به گزارش همشهری آنلاین، زن جوان به ماموران کلانتری رسالت مشهد گفت: ۲۰ سال بیشتر نداشتم که برخلاف میل پدرم در دانشگاه شیراز قبول شدم و او با پافشاریهای من و مادرم بالاخره رضایت داد که برای ادامه تحصیل به شهری غیر از مشهد بروم.
برایم تجربه جدید و خوبی بود. وقتی فضای شلوغ خوابگاه را دیدم، بیشتر از چند روز نتوانستم آن محیط را تحمل کنم و از پدرم خواستم برایم یک خانه نزدیک دانشگاه اجاره کند. از آنجا که وضع مالی ما تقریبا خوب بود، پدرم قبول کرد. من در شیراز تنها زندگی میکردم و درس میخواندم.
- نجات اتفاقی دختر جوان از دست پسر شیطانصفت توسط پلیس | میخواست مرا به جای خلوتی ببرد که دوستانش...
- ارثیه پدری زندگی عاشقانه زوج جوان را به تباهی کشاند
دو ترم گذشت. صاحبخانه ما بیشتر اوقات خانه نبود و من او را ندیده بودم تا اینکه یک روز خانم صاحبخانه که حدود ۳۲ سال داشت و با دختر کوچکش زندگی میکرد، به خانهام آمد. از آنجا به بعد آشنایی ما شکل گرفت و با هم صمیمی شدیم.
در همین روزها بود که من با برادرش مهران نیز آشنا شدم و تقریبا بعد از مدت کوتاهی توجهم را به خودش جلب کرد به طوری که قرارهای بیرون و تماسهای تلفنی ما شروع شد. آنقدر به او وابسته شده بودم که این موضوع برای خودم نیز عجیب بود.
مهران سیگاری(حشیش) میکشید و در جمع دوستانش هم گل مصرف میکرد. خیلی از اوقات به من هم تعارف میکرد، اما من قبول نمیکردم تا اینکه شب تولد مهران فرارسید و او جشن دوستانهای گرفت. همه دوستان و آشنایانش در آن جشن سیاه حضور داشتند. من هم که ارتباط صمیمانهای با او داشتم، حسابی به خودم رسیدم و به خانه آنها رفتم.
آن شب مهران از من خواست مشروب بخورم، ولی من باز هم قبول نکردم. او با دلخوری گفت «به خاطر تولدم امشب نه نیار و بساط خوشگذرانی ما را به هم نریز»! بار اولم بود و مقداری مشروبات الکلی نوشیدم، اما مدتی بعد دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی چشمهایم را باز کردم که صبح شده بود و من هنوز در خانه مهران بودم و خبری از مهمانها نبود. تازه فهمیدم دیشب چه بلایی سرم آورده است.
از آن به بعد لکه ننگی را به دوش میکشیدم که عفتم را نشانه گرفته بود. حسابی از نظر روحی و روانی به هم ریخته بودم. از طرفی نمیتوانستم او را رها کنم چون تهدیدم کرده بود از آن شب سیاه فیلم و عکس گرفته است و اگر به این ارتباط غیراخلاقی پایان بدهم، آن فیلم را برای پدرم میفرستد.
آنقدر تحت فشار روانی بودم که انگار چیزی برای از دست دادن نداشتم. از آن به بعد به اجبار با مهران ماندم و در همه مهمانیها با او شرکت میکردم و در کنار او مواد مخدر مصرف میکردم، ولی فکر نمیکردم که این مصرف تفریحی روزگارم را تباه کند.
زمانی به خودم آمدم که دیگر یک معتاد حرفهای بودم. حالا هزینه شهریهای که از پدرم میگرفتم، صرف مواد میشد و به ناچار دانشگاه را ترک کردم. دیگر چیزی از آن دختر شاد و سالم و درسخوان باقی نمانده بود. چهرهام به شدت زرد و ضعیف شد و روی رفتن به شهر خودم را هم نداشتم. در این شرایط مهران هم مرا رها کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت.
از شدت شرم تصمیم گرفتم خودم را برای همیشه از خانوادهام پنهان کنم. خانه خواهر مهران را تخلیه کردم و در شیراز فراری بودم. تقریبا هیچ ردی از خودم به جا نگذاشتم تا حدی که کارتنخوابی را هم تجربه کردم، ولی دیدم در این صورت بیشتر مورد تعرض مردان هوسران قرار میگیرم. این بود که بعد از ۲ سال فرار و زندگی در منجلاب اعتیاد و تباهی تصمیم گرفتم به سوی خانوادهام برگردم.
پدر و مادرم با اینکه خیلی متاثر شده بودند، ولی با آغوش باز مرا پذیرفتند. حالا هم تصمیم گرفتهام با کمک آنها به مرکز ترک اعتیاد بروم و خودم را از این مرداب کثیف نجات بدهم.
با دستور سرهنگ مجتبی حسینزاده (رئیس کلانتری رسالت مشهد) مقدمات معرفی این دختر جوان به یکی از مراکز ترک اعتیاد فراهم شد و بررسیهای روانشناختی نیز در دایره مددکاری اجتماعی ادامه یافت.