بدترین خاطره تاریخ فوتبال فرانسه، شکست مقابل آلمان در نیمه نهایی جام جهانی 1982 است.

 بدترین خاطره تاریخ فوتبال هلند هم شکست مقابل آلمان در فینال جام جهانی 1974 است که ماجرای آن به کتاب پرفروشی تبدیل شده است. انگلیس نیز چنین وضعی دارد و در سال های 1970 ، 1990 و 1996 طعم تلخ شکست مقابل آلمان را چشید.

برای سال ها، ترس از فوتبال آلمان،  هراس از آلمان را تداعی می کرد. بزرگ ترین کشور اروپا، رشد اقتصادی بی وقفه ای داشت و چه کسی می توانست مطمئن باشد که جنگ سومی در کار نیست؟


تابستان امسال آلمان فرصت پیدا کرد که خودش را کشوری با ساکنانی خوش اخلاق معرفی کند که مخترع کتاب، آسپرین، پورشه و کفش های مدرن فوتبال بوده اند .


در المپیک 1936 برلین بود که آدولف هیتلر،  برای اولین بار به دیدن یک مسابقه فوتبال رفت. آلبرت فورستر،  یکی از رهبران نازی او را متقاعد کرد که به دیدن پیروزی آلمان بر نروژ کوچک بیاید.

 ژوزف گوبلز که همراه هیتلر به دیدن آن مسابقه رفته بود، می نویسد: پیشوا خیلی هیجان زده بود و من به زحمت می توانستم خودم را کنترل کنم. جمعیت فریاد می کشید؛ نبردی بود که هرگز شبیه آن را ندیده بودم. ولی فورستر در پایان شرمنده شد؛ چرا که آلمان این مسابقه را 2-0 باخت. هیتلر دیگر هرگز به دیدن یک مسابقه فوتبال نرفت. تنها پس از دوران او بود که تیم ملی فوتبال آلمان به یک سمبل ملی تبدیل شد.

حالا تیم ملی فوتبال فعلی آلمان، وضعیت جالبی ندارد. با این حال آلمان میزبان جام جهانی است و فوتبال هم چنان در این کشور موضوعی مهم به شمار می آید. به لطف جنگ جهانی اول،  فوتبال در آلمان پا گرفت.

سربازان در جبهه غربی برای تفریح فوتبال بازی می کردند و در پایان جنگ،  این ورزش را به خانه آوردند. ولی فوتبال آلمان مدت ها حرفی برای گفتن نداشت. این وضعیت حتی پس از انتخاب سپ هربرگر به عنوان سرمربی این تیم در سال 1937 نیز تغییری نکرد.

با وجود این، او 27 سال در این سمت باقی ماند و توانست به فوتبال آلمان جان ببخشد. اما نخستین حضور جدی او در جام جهانی 1938 فرانسه،  یک فاجعه بود. روزنامه نازی فولکیشر بوباختر پیش از شروع جام تیتر زد: 60 میلیون آلمانی در پاریس بازی خواهند کرد! ولی پس از این که آلمان توسط سوییس حذف شد، روزنامه زوریخ اسپرت به شوخی نوشت: 60میلیون آلمانی بازی می کردند، ولی ما تنها به یازده بازیکن نیاز داشتیم.

به نظر می رسید که نازی ها در مورد فوتبال شانس نداشتند. آن ها هیچ وقت نتوانستند با غیرقابل پیش بینی بودن فوتبال کنار بیایند. پس از یک شکست دیگر مقابل سوییس در روز تولد هیتلر در سال 1941 ، گوبلز نوشت: وقتی نتایج اصلا قابل پیش بینی نیست، دیگر احتیاجی به تبادل ورزشی نداریم.

با وجود این، در زمان جنگ هم حضور تیم ملی آلمان در مسابقات بین المللی ادامه یافت. آلبرت سینک بازیکنی که در هشت مسابقه آخر آلمان در زمان جنگ در فاصله آوریل تا نوامبر 1942 شرکت کرده بود، فشار روحی آن دوره را هنوز به خاطر دارد. مساله فقط این نبود که نازی ها پیروزی می خواستند،  بلکه بازیکنان می دانستند که در صورت شکست و ارایه بازی ضعیف، چه چیزی انتظارشان را می کشد. سینک می گوید: شما مجبور بودید به جبهه بروید. و در سال 1942 هرکس به جبهه شرقی فرستاده می شد به احتمال زیاد کشته می شد.

در نهایت، بازیکنان باوجود پیروزی 2 ـ 5 مقابل اسلواکی هم به جبهه اعزام شدند. دلیل اصلی آن آرام کردن مادرانی بود که فرزندان شان را از دست داده بودند و سوال می کردند که چرا دیگران باید با خیال راحت فوتبال بازی کنند. سینک در یادآوری آن روزها می گوید: یک ماه پس از تجزیه تیم، دو بازیکن آن کشته شدند؛ اوربان و کلینگلر. کلینگلر در مقابل اسلواکی هت تریک کرده بود.

ولفرام پیتا،  استاد تاریخ در دانشگاه اشتوتگارت، در تحقیقی در مورد فوتبال آلمان می نویسد: فوتبال، نازی ها را ناامید کرد؛ ولی این مساله برای آن ها چندان مهم نبود. نازی ها، در جامعه آلمان تنها به سربازان توجه داشتند. قهرمانان ملی آن ها بودند.

بازیکنان فوتبال خیلی در دایره توجه قرار نداشتند. فوتبال آلمان بدون میراث قابل توجهی وارد دوره پس از جنگ شد و پیش ازآن هم هیچ وقت خوب نبود. این مساله یک شنبه ای از ماه ژوییه 1954 تغییر کرد.

در این روز آلمان غربی با پیروزی مقابل مجارستان در برن سوییس به قهرمانی جام جهانی رسید. کاپیتان تیم، فریتزوالتر یک چترباز سابق بود و هربرگر هدایت تیم را در دست داشت. جریان مسابقه به یک فیلم شبیه بود. پیش ازآن که فیلم معجزه برن در سال 2003 در آلمان با فروش قابل توجهی روبه رو شود مجارها که چند سال شکست نخورده بودند،  در هشت دقیقه نخست با دو گل پیش افتادند؛ ولی آلمان ها در 10 دقیقه بعدی بازی را به تساوی کشاندند و شش دقیقه به پایان وقت، گل پیروزی را زدند. در آن زمان، در آلمان تنها چهل هزار دستگاه تلویزیون وجود داشت و ده ها میلیون نفر از مردم در دو سوی دیوار این مسابقه را از رادیو گوش می کردند.

فردریش کریستیان که در آن زمان یازده ساله بود، در کتابش با عنوان روزی که قهرمان جهان شدم می نویسد: هنوز هم احساس شخصی و غیرقابل وصف از آن روز دارم. تنها من این طور نیستم. برای ما کودکان، این پیروزی یک آزادی بود. شاید به خاطر پدران مان که جنگ را پشت سر گذاشته بودند و حالا کمی احساس آرامش و شادی می کردند.

هر آلمانی که آن روز را تجربه کرده، خاطره ای فراموش نشدنی دارد. برند هولزن باین که در سال 1974 با آلمان غربی به قهرمانی جهان رسید. در پاسخ به این که آیا این موفقیت مهم ترین لحظه زندگی اش بوده یا نه، می گوید: هنگام فینال 54 ، بچه بودم و بازی را از تنها تلویزیونی که در شعاع 10کیلومتری پیدا می شد، تماشا کردم. آن بازیکنان، اسطوره های من بودند. 1954 نمادی از رستاخیز آلمان بود. 1974 این قدر مهم نبود.

شکی نیست که اهمیت موفقیت برن،  با گذشت زمان و به ویژه در دهه 90 که ژرمن ها روزهای شادتری را پشت سر می گذاشتند، کم رنگ تر شد. ولی در آن روز اتفاق مهمی افتاد و سرانجام آلمانی ها پس از جنگ توانستند به کشورشان افتخار کنند چگونه تیم ملی این کشور توانست از هیچ به قهرمانی جهان برسد؟

پیتا معتقد است که آلمان درآن دوره، تمام نمادهای ملی اش را از دست داده بود و این دلیل اصلی این موفقیت بود. پرچم، سرود ملی، ارتش و قهرمانان قبلی همه از بین رفته بودند. آلمان، نخستین کشوری بود که بدون غرور ملی زندگی می کرد،  اما پس از یک شنبه برن همه چیز تغییر کرد. پیتا حتی این مسابقه را مبدا پیدایش آلمان فدرال می داند.

در سراسر آلمان، وقتی سرود ملی به مناسبت پیروزی پخش می شد، جمعیت بیت های حذف شده آلمان، آلمان از همه برتر است را نیز می خواندند. رادیوی باواریا نیز برنامه اش را پس از این که رییس فدراسیون فوتبال آلمان شروع به ستایش از فوهرر پرنیزیپ ایده حزب نازی درباره رهبری کرد،  نیمه تمام گذاشت. در آن روز، نوع جدیدی از ملی گرایی در آلمان متولد شد. ژرمن ها پس از جنگ توانستند اتحاد را در درجه ای پایین تر و حول تیم ملی تجربه کنند. در کنار مارک آلمان،  به آن ها اجازه داده شد سمبل ملی تازه ای پیدا کنند.

گونترگراس، نویسنده آلمانی برنده جایزه نوبل،  بعدها مسابقه برن را به کلکسیونش به نام قرن من اضافه کرد. شخصیت داستان گراس به شوخی می گوید: اگر گل تساوی مجارستان در دقایق پایانی آفساید اعلام نمی شد چه بر سر فوتبال آلمان می آمد؟ به جای قهرمان جهان، باز هم مجبور بودیم میدان را به عنوان بازنده ترک کنیم...

پاسخ این است که تیم ملی ممکن بود هرگز نتواند به سمبل آلمان تبدیل شود. تیم های ملی ایتالیا، اسپانیا، فرانسه و روسیه تاثیر تیم ملی آلمان را ندارند و احتمالا تیم ملی آلمان نیز چنین سرنوشتی پیدا می کرد. تیم ملی آلمان توانست  جام های جهانی 1974 و 1990 را نیز فتح کند؛ ولی هیچ وقت سایه هربرگر از بالای سر این تیم کنار نرفت. او تا سال 1964 هدایت تیم را به عهده داشت.

 پس از آن پست خود را به هلموت شون واگذار کرد که در عصر نازی ها زیر نظر او بازی کرده بود. شون، تا سال۱۹۷۸ این مسوولیت را در دست داشت و پس از آن یوپ  دروان با تجربه جانشین او شد. در این دوران، تداوم فوق العاده ای در تیم دیده می شد که از هربرگر در سال 1937 شروع شده بود.


به همین دلیل است که سبک بازی آلمان امروز هم یادآور هربرگر و نازی هاست. روش بازی یک کشور معمولا بازتابی از ویژگی های ملی آن است؛ ولی ممکن است یک باره تغییر کند. پیش از عصر نازی ها، ژرمن ها فوتبالی نرم، آهسته و ماهرانه بازی می کردند.

 سپس آن ها دوازده سال درگیر واژه هایی مانند جنگ، ارزش، مقاومت و بالاتر از همه نبرد (Kampf) بودند. این، لغتی اساسی در ذهن نازی ها بود که حتی هیتلر از آن در عنوان اتوبیوگرافی اش نیز استفاده کرد. این لغت پیش از ظهور نازی ها به ندرت استفاده می شد، ولی نازی  ها حتی زندگی را نوعی نبرد می دانستند و مطبوعات آن ها هرروز بارها از این کلمه برای از خود گذشتگی سربازان در جبهه ها استفاده می کردند.

این واژه به صورت افراطی در عصر نازی ها درباره فوتبال آلمان هم به کار می رفت. هر مسابقه یک نبرد و هر بازیکن یک مبارز بود. پس از شکست 4-1 آلمان مقابل سوئد در سال 1941 هربرگر نوشت: فورواردها خیلی ظریفند. آن ها مبارز نیستند! در مقابل سوئد تنها می توان با استقامت، نبرد و سرعت پیروز شد.

بازیکنان آلمانی، دوازده سال را با شنیدن چنین جملاتی سپری کردند. فریتزوالتر در مورد یکی از مسابقات زمان جنگ میان تیم یگان نیروی هوایی شکارچیان سرخ و تیمی از کلن می نویسد: هر دو دروازه بان زیر آتش شدید قرار دارند. مدافعان شکارچی ها موشک های خطرناکی می فرستند. بمب (شوت سنگین) لاینه غرش کنان از کنار تیر،  وارد دروازه شد. بازیکنان کلن امید به پیروزی را با خود به گور بردند. گزارش های فوتبال آلمان در آن دوره، پر از چنین جملاتی بودند. فوتبال آلمان تحت تاثیر فضای دوران نازی ها جنگ جویانه و خشن شد.

رهبران آلمان پس از جنگ سعی کردند این فضای نظامی را از جامعه حذف کنند. ارتش یادآور ویرانی و مبارزانی بود که در خط مقدم کشته شده بودند و واژه نبرد به تدریج از محاورات حذف می شد، ولی فرهنگی که در درازمدت نهادینه شده، ناگهان ناپدید نمی شود. به علاوه هربرگر هم چنان مربی تیم ملی بود و بازی جنگ جویانه را ترویج می کرد. او فینال برن را با تیمی از مبارزان فتح کرد که توانستند مجارهای تکنیکی تر را در زمین مغلوب کنند.

فوتبال آلمان هنوز هم با نبرد،  مقاومت و تسلیم ناپذیری شناخته می شود. نسل های زیادی از بازیکنان این کشور، با این سبک رشد کردند. پیشگامان این سبک فراموش شده بودند و یادآوری نازی ها دردسرساز بود،  ولی آن ها هنوز در القاب بازیکنان زنده بودند. گردمولر، مهاجم تیم به بمب افکن مشهور بود، بازی ساز تیم را مارشال می نامیدند و فرانتس بکن باوئر، بزرگ ترین بازیکن تاریخ این کشور، قیصر لقب گرفت. سنت نظامی گری از زندگی آلمان ها حذف شد، ولی در فوتبال این کشور ادامه یافت؛ چرا که هیچ کس نیازی به کنار گذاشتن آن نمی دید.

اما ارمغان هربرگر برای تیم ملی آلمان تنها نبرد نبود. او حس کمال گرایی را به این تیم تزریق کرد که تا دهه 90 ادامه داشت. خلاف انگلیس که مربیان تیم ملی مورد شدیدترین حملات هستند، مربیان تیم ملی آلمان مورد احترام بودند و به قول روزنامه سودویچه زایتونگ ، می توان او را با رییس بانک آلمان مقایسه کرد.

عادت ژرمن ها در گلزنی در دقیقه پایانی، پیروزی باوجود بازی ضعیف تر و برتری در ضربات پنالتی ربطی به خوش شانسی نداشت، بلکه به دلیل تمرکز و جدیت بازیکنان بود. بدون تلاش برای رسیدن به کمال، کسب مدال طلای جام جهانی برای هیچ کس ممکن نیست.

فوتبال آلمان در این دوران هم سایگانش را عذاب می داد، بدترین خاطره تاریخ فوتبال فرانسه،  شکست مقابل آلمان در نیمه نهایی جام جهانی 1982 است. بدترین خاطره تاریخ فوتبال هلند هم شکست مقابل آلمان در فینال جام جهانی 1974 است که ماجرای آن به کتاب پرفروشی تبدیل شده است. انگلیس نیز چنین وضعی دارد و در سال های 1970 ، 1990 و 1996 طعم تلخ شکست مقابل آلمان را چشید.

برای سال ها، ترس از فوتبال آلمان،  هراس از آلمان را تداعی می کرد. بزرگ ترین کشور اروپا، رشد اقتصادی بی وقفه ای داشت و چه کسی می توانست مطمئن باشد که جنگ سومی در کار نیست؟ این ترس، موجب شد مارگارت تاچر و فرانسوا میتران تلاش کنند،  مانع اتحاد آلمان در سال 1989 شوند. به نظر می رسید که قهرمانی آلمان در جام جهانی 90، مکمل برتری عمومی آن ها در عرصه اروپاست.

من در سپتامبر 1990 به عنوان دانشجو وارد برلین شدم. یک هفته بعد، در شب سوم اکتبر شاهد جشن آلمان ها به مناسبت اتحاد بودم. کشور در حال تبدیل شدن به یک قدرت بزرگ بود. فرانتس بکن باوئر که تابستان همان سال به عنوان مربی قهرمان جهان شده بود، عقیده داشت با اضافه شدن بازیکنان شرقی، آلمان تا سال ها به تیمی شکست ناپذیر تبدیل می شود.

من به مانند بسیاری ازآلمانی ها در بلوار اصلی شهر قدم می زدم و در شب بزرگ ترین موفقیت یک امپراتوری، به ندرت می توان به زوال آن فکر کرد. ولی ازآن زمان آلمان به کشوری با اقتصاد راکد،  ارتشی نحیف وتیم فوتبالی مضحک تبدیل شده است.

 آلمان از سال 1996 نتوانسته به هیچ عنوان جهانی یا اروپایی دست یابد. آخرین باری که یک تیم درجه اول را شکست داده به سال 2000 و مقابل انگلیس در ویمبلی برمی گردد. تیمی که از سال 1937 تا 1978 تنها دو مربی داشته، در این سال ها به قدری مربی تغییر داده که روزنامه اشپیگل در سال 2004 به طعنه برای خوانندگانش اعلامیه ای چاپ کرد و در آن نوشت: آیا می خواهید مربی تیم ملی فوتبال آلمان شوید؟ هیچ مشکلی نیست! سرانجام این پست به یورگن کلینزمن، مهاجم سابق تیم ملی رسید،  ولی مربی ساکن کالیفرنیا هم نتوانست از شکست های این تیم جلوگیری کند.

 افول تیم ملی آلمان حالا به دغدغه کشوری با 82 میلیون جمعیت تبدیل شده که سابقه سه بار قهرمانی جهان دارد و فدراسیون فوتبالش با 3/6 میلیون عضو، بزرگ ترین سازمان ورزشی جهان است. تنها توجیه این مساله از بین رفتن برتری آلمان در جنگندگی درون زمین است. سایر کشورها نبرد را کشف کرده اند.

هربرگر آلمان ها را به سخت کوش ترین و آماده ترین بازیکنان روی زمین تبدیل کرد. ولی بعدا رقیبان شروع به تقویت بدن هایشان کردند. بازیکنان انگلیسی عادات مخربشان را کنار گذاشتند، فرانسوی ها شروع به تکل زدن کردند و باشگاه های بزرگ ایتالیایی ، کلینیک های پزشکی مجهزی به وجود آوردند که قابل مقایسه با بیمارستانی کوچک است.

 از آن لحظه آلمان ها دیگر نمی توانستند از نظر تکنیکی با رقیبان مقابله کنند. برتری فوگتس ، مربی تیم در جام جهانی 98 می گوید: آلمان ها در حرکات پا به توپ شبیه یخچال هستند. به این ترتیب اصلا اتفاقی نیست که ماهرترین بازیکن تیم فعلی از مکتب آلمان شرقی می آید. میشایل بالاک در سیستم قدیمی کمونیستی در کارل مارکس اشتاد رشد کرد،  جایی که در تمرینات روزمره مجبور بود با هر دو پا دریبل بزند. این تمرینات حالا نتیجه داده است.

بقیه بازیکنان به قدری ضعیفند که آلمان در جام جهانی قبلی،  برای نخستین بار با تکیه بر تنها یک دروازه بان یعنی اولیور کان، وارد مسابقات شد. آن ها حالا به رده بیست و دوم جهان سقوط کرده اند و با توجه به رشد منفی جمعیت آلمان می توان گفت که این جایگاه هم چندان تضمین شده نیست.

آلمان ها حالا یادگرفته اند که تیم ملی شان را مسخره کنند، کاری که قبلا تخصص انگلیسی ها بود ظاهرا مقامات آلمانی هم حالا به این سقوط عادت کرده اند؛ چراکه برای جام جهانی حرفی از قهرمانی نیست. تیم ملی آلمان، قبلا تنها به پیروزی و تحقیر همسایگان فکر می کرد؛ ولی هدف این بار شادکردن آن هاست.

شعار جام جهانی هم زمانی برای دوست یابی انتخاب شده است. لوگوی مسابقات، صورتک هایی است که می خندند. تصویری که مردم سایر کشورها را خیلی به یاد آلمان نمی اندازد. اما تابستان امسال آلمان پیدا کرده است که خودش را کشوری با ساکنانی خوش اخلاق معرفی کند که مخترع کتاب، آسپرین، پورشه و کفش های مدرن فوتبال بودند. اگر ژرمن ها می خواهند آخرین مظهر ترس از این کشور را از اذهان پاک کنند، می دانند چه باید بکنند: به باختن در مسابقات فوتبال ادامه دهند!