نحسی و بدادایی نمی‌کند حتی وقت تزریق آمپول هورمون رشد که باید هر شب قبل خواب، تیزی سوزنش را تحمل کند. یا وقتی که در کوچه و خیابان هم‌سالانش، قامت کوتاه او را به اشاره نشان می‌دهند و زیرجُلکی می‌خندند

همشهری آنلاین- سحر جعفریان: یا حتی آن زمان که خانم مدیر مدرسه از ثبت‌نام او در کلاس اول پرهیز کرد و آب پاکی را ریخت روی دست مادرش که «جای دختر شما مدارس استثنایی‌ست». مادرش!؟ رنج دیگرش این است که «فاطمه» مادر زیستی و «محمدرضا» هم پدر واقعی‌اش نیستند. اما ‌با این همه رنج‌ که ارتفاع هر یک به تنهایی افراشته‌تر از قد و بالای ترقی نیافته او در پی اختلال ژنتیک آکندروپلازی است، «تیارا» آرام و صبور رفتار می‌کند. این قصه تیارای ۷ ساله است که ۴ سال از فرزندخواندگی‌اش در خانواده‌ای کوچک و معمولی می‌گذرد.

رغبتی که با تیارا پا گرفت

فاطمه و محمدرضا در مسجدی حوالی تهران‌نو با هم آشنا و موافق شدند؛ سال ۱۳۹۰ بود. تا پا به بخت شوند و پیوند یابند سال به ۱۳۹۲ رسید. محمدرضا، کارمند موسسه خیریه‌ای مردم‌نهاد بود و شرح کارش نیز نگهداری از نوباوه و نورسیده‌های بی‌سرپرست و بدسرپرست. فاطمه هم در دانشگاه، روانشناسی خوانده بود و همیشه دلش می‌خواست گره‌گشا باشد. بیش از سال ۱۳۹۷ که فرزندشان «محمدمهدی» زاده شود آن ۲ بارها و بارها در خلوت و جلوت از رغبتشان به پذیرش نوزادی بی‌والد گفته بودند. میل و رغبتی که یکی از روزهای سال ۱۳۹۹ با دیدار تیارای خفته و شیرخشک‌مست در گهواره همان خیریه مردم‌نهاد، پا گرفت. دیگران اما توجه‌شان دادند به بیماری غیرقابل درمان تیارا. توجهی که هیچ چشم و نظر فاطمه و محمدرضا را جلب نمی‌کرد.

گله‌ای نیست جز جور و موانع

از تنگ و تا نیفتادند وعاقبت تیارا، دخترغیرزیستی که دیگر مانند محمدمهدی پاره‌ای از جگرشان شده بود را به خانه آوردند. یک دستشان پرونده هویتی تیارا که خالی از نام ونشان پدر و مادر زیستی بود و دست دیگرشان پرونده قطور پزشکی که خبر از مداومت بر درمان او ضمن نسخه‌پیچی‌های پرهزینه و انجام جراحی‌های سخت پیش از شروع سن و سال بلوغ می‌داد، سپرده بودند. دیر و دوری نشد که تیارا، فاطمه را مامان، محمدرضا را بابا و محمدمهدی را داداش، خواند. مادری که برایش لالایی می‌گفت، پدری که شعر «یه دختر دارم شاه نداره...» آواز می‌کرد و البته برادری که به وقت حاجت، مرادش می‌داد؛ از اشتراک اسباب‌بازی تا روشن و خاموش کردن کلیدپریزها که دست تیارا از آنها کوتاه بود. چگالِ رزق‌شان به برکتِ شگونِ تیارای آرام و صبور، ضریب گرفته و زندگی معمولی‌شان نیز در حالی خوش به رادیکال کشیده شده بود. همه چیز بر وقفشان می‌گذرد و شکوه و شکایتی ندارند جز آن اوقات و احوال که جور و جفایی از زبان و نگاه دیگرانی چند آزارشان می‌دهد و یا موانعی از سر و سروران اداراتی خاص راهشان می‌بندد. با این همه فاطمه سعی در روا و رواج دادن فرهنگ پذیرش فرزندخواندگان دارای امراض صعب دارد و محمدرضا نیز جد و جهد بر این فرهنگ و کشاندن لبخند تیارا بر چهره باقی کودکان که سرپرستی بایسته و شایسته ندارند، می‌ورزد.

منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها