به گزارش همشهری آنلاین، زن ۱۸ سالهای که با اضطراب و وحشت اطراف خود را میپایید و میترسید کسی او را تعقیب کرده باشد، وارد کلانتری پنجتن مشهد شد و بعد از اینکه کمی آرام گرفت، مقابل مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نشست.
او در حالی که بغضش ترکیده بود، قصه تلخ زندگیش را اینگونه بازگو کرد: من اعتیاد پدرم را عامل بدبختیهایم میدانم، اما نمیتوانم او را دوست نداشته باشم. پدرم نهتنها معتاد بود و من و ۴ خواهر دیگرم را مدام کتک میزد، بلکه نسبت به اعضای خانوادهاش نیز بیتفاوت بود و ما به سختی روزگار میگذراندیم تا جایی که مادرم به خاطر رفتارهای نابخردانه پدرم سکته کرد و از دنیا رفت.
- استوری عروسی در اینستاگرام کار دختر را به بیمارستان کشاند
- آواره شدن یک پیرزن به خاطر مهریه | میگوید به من نامحرم هستی!
آن زمان من ۵ سال بیشتر نداشتم و از همان دوران کودکی مجبور شدم از خواهران کوچکترم مراقبت کنم و مخارج آنها را به عهده بگیرم. نوجوان بودم که ناگهان پدرم از من خواست با یکی از دوستان همبساطیش ازدواج کنم. آن موقع اگرچه خیلی معنای زندگی مشترک را نمیفهمیدم، اما نمیتوانستم با مردی ۵۶ساله ازدواج کنم، به همین خاطر مخالفت خود را ابراز کردم. اما پدرم با تهدید و اجبار بالاخره مرا پای سفره عقد نشاند و با اسحاق ازدواج کردم.
با آنکه زندگی مشترکمان آغاز شده بود و من هم در ۱۸سالگی قرار داشتم، خیلی سعی کردم به صورت توافقی از اسحاق طلاق بگیرم، ولی همه تلاشهایم بیهوده بود و اسحاق قصد نداشت از من جدا شود. در همین حال او شبها بساط قماربازی راه میانداخت و بسیاری از دوستانش تا پاسی از شب به خانه ما میآمدند و به نوبت با یکدیگر شرطبندی میکردند. هر کسی بازی قمار را میباخت، باید هزینههای مصرف مواد مخدر دیگر همبساطیها را میپرداخت.
این شیوه گذران روزگار من در خانه اسحاق بود، ولی هیچ کاری نمیتوانستم برای رهایی از این وضعیت انجام بدهم. به جای آنکه خانه مأمنی برای آرامش و آسایش باشد، حالا به سوهان روحم تبدیل شده بود و بسیار از این شرایط زجر میکشیدم.
در یکی از همین شبها شوهرم همه داراییهایش را پای قمار باخت و مجبور شد تمام پساندازهایش را به طلبکاران بدهد. من هم که دیگر تحمل این اوضاع وحشتناک را نداشتم به ناچار همه لوازم شخصیم را درون کوله پشتی ریختم و شب هنگام به آرامی از خانه فرار کردم، ولی جایی برای رفتن نداشتم. از سوی دیگر میترسیدم در دام خلافکاران گرفتار شوم. این بود که تا صبح صبر کردم و در خیابانها و پارکها راه رفتم تا اینکه هوا روشن شد.
با نگرانی و وحشت خودم را به مرکز انتظامی رساندم چون میدانستم در کلانتریها مراکز مشاوره وجود دارد و میتوانم به آنها اعتماد کنم. اکنون نیز از شما میخواهم مرا یاری کنید تا تصمیم درستی برای آینده بگیرم..
در پی اظهارات این زن جوان و با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ جعفرخانی (رئیس کلانتری پنجتن مشهد) بررسیهای کارشناسی و اقدامات روانشناختی این ماجرا در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.