- ممنونم، امرتون؟
-ببخشید مزاحم میشمها.. بیزحمت این ماهیانه ما رو لطف کنید تا مرخص بشم...
در 2حالت امکان دارد چنین دیالوگهایی بین فرد پشت در با صاحبخانه رد و بدل شود؛ اول اینکه کارگران زحمتکش شهرداری به رسم دیرینه حق و حقوق عمل به وظایفشان را به جای کارفرما از شهروندان مطالبه کنند و حالت دوم هم اینکه گزارشگر همشهریزندگی مامور امتحان این روش برای گرفتن یک گزارش مخفی و ثبت واکنشهای مردمی شده باشد!
نمیدانیم به خاطر لهجه شیرین رفتگران است یا صداقتی که سعی میکنند در کلامشان خرج کنند، اما هر چه هست،معدودی آنها با بیان همین جملات کوتاه و ساده، در طول روز کلی کاسب میشوند، در حالی که من و امیرتبریزی یک صبح تا ظهر جان کندیم، دریغ از اینکه احدی یک پول سیاه کف دستمان بگذارد! اما خب دست خالی هم برنگشتیم.
کلا به دردسرش میارزید. ما با خودمان کلی خاطره از عکسالعملهای بداهه شهروندانی را آوردیم که نمیدانستند به چه علت باید به 2نفر رهگذر معمولی، «ماهیانه» بپردازند. این گزارش را از دست ندهید حتی اگر به اصل موضوع اعم از ماهیانهدادن و گرفتن(!) علاقه ندارید، شرح ماجرا را بخوانید تا اگر طعمه بعدی دوربینمخفیهای ما بودید، بتوانید گلیم خودتان را از آب بیرون بکشید!
خودشون نیستند!
کار با استرس بالایی شروع میشود. میتوانید خودتان را جای ما بگذارید و حس کنید که فرورفتن در چنین قالبی تا چه اندازه میتواند سخت باشد. پای در اول میایستیم و بعد از کلی دلدلکردن راضی میشویم دیالوگهایی را که تمرین کردهایم، به زبان بیاوریم. بعد از سلام و احوالپرسی، سراغ ماهیانهمان(!) را میگیریم.
جالب اینکه آقای پشت افاف، کوچکترین کنکاشی در مورد هویت ما به خرج نمیدهد و در عوض سعی میکند با یک کلک قدیمی ما را از سر خودش باز کند: «خودشان نیستند آقا. ببخشید». او به این ترتیب سعی میکند بار موضوع را از روی دوشش بردارد، اما ما سمجتر از این حرفها هستیم و سراغ صاحبخانه را میگیریم:
« رفتند مسافرت». میپرسیم کی میتوانیم خدمت برسیم که با یک پاسخ قاطع و البته قطع ارتباط مواجه میشویم: «حالاحالاها نمیآیند». سراغ خانه بعدی که میرویم، خبری از افاف نیست. بلافاصله پس از فشار دادن زنگ، صاحبخانه که انگار از بخت بد ما پشت در حیاط ایستاده بود، در را باز میکند.
حالا شرایط ما را تصور کنید که قلم و کاغذ و دوربین به دست باید درخواستمان را تکرار کنیم: «ببخشید خانم، این ماهیانه ما را بیزحمت مرحمت کنید». بنده خدا خانم میانسالی که با این شرایط روبهرو شده، چند لحظه مکث میکند و جواب جالبی میدهد: «برای خودتان میخواهید»؟!
لحن تعجبآمیز خانم کردی و سوال جالبی که مطرح کرد، خنده جمع را به دنبال داشت. از اینجا به بعد، مساله را رو میکنیم و پرسشهای جدیتری به میان میآوریم: «بله، ماهیانه هم میدهیم، البته گاهی که حوصله داشته باشم، وگرنه بعضی مواقع هم ردشان میکنم بروند». از او در مورد غیرقانونی بودن این اتفاق میپرسیم. سری تکان میدهد و پاسخمان را کف دستمان میگذارد: «آقا با گوشت کیلو17 هزار تومان، دیگر این مبالغ جزیی ارزش قانونی و غیرقانونی بودن را ندارد که ...»
ماهیانه؟ مرتب میپردازم!
نفر بعدی یک آقای میانسال است به نام آقاینجفی. او را حوالی در خانهاش میبینیم و بدون آنکه تلاشی برای غافلگیر کردنش به خرج بدهیم، خیلی رک و پوستکنده همه چیز را برایش تعریف میکنیم: «بله، برای ما هم پیش آمده. من خودم هم ماهیانه پرداخت میکنم...»
آیا این شهروند محترم نمیداند چنین کاری خلاف مقررات است؟ «چرا اما آدم از سر دلسوزی این پول را پرداخت میکند. خب اینها قشر به ظاهر ضعیف هستند و آدم باید به آنها کمک بکند». موقع خداحافظی به این دوست عزیز یادآوری میکنیم که رفقای رفتگر و زحمتکشما در ازای خدماتشان دستمزد نسبتا مناسبی دریافت میکنند و چهبسا در پارهای از مواقع، اوضاع مالی ماهیانهگیران از ماهیانهدهندگان بهتر هم باشد!
با جداشدن از ایشان، زنگ در یک خانه شمالی را به صدا درمیآوریم. هر چه از پشت افاف به صاحب منزل پیغام و پسغام میدهیم که دنبال ماهیانهمان آمدهایم، دوزاریاش سقوط نمیکند که نمیکند. سرانجام ایشان لطف میکند و دم در میآید تا با هم کمی در مورد پدیده «ماهیانه» مباحثه کنیم: «آقا باورکن من تا حالا این کلمه را نشنیده بودم.
الان بار اولم است که با این اصطلاح روبهرو میشوم. حالا چیچیهست... »؟! ابتدا فکر میکردیم طرف دارد ما را میپیچاند، اما بعد از چند دقیقه متوجه شدیم آقای محمدیان راستیراستی از نعمت پرداخت ماهیانه(!) بینصیب بوده است. ما هم به جای آنکه زیرتیغ آفتاب کلاس شفاهی ماهیانهشناسی به پا کنیم، به این دوست عزیزمان آدرس همشهریزندگی امروز را دادیم.
این وسط اما، بدونشک یکی از جالبترین سوژههای ما، آقای نسبتا مسنی بود که وقتی در خانهاش را زدیم و خواستهمان را مطرح کردیم، بهانه آورد که تازه همین هفته پیش ماهیانه داده است. ما هم ابراز بیاطلاعی کردیم و گفتیم لابد همکارانمان به حوزه استحفاظی ما پاتک زدهاند.
این شد که بندهخدا دم در آمد و بعد از روبهرو شدن با دوربین عکاسی و سوالات ما پاسخهای فوقالعاده جالبی به سوالاتمان داد: «بله آقا، من مرتب ماهیانههایم را پرداخت میکنم. خیالتان راحت باشد. هر وقت آمدند و خواستند، من دادم...» این شهروند گرامی که انگار در مورد غیرقانونیبودن اصل موضوع توجیه نبود و گمان میکرد پرداخت ماهیانه وظیفه ملت است، همینطور پشتسر هم برای ما از نظم و سرعت عملش در ماهیانهدادن حرف زد. حتی وقتی موضوع خلاف مقرراتبودن این اتفاق را به او توضیح دادیم، همچنان باورش نمیشد. کار داشت به قسم و آیه دادن میرسید که درنهایت انتظاری عزیز متوجه شد ماهیانه برخلاف مالیات، «ندادنی» است!
لابد من هم گور کنم!
همهچیز از یک اشتباه ساده شروع شد. کنار هم قرارگرفتن 2زنگ افاف، کاملا ما را به اشتباه انداخت تا در حالی که گمان میکردیم زنگ معمولی در یک خانه را به صدا در آوردهایم. مقابل یک افاف دوربیندار مشغول ذکر دیالوگها باشیم! ما که فکرش را هم نمیکردیم صاحبخانه در حال تماشایمان باشد، با اعتماد به نفسی مثالزدنی ماهیانه خود را طلب کردیم و وقتی طرف از آن بالا شغلمان را پرسید، خودمان را مامور نظافت شهر معرفی کردیم و خیلی آرام و موذیانه لبخند زدیم!
فکر میکنید آقای صاحبخانه که کلیه تحرکات ما را زیر نظر داشت، چه واکنشی نشان داد؟ «شما کارگر شهرداری هستید؟ پس لابد من هم گور کنم! برو آقا خدا روزیات را جای دیگری حواله کند...»! فرصت نشد اصل ماجرا را توضیح بدهیم. راهمان را پی گرفتیم تا به در یک خانه دیگر برسیم.
سوژه بعدی را که مناسب دیدیم، زنگ در را به صدا درآوردیم، اما زودتر از آنچه انتظارش را میکشیدیم، صاحبخانه از در پارکینگ به استقبالمان آمد. ما که در مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفته بودیم و نمیتوانستیم ایده گزارش مخفی را اجرا کنیم، از این شهروند محترم در مورد ماهیانه و چرایی پرداخت چنین وجهی سوال کردیم:
«هر از گاهی میدیدم دیگر. به هر حال جلوی در و همسایه زشت است. میترسیم پول ندهیم، یک چیزی بگویند آبروریزی شود. خوبیت ندارد». چند لحظه با او در این مورد گفتوگو میکنیم که اصولاً ماموران حق چنین کاری را ندارند، اما موقع خداحافظی و وقتی اسم این دوست عزیز را پرسیدیم، جواب جالبی داد: «فرامرزیان بودم»! البته ما امیدواریم ایشان تا زمان انتشار این گزارش کماکان«فرامرزیان» باقی مانده باشند!
بابا همین 2روز پیش دادم
اما این وسط یک جمله کلیشهای هم وجود داشت که زیاد آن را میشنیدیم: «همین 2روز پیش دادم». حالا ما نمیدانیم قبل از ما هم کسی برای تهیه گزارش مخفی به این مناطق سری زده بود یا واقعا بعضی از ماموران نظافت شهر همینقدر زودبهزود دلشان برای شهروندان تنگ میشود. هر چه بود، برخی از سوژههای ما از همان بالا با استفاده از چنین جملاتی بدرقهمان میکردند.
در یک مورد وقتی یک خانم که نخواست نامش فاش شود(!) مدعی شد یک هفته پیش ماهیانه داده است، جوابش را دادیم که ما کل هفته گذشته را در مرخصی بهسر میبردهایم. اینجا بود که با یک پاسخ قانعکننده، حقمان را کف دستمان گذاشت: «چه میدانم آقا؟ یعنی کل همکارهایتان هفته پیش مرخصی بودهاند؟ بالاخره یکی از همکارانتان آمده پول را گرفته دیگر...» اگر از همکاران ما بپرسید که ما شکمان به هیچکس به اندازه احسان پیربرناش نمیبرد!
یکی، دو نفری هم بودند که با بیان رایجترین ضربالمثل این روزهای کشورمان آب پاکی را روی دستمان میریختند: «ندارم. آقا، عزیز، شهروند گرامی ندارم. تو این 3ماه 3بار خون فروختم، میفهمی...»؟ببخشید، این آخری را نشنیده بگیرید، با دیالوگهای مشهور یک فیلم فارسی اشتباه گرفتیم!
شاید آشغالها را جمع نکنند!
در میان گپوگفتهایی که با شهروندان داشتیم، به برخی دلایل اصلی پرداخت ماهیانه از سوی بعضی از آنان پی بردیم. اگر کسانی بودند که از سر دلسوزی و با این تصور که کارگران محترم شهرداری، حقوق مکفی نمیگیرند به آنها کمک میکردند، افراد دیگری هم وجود داشتند که تندادنشان به پرداخت چنین مبلغی، واکنش به یک «ترس» محسوب میشد.
حالا یا ترس از آبروریزی و رعایت نشدن اصول چشم و همچشمی، یا هم ترس از... با مرد جوانی به نام آقای مومنی صحبت میکردیم که به نکات قابلتوجهی اشاره کرد: «اصلش که غیرقانونی است، اما ماهی یکبار، بعضیوقتها هم کمتر از یک ماه، یکبار چنین پولی را میپردازیم. ریشه این کار در این است که این دوستان از ابتدا به عنوان اقشار ضعیف و آسیبپذیر جامعه جاافتادهاند، اما الان واقعا شرایط تغییر کرده و حقوق و مزایای خوبی برای آنها در نظر میگیرند».
از این دوست محترم راجع به عواقب نپرداختن چنین مبلغی سوال میکنیم: «به هر حال آدم میترسد یک موقع ترش کنند، این آشغالها را نبرند، افتضاح شود»! البته خود آقای مومنی هم میدانست که دوستان ما در شهرداری چنین خصلتهایی ندارند و از این بابت نیازی به تذکر ما نبود.
دقایقی بعدتر با یک آقای میانسال، اما کاملا قبراق و سرپنجه مواجه میشویم که از تجربیاتش میگوید: «خانه ما اینجا نیست و من الان میهمان هستم، اما ما در خانه خودمان که هستیم این مبالغ را میپردازیم. به هر حال همان ماهی یکبار حدود هزار یا 1500تومان میدهیم که رقم قابلتوجهی نیست».
اما آقای مصیب اتکایی با غیرقانونی بودن موضوع چهطور کنار میآید؟ «میدانم، اما به هر حال دلسوزی است دیگر. وقتی کسی حاضر شده دم در خانه بیاید و چنین چیزی بخواهد، پول ندادن سخت میشود. ای کاش جلوی این مراجعات از همان بالا گرفته شود».
دادیم به شهرداری
و البته بعضی از شهروندان هم بودند که اشاره درستی به موضوع میکردند: «خود شهرداری دارد پول میگیرد. ما وجه مربوط به جمعآوری زبالهها و پسماندها را بعد از مشاهده قبض میپردازیم و فکر میکنم که دیگر نیازی نیست چنین مبالغی را به صورت مستقیم به دست خود افراد و پرسنل برسانیم». اینها را جناب سعیدی میگوید و وقتی از او در مورد اینکه انگیزه بعضیها در پرداخت این پولها چه میتواند باشد میپرسیم، جواب میدهد: «یا پولشان زیاد است... یا پولشان زیادی است. حالت دیگری هم ندارد»!
شارلاتان بازیه
وسط صحبتهایمان با شهروندان شنیدیم که یکی، دو نفری میگفتند جلوی در مغازهشان هم از آنها ماهیانه گرفته شده! نزد صاحب یک مغازه خشکشویی رفتیم تا از صحت و سقم موضوع باخبر شویم: «آره آقا، ندادم بهشون. ماهی یکبار سر میزنند، هم در خونه هم در مغازه».
آقای فروزانمنش که فقط خواست تصویرش منتشر نشود، لقب خاصی را هم به این قبیل درخواستها میدهد: «همش شارلاتانبازیه آقا. یهجور کلاهبرداریه دیگر، چه فرقی داره»؟! حالا خوب شد این شهروند عزیز پول نمیداد، اینقدر شاکی بود. وگرنه...!
ما مجردها....!
ازجمله محاسن بزرگ مجرد بودن، یکی این است که شما نه تنها مجبور به پرداخت ماهیانه نمیشوید، بلکه گاهی ممکن است حتی اسم آن را هم نشنیده باشید! آقای محمدی، یکی از همین جوانان عزیز مجرد بود که با توضیحات مبسوط ما تازه متوجه ماهیت پدیدهای به نام «ماهیانه» شد: «ما که مجردیم آقا، خبر از این چیزها نداریم. فکر کنم پدرم چنین پولی میدهند...» حالا پول نمیدهد، نظر هم نمیتواند داشته باشد؟ «فکر کنم اگر اجباری نباشد، مشکلی نداشته باشد». ما میگوییم غیرقانونی است، این بندهخدا حرف از اجباری بودنش میزند. واقعا که بعضیها چهقدر مجردند...!
زورتون به اینها رسیده؟!
در چارچوب در ایستاده بود که به سراغش رفتیم. کلا شاکی بود. از ماهیانه پرسیدیم، خبر نداشت.گفتم:« بعضی کارگرهای شهرداری میگیرند». شهرداری را بهجا نیاورد! گفتیم از همشهری آمدهایم، گفت: «همشهری ما هستید»؟!
به هر حال این دوست عزیز که اتفاقا همین نزدیکیها هم منزل دارد، ایدههای خاص خودش را در مورد موضوع گزارش ما داشت: «این همه آدم خلاف مقررات عمل میکنند، فقط گیر دادهاید به همین بندگان خدا»؟! نزدیک بود موقع خداحافظی به این دوست محترم، یکمقدار پول ماهیانهای، هم بدهیم!
آقامون خونه نیست!
بعضیها هم خیلی ناجور میپیچاندند. آقا میخواهید پول ندهید، خب رک و پوستکنده بگویید نمیدهیم دیگر. این داستانها چیست که سر هم میکنید؟ فکرش را بکنید؛ زنگ در یک واحد آپارتمان را زدهایم، یک آقای حدودا 40 تا45ساله گوشی را برداشته و بعداز مطلعشدن از درخواست ما، با مردانهترین صدای ممکن سعی می کند صدایش را تغییر داده وجواب میدهد: «آقامون خونه نیست، بعدا بیایید». ما به این فکر میکردیم که «آقاشون» دیگر چه تن صدایی میتواند داشته باشد؟!
زدیم به کاهدون!
یک مورد هم بود که خیلی جالب به نظر میرسید. وقتی از او در زمینه ماهیانهها و اقدام غیرقانونی برخی از کارگران برای دریافت چنین وجهی سوال کردیم، عبارتهای زیر را مسلسلوار تحویلمان داد: «چه اشکالی دارد، آقا؟ کجاش غیر قانونی است؟
مگر از دیوار مردم بالا میروند؟ با این حقوق کم چهکار کنند»؟ اما آتش وقتی دامنمان گرفت که ما گفتیم فکر نمیکنیم حقوق این دوستان چندان هم کم باشد: «چی میگویید، آقاجون؟ کم نیست؟ شما میدونید یا من»؟! فکر می کنیم زده بودیم به کاهدان. احتمالا این نوبت برای گرفتن ماهیانه در خانه کسی رفته بودیم که خودش یک پا ماهیانه بگیر حرفهای است!
همشهری زندگی