عزیز.
یک نفر می‌آید و مشایعتم می‌کند تا محل نشستن. تقریبا ده‌قدمی با صندلی آقا فاصله دارم. کمی عقب‌تر از صندلی آقا، ۷صندلی دیگر هم کنار هم ردیف شده‌اند و میان این صندلی‌ها، قاب عکس شهید رئیسی. صندلی‌ها روی یک سکوی یک‌متری هستند. توی ذهنم حدس می‌زنم؛ یک صندلی برای رئیس مجلس، یکی برای قاضی‌القضات، یکی برای رئیس‌جمهور جدید، یکی برای سرپرست ریاست‌جمهوری، یکی برای رئیس شورای نگهبان، یکی برای رئیس خبرگان و یکی هم برای رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام. ظرفیت صندلی‌های خالی روی سکو در ذهنم تکمیل می‌شود.

ساعت ۹:۴۰

سمت راستم امام جمعه مراغه نشسته است، سلام و علیکی می‌کنم. سمت چپم هم پسر شهید آل‌هاشم. تسلیت می‌گویم. مهمانان دیگر هم کم‌کم از راه می‌رسند. امیر شهرام ایرانی، فرمانده نیروی دریایی ارتش در ردیف جلوی ما می‌نشیند. برمی‌گردد و به آقای امام جمعه اصرار می‌کند که جایش را با او عوض کند. می‌گوید از بچگی به او گفته‌اند که پشت به علما ننشیند. اصرارش ثمر می‌دهد و حالا امیر کنارم نشسته و امام‌جمعه مراغه یک ردیف جلوتر رفته است.

ساعت ۹:۴۵

عکاس‌ها کم‌کم چلیک‌چلیک‌شان را شروع می‌کنند. آنقدر سوژه هست که وقت کم بیاورند. مجریان صداوسیما هم گوشه‌وکنار حسینیه سخت مشغول کارند. گروه ارکستری هم در طبقه دوم حسینیه مستقر شده تا سرود ملی را زنده بنوازد. قبل از آمدن مهمانان اصلی، بهترین فرصت است برای کوک‌کردن سازها و گرم‌کردن دست‌ها.

مهمانان از طیف‌های مختلف هستند؛ محمدجواد ظریف می‌آید و بعدش سردار حاجی‌زاده. حسین شریعتمداری داخل می‌شود و پشت سرش حسن روحانی و جهانگیری. سردار سلامی و قاآنی و نقدی و نجات و بعد هم ناطق نوری و لاریجانی و آذری جهرمی و تاج‌گردون. چند ردیف عقبی نمایندگان مجلس دوازدهم هستند و چند ردیف جلویی وزرای دولت سیزدهم. گزینه‌های احتمالی وزرای دولت چهاردهم هم یکی‌یکی به جلسه اضافه می‌شوند. برخی مهمانان بخش بانوان هم سوژه عکاسان شده‌اند؛ از دختر حاج‌قاسم سلیمانی تا زهرا مصطفوی، دختر حضرت امام(ره). انتهای حسینیه هم صندلی چیده‌اند. صندلی‌ها سهم مهمانان ویژه مراسم تنفیذ است؛ همان مهمانان خارجی که اکثرا کراوات زده‌اند.

ساعت ۱۰:۰۰

چند دقیقه بعد صندلی‌های روی سکو با همان چیدمان ذهنی من پر می‌شوند. نخستین چیزی که با ورود پزشکیان به حسینیه میان همهمه جمعیت به گوش می‌رسد، یک کلمه است؛ «کت و شلوار». رئیس‌جمهور منتخب بالاخره رضایت داده‌اند به پوشیدن کت و شلوار. چشم‌ها به پرده‌ها دوخته شده تا حضرت‌آقا وارد شوند. توقع هیجان دیدارهای عمومی را ندارم؛ از همان‌ها که مشت‌های همه بالا می‌رود و فریادها در و دیوار را می‌لرزاند و صف‌ها به هم می‌ریزد و صورت‌ها بارانی می‌شود. رهبری می‌آیند. حاضران می‌ایستند و یکی دو شعار می‌دهند و با اشاره حضرت‌آقا می‌نشینند.
سرود ملی، حسینیه را پر می‌کند. قاری قرآن می‌خواند و بعد هم حکم تنفیذ قرائت می‌شود. رئیس‌جمهور سخنرانی می‌کند. وعده‌ها و قول‌های آخرش بیشتر به دل می‌نشیند؛ «قول می‌دهم به پای خون شهدا، تا پای جان بایستم.»

ساعت ۱۰:۳۰

سخنان آقا شروع می‌شود. از تجربه تلخ و ناکام مشروطیت قبل از انقلاب می‌گویند تا به تجربه شیرین و موفق مردم‌سالاری بعد از انقلاب می‌رسند. توصیه‌هایی به رئیس‌جمهور جدید و دولتمردان می‌کنند و بعد هم اشاره‌ای به مسئله جهانی غزه دارند. حرف‌ها مثل همیشه پر از جزئیات است؛ پر از نکات جدید و مهم. می‌ترسم بنویسم و گم شود این جزئیات و نکته‌ها میان روایت‌ها. پایان صحبت‌ها به چند دعا ختم می‌شود.
رهبری به همراه نهمین رئیس‌جمهور ایران از حسینیه خارج می‌شوند. حالا وقت گفت‌وگوهای دونفره و چندنفره مسئولان ارشد نظام است. ازدحام و همهمه بالاست. به‌زور از در کوچکی که وارد شده‌ام، بیرون می‌زنم. مهمانان خارجی از در دیگری در حال خروج هستند. دوباره چشمم به عکس رئیسی عزیز می‌افتد. دوباره اتفاقات ۷۰روز گذشته در ذهنم رژه می‌رود؛ خبر شهادت، مراسم تشییع، ثبت‌نام انتخابات، تأییدصلاحیت کاندیداها، مناظره‌ها، جدل‌ها، انتخابات‌ و حالا مراسم تنفیذ.

منبع: روزنامه همشهری