همشهری آنلاین-سحر جعفریانعصر: گروهی از بانوان که یا دانشجو و خانهدار و یا شاغل و بازنشستهاند و هر کدامشان با قصههای متفاوتی از زندگی از موفقیتهای کوچک و بزرگ گرفته تا جدایی، بیماری و حتی مرگ عزیزان، هر هفته اینجا پای سِن جمع میشوند. رضایت، ریتم الفبای موسیقی را تغییر میدهد و هنرجویان نیز در پی او ریتم را میگیرند. این همان توالی ضربآهنگهاییست که برخیشان در خلوت درست زمانی که داشتند نمک و فلفل غذا را پیش از سرو میچشیدند یا رختهای شستهشده را از بندی در بالکن و پشتبام آویزان میکردند یا حتی آن وقت که آخرین قرص شبانه را میبلعیدند تا فردا با دردی کمتر در پا یا کمر سرکارشان حضور یابند و یا در جَلوت و دورهمیهای خانوادگی و دوستانه، تمرین میکردند. پس، با تمرکز و دقت میخوانند: «ای ایران...ای مرز پر گهر...ای خاکت سرچشمه هنر...». بانوان کُریست تهران از حدود سال ۱۳۹۴ و از فرهنگسرای اندیشه فعالیت خود را آغاز کردهاند تا به امروز که در فرهنگسراهای ارسباران، ملل و ابنسنا، همسُرایان بیشتری نیز یافتهاند.
از نفسهای تکضربی تا تنفسهای ششضربی
کمی به زمان آغاز کلاس باقی مانده و بانوان روی صندلیهای مخملی سالن، قرار گرفتهاند. آنها که شال بنفش دارند در ردیفی کنار هم نشسته و آنها که شال سفید یا نارنجی و قرمز هم دارند در ردیفهای دیگر، برِ هم هم هستند؛ هر رنگ نشانه یک گروه است. نمایندگان هر گروه نیز در صدد حضور و غیابند: «سارا خانوم؟»، «سعیدهجون؟»، «مریم خانوم؟»، «نسترن خانوم؟» وبسیاری دیگر که «حاضر» پاسخشان بود. «شهینجان، دفتر نُتم را آوردی؟»، «بفرما پسته...قبل کلاس میچسبه!»، «راستی، شقایق نیومد برای ثبتنام؟»، «مهریجون، قسط قرعهکشی این ماه رو واریز کردی؟».صدای بلند رضایت از روی سِن و پشت پیانویی به رنگ قهوهای متالیک شنیده میشود: «خب...خب...چشمهاتون رو ببندید...و نفسهاتون رو روی نت پیانویی که میزنم، تنظیم کنید». بیچون و چرا همه گوش به فرمانش میدهند و نفسهاشان را به نتی که نواخته میشود، نظم دهند؛ نتی با ریتمی کِشدار که دَم و بازدَم را به درازا میکشاند: «حالا ۱۰ نفس دو ضربی، سه ضربی، چهار و پنج و شش ضربی...». جالب اینکه در تمام مدت کلاس و درس موسیقی کُرال، خبری از گوشیهای تلفن همراه یا هر چیز دیگری که حواس را پرت کند، نیست.
وقتی که صداها گرم میشوند!
تعدادی از بانوان که به سفارش دوست و آشنا شال و کلاه کردهاند و آمدهاند تا شنیدههاشان را ببینند و بعد اقدام به ثبتنام کنند، در آخرین ردیف از صندلیهای سالن نشستهاند. برخیشان سعی دارند همراه کلاس، نفس به نت دهند و برخی دیگرشان اما به سکوتی لذتبخش، کشانده شدهاند. حالا وقتِ گرم کردن صداهاییست که صاحبانشان یا خانهدارند یا شاغل و بازنشسته؛ از فشردن گونهها و تولید صدا با دهان باز گرفته تا ریتمخوانیهای مختلف با نشانهها: «نَهنَهنَه...لَ لَ لَ...یاممممم...مامِمیمو...» رضایت که دانشآموخته موسیقیست و سالهاست در آموزشگاهها و دانشگاههای گوناگون موسیقی تدریس میکند به نوای موسیقی پیانویش، ضربآهنگهایی ساده تا پیچیده میدهد و هنرجوها نیز پیِ ضربآهنگها به آوا درمیآیند: «ای ایران ای مرز پرگهر»، «های های رشیدخان سردار کل قوچان»، «من که فرزند این سرزمینم».
هم فال است و تماشا
بیشتر از ۲ ساعت به کُرخوانی و موسیقی کُرال گذشته و هیچ یک از هنرجویان حتی بتول خانم ۶۵ ساله که معلمی بازنشسته و گرفتار دیالیزهای دردناک است یا سمیه خانم ۵۸ ساله که کدبانویی خانهدار است و رماتیسم مفصلی امان از استخوانهایش بُرده، خسته و فرسوده نیستند. این، از چهرههایشان پیداست که جدی و خوشحال در حال تجربه احساسِ خوبی هستند. نوبت به استراحت که میرسد، برخی به آب یا شربتی گرم، گلویی تَر میکنند وبرخی دیگر نیز با لقمهای گازی، چاشت میکنند. اغلبشان جمعی دوستانه دارند مانند شهین و مریم و نسترن که الان نزدیک به یک سال است اوقات صبح تا ظهرِ دوشنبههای خود را کنار هم اینجا، همسُرایی میکنند. هر کدامشان پیش از حضور در این کلاسمتفاوت و پرانرژی، معتقد بودند صدایی فالش دارند اما حالا بعد از هر کُرخوانیِ هماهنگ و خوشآوا، ابرو بالا میاندازند: «عجب صدای ژوستی داریمها!» تعدادیشان هم با هم قوم و خویشند مانند سارا، سعیده و نرگس که در قرابتِ نسبی، دخترخاله هستند. دخترخالههایی سن و سالدار و صمیمی که پس سعیده پای بقیهشان نیز به این کلاس باز شد؛ هر چند از راههای دور. یکی از رودهن میآید و کسانی هم از دورتر از جایی مثل ساوه. با پخش موسیقی و حرکات دست استاد که همچنان روی سِن ایستاده و عادت ندارد برای راهنمایی و هدایت گروهها از باتُن (چوب رهبر ارکستر) استفاده کند، دوباره آموزش و درسِ آهنگین برقرار میشود. آنهایی هم که انتهای سالن نشستهاند تا نوبت ثبتنام کردنشان فرارسد، حالا به همسرایی افتادهاند.