عرض شد وجود مبارک پیامبر(ص) دارای جهات شش یا هفتگانه بود. در این سیر پر برکت شش یا هفت جهت کار مطرح است. هر کاری را با آن شأن مناسب انجام میدهند مثل اینکه ما الان اینجا که نشستهایم یک کارهای مادی فیزیکی جسمی داریم، یک کارهای ماورای طبیعی داریم؛ حرف میزنیم، میشنویم، میبینیم، میآییم و میرویم.
اینها با بدن است اما میفهمیم؛ اینکه دیگر سیر روحانی است؛ این معراج روحانی است؛ آنکه کاری با بدن ندارد. تمام این حرفزدنها را ما با دست و پا و چشم و گوش انجام میدهیم اما میخواهیم بفهمیم نبوت یعنی چه؟ ولایت یعنی چه؟ معراج یعنی چه؟ شهود الهی یعنی چه؟ این همه مطالبی که اینجاها مطرح میشود، اینها روحانی محض است.
پس خود ما هم دوتا سیر داریم؛ یک سیر جسمانی داریم که از منزل میآییم مسجد، این را با بدن میآییم و سیر جسمانی را ادامه میدهیم حرف میزنیم، میشنویم، مینشینیم. بخش دیگر اینکه میفهمیم؛ این دیگر روحانی محض است، این دیگر جسمانی نیست. اگر گفتند دیدارش با جبرئیل روحانی بود یعنی نه اینکه بدن نداشت و بدن در آنجا سهمی ندارد؛ آسمانها و زمینها جای بدن هست اما وقتی منطقه «دَنَا فَتَدَلَّی ٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی» نزدیک خدا شد، به اندازه 2کمان به خدا نزدیک شد، لابد فعل سیر روحانی است دیگر.
مطلب دیگر اینکه جریان اسراء و معراج یک واقعیت بود کنار هم؛ یعنی از مسجدالحرام تا مسجدالاقصی «اسراء» بود، از آنجا مرتب به آسمانها و «دنا فتدلی» معراج بود. اینها یک سفر روحانی بود اما ذات اقدس اله به فاصلههای فراوانی این آیات را از هم تفکیک کرده. نزول چنین آیاتی، تعلیم و تدریس چنین آیاتی یکجا مقدور مخاطبان نیست.
اینکه بین سوره مبارکه اسراء و نجم فاصله زیادی شد به همین دلیل است و اگر هم فاصله کمتر بود باز برای این است که شما این مطالب فراوان را میخواهید به چه کسی بفهمانید. اگر بخواهید به توده مردم بفهمانید ناچار با خواب و قصه و افسانه و اینها باید همراهش کنید وگرنه یا او انکار میکند یا شما میمانید؛ این که خیلی از خوابها و اینها مخلوط شده برای همین است. ذات اقدس اله بخشی را اینجا ذکر کرد تا زمینه فراهم بشود، استعداد فراهم بشود، شکوفا بشود تا کمکم جریان معراج را بپذیرند.
مطلب سوم اینکه عرض شد چون بحث در فصل سوم و مقام فعل ذات اقدس اله است و خدای سبحان طبق بیان نورانی حضرت امام سجاد(ع) در دعای47 صحیفهٴ سجادیه «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّهِ»؛ گاهی میفرماید من را وکیل خود قرار بدهید، گاهی میفرماید شما وکیل من هستید، مرا خلیفه و جانشین خود قرار بدهید، گاهی میفرماید شما جانشین من هستید.
انسان جانشین خداست اگر انسان باشد؛ «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً» . آنها که ذات اقدس الهی درباره آنها فرمود «أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» و آنها که فرمود «شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ». آنکه واقعاً انسان است؛ انسان در فرهنگ قرآن حیوان ناطق نیست؛ انسان در فرهنگ قرآن «الإنسان ما هو» «حیٌّ متألّه» آن زندهٴ الهیمنش است. اگر کسی الهی نبود، متألّه نبود یا جزو «أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» است یا میشود جزء «شَیَاطِینَ الْإِنْسِ».
اگر کسی انسان بود میشود خلیفه خدا. آنگاه ذات اقدس الهی میفرماید گاهی تو خلیفه من باش، گاهی من خلیفه توام. تو خلیفهٴ من هستی برای اینکه «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً» و من خلیفه توأم یعنی مرا بهعنوان خلیفه قبول کن؛ همان دعای نورانی حضرت امیر که در خطبه46 نهجالبلاغه خواندیم که مستحب است انسان در سفر بخواند «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِی السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِیفَةُ فِی الْأَهْلِ».
میگوید «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِی السَّفَرِ» یعنی من که هستم همراه من باش! و از سوی دیگر من دارم مسافرت میکنم، زن و بچهام را به تو سپردم؛ «وَ أَنْتَ الْخَلِیفَه فِی الْأَهْلِ». در جریان وکالت هم همین طور است؛ میتوانیم بگوییم «تَوَکَّلْتُ عَلَیالله» یا اینکه طبق دستورات فراوان، خدا هم ما را وکیل خود قرار داد؛ فرمود وقتی خلیفه من هستید، جانشین من هستید، نایب من هستید باید زمین را آباد کنید و مانند آن.