همشهری آنلاین- سحر جعفریان: این عادت هر روزشان است بعد از مدرسه، راه کاجو را پیش بگیرند و آنجا تا میتوانند خود را از شیطنت خالی کنند. دختران، پَشکهای (لباس زنان بلوچ) رنگی که پیشسینه، جیبها، سرآستینها و پادک یا دمپای هر ۲ لِنگِ شلوارشان را مادرهاشان سرحوصله سوزندوزی کرده، به تن دارند. بعضیشان شالهای بلند پلیواردوزیشده را سفت به سر و گردن خود پیچاندهاند و بعضی دیگرشان، مقنعه شُلی سر انداختهاند. پسران هم کمیصهایی (لباس مردان بلوچ) از جامگ یا پیراهنهای بلند چاکدار و پاجامک یا همان شلوارهای گشادِ دمپا تنگ پوشیدهاند. میانشان سمیه از همه آرامتر است. حتی از شاران،دختر همسایهیشان که بسیاری از اهالی اللهنوبازار زبان به آفرین و تحسینش دارند. سمیه، کاجونشینی، دُدُکبازی (دتوک یا عروسک محلی)، کپگ و تلّیی بازاری را دوست دارد اما بیش از آنها با مَتل و مَثلهایی که هر شب ولیمحمد (پدرش) نَقل میکند، میپسندد و سرگرم میشود. علاوه بر این، او از آرزوپروری هم لذت میبرد؛ آرزوی راهاندازی کتابخانهای بزرگ و احداث اقامتگاهی گردشگری. شاید آن روزها، آنجا که سمیه زندگی میکرد یعنی کنج خانهای کاهگلی در اللهنوبازار، یکی از دورافتادهترین روستاهای استان سیستان و بلوچستان، آرزوهایش ناشو و پَرت به نظر میرسند اما زورِ سمیه مهینخواه، معلم، مروج و کتابدار برگزیده، دهیار نمونه و مدیر اقامتگاه بومگردی بلوچ به همه سختیها و نشدنیها، چربید.
آرزوهای ٣٠ سال بعد از این
صدای مجری جشنواره مروجان کتابخوانی از پس بلندگوهای سالن با شور و هیجان شنیده میشود: «نفر برگزیده بخش ترویج کتابخوانی در روستاهای کمبرخوردار ششمین دوره جشنواره مروجان کتابخوانی کشور کسی نیست جز سرکار خانم سمیه میهنخواه، معلم مهربان بچههای جنوب استان سیستان و بلوچستان و دهیار دلسوز روستای غلاممحمد بازارعورکی». این درست همان لحظه واهَگهای (آرزو به زبان جدگالی) سمیه است که کمتر از ۳۰ سال پیش در کنج خانه کاهگلیشان در روستای دورافتاده اللهنوبازار، ناشو و پَرت به نظر میرسید. همان لحظهای که آن سالها، هزاران بار خیالش را بافته بود. با این تفاوت که حالا اللهبخش (همسرش) کنارش نشسته و کفزنان به او و همه تقلا و تلاش کردنهایش افتخار میکند. تا نَمِ اشکهای شوق را از چشمانش بگیرد، چراغ خاطراتی چند در سرش روشن میشود.
همهچیزدان مثل خانمآرزو!
روستایشان مدرسه نداشت. به ناچار هر صبح همراه دوستانش پای پیاده حدود یک ساعت گَز میکرد و با عبور از روی تنه درخت خرما که پلی بود بر عرض کاجو به مدرسهای در روستای مجاور میرسید. گاهی که کاجو خروشان میشد، تنه درخت خرما، گذرشان را ناایمن میکرد و بدترین اتفاق در آن هنگام، نه سقوط خودشان که افتادن کتابهاشان در آب بود! چرا که یقین داشتند تهیه دوباره آن کتابها غیرممکن است. با اینحال سمیه از درس و مشق، دست نمیکشید. بهویژه که مِهرِ خانمآرزو (معلمش) به عنوان تنها زنِ همهچیزدانی که تا آن روز دیده بود، در دلش شاهنشینی میکرد. افزون بر اینها، هر شب سفره شام که از وسط حیاط خانه پدری جمع میشد، ولیمحمد به پهلو و با آرنج در بالشت لولهای فرو میرفت و ۸ فرزندش که تهتغاریشان سمیه است، دوزانو و چهارزانو گِردش مینشستند و او نَقل میگفت؛ قصههای عاشقانه شیخ مرید وهانی، کیا و سَدو یا داستانهای حکمتآمیز سّسی و پنو و گِسِدُک. ولیمحمد، سواد نداشت ولی سخت و سست، گرم و سرد و زیر و زِبَر دنیا را بسیار دیده بود که چنین حکایتهای زیاد میدانست. سمیه هم با آنکه هر کدام از قصه و حکایتها را بیش از هزار مرتبه شنیده بود اما همچنان میل به شنیدنشان داشت. پدر از میل تهتغاریش به کتاب خوشش میآمد و برخلاف عقیده برخی مردان همطایفه که سواد و آگاهی زنان و دختران را ناروا تصور میکردند، او را بیشتر به شوق میآورد.
وقتی کتاب، هرم مازلوی زندگیش را بهم ریخت
بی بَر و باری زمینهای کشاورزی، کمآبی و تنگی جیب، معدودی از اهالی اللهنوبازار از جمله خانواده ولیمحمد را به شهر پُلان کوچاند. سمیه در پلان، تحصیل خود را به دانشگاه و مدرک کارشناسی زبان و ادبیات فارسی رساند. این میان چنان به کتابخوانی نیز توجه داشت که گویی کتاب و مطالعه از مراتب نوکِ هِرَمِ مازلوی زندگیاش به مراتب پایهای آن تغییر جایگاه داده و ضروری است! سمیه در همه آن سالهاسعی داشت معلمی شود درست مانند خانمآرزو. اتفاقا بخت نیز یار شد و در طرح خرید خدمات وزارت آموزش و پرورش شرکت کرد. طرحی که به واسطه آن پای تختهسیاه ایستاد و مشق سواد به بچههای بلوچ آموخت. گاه حتی فراتر از خانمآرزو عمل میکرد و اگر دانشآموزی به هر دلیل مدرسه نمیآمد، سراغش میرفت مانند شاهو که بعد از مرگ پدرش قصد ترک تحصیل داشت. همزمان در کارگاههای آموزشی مختلف این طرح از جمله کارگاه کارآفرینی شرکت کرد. مدرس کارگاه از او پرسید: «اگر ١٠٠ میلیون تومان پول داشتی چه کسب و کاری راه میانداختی؟» سمیه هم بیدرنگ پاسخ داد: «چه کسب و کاری بهتر از راهاندازی کتابخانه برای بچههای اینجا که جز کتاب درسی، کتابی ندیدهاند!» بعد هم شروع کرد به شرح ماجرای تنها کتابخانه پلان که سالهای سال از متروک و بیکتاب ماندنش گذشته بود.
تولید محتوا، ساده و بدون فیلتر
با مشارکت انجمنی مردمنهاد طولی نکشید که ایده سمیه برای راهاندازی کتابخانه بچههای بلوچ شکل واقعیت گرفت. همه پای کار آمدند؛ ساختمان کتابخانه را بخشداری در اختیار گذاشت، مردان پلان آن را نونوار کردند، زنان تزئینات و سوزندوزی پردهها را برعهده گرفتند و خیران نیز کتاب و تجهیزات اهدا کردند تا اینکه بالاخره تابلوی «حامی سما، کتابخانه بلوچ» سر درش کوبانده شد و سمیه داوطلبانه در مدیریت آن کوشید. ١٠ عضو روز اول حالا بعد از ۴ سال به بیش از ۵٠٠ عضو نه فقط از شهر پلان که از شهرها و روستاهای اطرافش رسیده و کتبش نیز حالا بیشتر از ۴ هزار جلد است. بلند خوانی، شاهنامهخوانی، داستان با نقاشی و جمعههای کتابخوانی از برنامههای پرطرفدار این کتابخانه است که اللهبخش از برای کمیت و کیفیت مطلوب هر کدامشان، تمام قد کنار همسرش ایستاده و میایستد. سمیه، بلندپرواز یا خوشفکر هر چه بود، از همه ظرفیتهای موجود استفاده میکرد تا هم برنامههای آموزشی کتابخانه بهروز باشند و هم از مشورت متخصصان این عرصه اثر بگیرد. بنابراین ساده و بدون فیلتر از روزمرههای کتابخانه در فضای مجازی، محتوا تولید کرد. حالا او دنبالکنندگانی بسیار و صاحبنظر از کشورهای گوناگون دارد.
امیدآفرینی و واهَگرسی به سبک زن بلوچ
با همه سرشلوغیها، سمیه حتی از بیآبی روستای غلاممحمد بازار عورکی (روستای زادگاه همسرش) غافل نماند. همین که رای و اعتماد اهالی روستا را جلب کرد کمر به رفتوآمدهای اداری بست. آنقدر نامه نوشت و نماینده مجلس و وزیر دعوت به بازدید کرد که دستآخر، لولهکشی آب شرب در خانههای روستای عورکی محقق شد. از آن پس، زنان و دختران روستا از گرفتن پاتیلهای بزرگ روی سرشان و ۴٠ دقیقه راهروی تا چشمه، خلاص شدند. حالا مردان روستا نیز چشم امید به عقل و عمل او دارند تا کمآبی، زمینهای کشاورزیشان که از محصول ماش و سورگوم(ذرت خوشهای) پر است، نخشکاند. واپسین آرزوی کودکیهای سمیه، احداث اقامتگاهی گردشگری بود که میان همه امور شخصی و اقدامات داوطلبانهاش، آن را نیز قدم به قدم پیش میبرد. طراحی فضای اقامتگاه در مساحت ٨٠٠ متری آن هم گوشهای از حیاط خانه خود و اللهبخش که حالا از هستیِ فرزندشان یعنی سلین کوچولو پرهیاهو شده، گرفتن مجوزها و تهیه تجهیزات بهگونهای پیش رفته که آوازه اقامت و پذیرایی بومگردشان با نان روغنی و محلی تینی، نوشیدنی شیرچای و غذاهای بت، بریانیمرغ و ماهی و گوشت، کراهیماهی، چولا، تباهِگ و تنورچه میان گردشگران پیچیده.