«ریم حیدر» که او را با نام «امالعبایه» میشناسند. نامی غیرمتعارف برای بانویی که پس از یک گفتوگوی تلویزیونی پرحرارت درباره سیدحسن نصرالله مشهور شد.
بدون شک آنها آمده بودند تا همه چیز را ویران کنند؛ خانهها را، بوی تازه نان برشته را، پلها را، مقاومت را، نسیمهای خنک عصرگاه ماه ژوئن را و لبنان را. «ریم»، یکی از روزهای لبنان جنگ زده در کافهای در خیابان الحمراء در بیروت نشسته بود که دوربین شبکه المنار توجهاش را جلب کرد تا او چون آهویی چابک خود را به گزارشگر برساند و بیاختیار چند جملهای به زبان بیاورد.
-وقتی از سیدحسن نصرالله حرف میزنم، آدم دیگری میشوم انگار زن دیگری در وجود من هست که در این لحظه بیدار میشود و اختیار مرا در دست میگیرد. این بود خلاصه نیمروزی پر وجد و شور که گویی به «ریم» زندگی دوباره داد. بانوی لبنانی که تا آن ثانیه موعود، یک شهروند عادی بود، نه «امالعبایهای» که امروز به ایران آمد،خبرنگاران لحظهای آسودهاش نگذاشتهاند.
- این هجدهمین گفتوگوی بلند من است.
از او میخواهیم ماجرا را با آب و تاب و جزئیات برایمان تعریف کند.
- خبرنگار از من خواست تا درباره جنگ حرف بزنم. چیزهایی گفتم؛ مثلاً این که من میدانم آنها خانههای ما را میزنند، پلهای ما را ویران میکنند و بچههای ما را میکشند تا ما را شکست بدهند، اما یک نفر هست که از ما دفاع میکند و عزت و شرف ما را زنده نگه میدارد، سیدحسن نصرالله که از او میخواهم عبایشان را به من بدهند تابوی ایشان را استشمام کنم و زندگیام را با آن تبرک بدهم(منقلب میشود...) بعد هم گفتم میخواهم بعد از جنگ این عبا را تکهتکه کنم و به زعمای سایر کشورها بدهم، بلکه معجزه نصرالله شجاعت را در آنان بیدار کند...
یک صندوق شیشهای کنار اوست که در پایان گفتوگو به آرامی و با نهایت وسواس زنانه آن را با دستمال تمیز میکند؛ انگار که سبویی پر از کیمیاست. وقتی از محتوای صندوق حرف میزند، برق شعف چشمانش را پر میکند: عبای قهوهای پشمین سیدحسن که به «خادجیه» موسوم است.
- آقایان این عبا را وقتی تنشان میکنند که میخواهند پیروزی یا موفقیتی را ابراز کنند.
دو ماه بعد از گفتوگو از دفتر حزبالله تماس گرفتند و گفتند سید حسن آماده است تا عبا را به شما تقدیم کند. او عبایی را به من هدیه کرد که فقط یکبار در مصاحبه با شبکه الجزیره تن کرده بود، گفتوگویی که در آن خبر پیروزی را اعلام کرد.
سید حسن عقیده داشت ریم حیدر که گفتوگوی او بارها از المنار پخش شده و حالا چهرهای شناخته شده در روزهای مقاومت بود در پیروزی شریک است. ام العبایه خاطرات آن روزها را مزمزه میکند:«براساس تربیت خانوادگی طبیعی بود که طرفدار گروهی باشم که کشور را حفظ میکند. این هیچ ارتباطی به شیعه یا سنی بودن و حجاب و... ندارد، یک حس درونی است.»
ریم اهل بعلبک است. شهری که به دلیل آثار باستانی بسیارش در بین گردشگران مشهور است، فرزند ارشد خانوادهای متوسط: "لیسانس علوم اجتماعی و روزنامهنگاری دارم. یک آدم کاملاً عادی هستم."
40 ساله است. وقتی به شوخی میگوییم ببخشید که درباره سن و سالت پرسیدیم با لبخند پاسخ میدهد: "افتخار میکنم به این سن. البته این عقیده وجود دارد که زنها در این سن به سرازیری میافتند. اما من در 40سالگی بزرگترین کار زندگیام را انجام دادم و قاعده را شکستم."
میگوید گرچه این نخستین رویداد بزرگ زندگی اوست، اما ریم زندگی متلاطم و پرفراز و نشیبی را پشت سرگذاشته است:«روزنامهنگار آزاد بودم. البته وضع مالی همسرم خوب بود و نیازی نبود کار کنم، بنابراین فقط گاهی برای بیان احساسات قلبیام مینوشتم.
از من مطالبی در شرقالاوسط چاپ شده. او مدتی را در امارات زندگی کرده، زمانی که مربوط به زندگی اوست با همسر سابقاش: "اما حالا تصمیم گرفتهام در لبنان بمانم. با دخترم سارا که هیچ کس نمیتواند لبنان را از او بگیرد."
امالعبایه زنی با روحیه و شاد است که حالا به قول خود واسطهای است میان مردم لبنان و حزبالله:« سعی میکنم فرهنگ مقاومت و حق طلبی را گسترش بدهم.»
او به دلیل ماجرایی که او را تبدیل به امالعبایه کرد و علاقه مطبوعات به درج داستانهایی مثل این از مهمترین چهرههای رسانهای حزبالله است: "سعی میکنم هدفی باشم برای تمام فیلمسازهای مستند و مردمی که میخواهند از این سوژه به عنوان یک الگو استفاده کنند. مصاحبه میکنم، سفر میروم، عکس میاندازم و ..."
شهرت. تا مترجم این کلمه را ترجمه میکند، ریم پاسخی طولانی از آستین بیرون میآورد: بیش از اینکه به دلیل خود شهرت خوشحال باشم با عامل شهرت خوش هستم. یعنی خود شهرت خیلی مهم نیست. آنچه که خوشبختم میکند دلیل شهرت است.
به عقیده ریم دلیل شهرت مهمتر است: "والا آدم مشهور زیاد است. مثلاً صدام حسین. اما حسن شهرت من این است که در زندگی مردم ممنوع نیستم و احتمالاً انسانهای بسیاری هستند که آرزو میکنند مثل من رفتار کنند."
ام العبایه تأکید میکند که سعی داشته خود را به حزبالله نسبت ندهد: "ولی خب، بالاخره جزیی از این موج شدم. اما اعتراف میکنم که سید حسن قبل از گفتوگو هیچ جایگاهی در ذهنم نداشت. اما بعد از آن مصاحبه، محور زندگیام شد. از خواب تا خواب. امروز من در بین مردم جایگاه خوبی دارم. حتی شاید برایتان عجیب باشد اما حتی اسرائیلیها خواستهاند حرفهای من به عبری ترجمه بشود تا آنها بشنوند."
البته او پذیرفته است که این شهرت نه به واسطه شخص او که به دلیل شخصیت کسی است که دورتر ایستاده و باعث عزت لبنان است: "دیروز رفته بودیم دانشگاه (نمایشگاه هنر مقاومت) وقتی عبا را درآوردم انگار خورشید دوباره طلوع کرد، بس که عکاسها فلاش زدند و عکس گرفتند، من میدانم که این مربوط به من نیست بیشتر به حس خوبی است که مردم نسبت به سید حسن دارند"
- این مشهورترین عبای دنیاست. مدام با من تماس میگیرند و میخواهند آن را از من بخرند. یک دوست کویتی میگفت: صدهزار دلار. چند روز پیش هم پیغامی به دستم رسید از طرف کسی که میخواست با رقمی در حد میلیون دلار، آن را خریداری کند اما خب، طبیعی است که من نمیپذیرم یادتان باشد بسیاری آدمها هستند که پول دارند اما این عبا را ندارند... "این پارچهایست بیقیمت که من دل از دست دادنش را ندارم."
و بعد دوباره برمیگردد به مراسم اختتامیه جشنواره مقاومت: "دانشجوها به عبا دست میکشیدند. یک لحظه فکر کردم اگر ولش کنم، تکهتکهاش میکنند! او میگوید: فکر میکردم لبنانیها سیدحسن را دوست دارند، اما علاقه ایرانیان به او شگفتآور است. در واقع ما لبنانیها باید از شما یاد بگیریم...
***
«امالعبایه» از خبرنگاران ایرانی خلاصی ندارد. مابین گفتوگوی ما یک خبرنگار دیگر وارد محوطه کافی نت هتل هویزه میشود تا بلافاصله او را به شبکه خبر ببرد.«هنوز ایران را کشف نکردهام. تازه امروز میخواهم تهران را ببینم.» پالتوی گشادی به تن دارد که آشکارا مشخص است با عجله خریداری شده:«اینجا خیلی سرد است. کسی نگفته بود که لباس گرم بیاور.»
- ایران جای قشنگی است. البته بخشی از این زیبایی به رهبرانش برمیگردد که با لبخندشان باعث ترس اسرائیل میشوند.
یک CD قرمز رنگ از کیفاش بیرون میآورد که منقش به تصویر اوست، در حالی که عبا را در دست دارد. نام CD قابل پیشبینی است: "ام العبایه".
کارگردان: "رضاتشمر" توضیح این که "ان غالبیه شعبنا هوشعب صامد و مجاهد و مضح. فیلم وثائقی عن دف تموز فی لبنان2006" این فیلم درباره مقاومت مردم لبنان است و برای گسترش فرهنگ ایستادگی ساخته شده.
فیلم ماحصل فیلمبرداری از لبنان در دومین روز پس از آتش بس است و قرار است در جشنواره مستند شبکه الجزیره شرکت کند. «امالعبایه» به سه زبان انگلیسی، فارسی و عربی به بازار عرضه خواهد شد.
گمان میکنم تمام هوش و حواسش به لبنان است. روزی که ما با هم حرف میزدیم هنوز حرف از سخنرانی سیدحسن است و ماجرای ترور وزیر صنایع تبدیل به خبر اول لبنان نشده.
- به دوستان گفتهام راهپیمایی را شروع نکنید تا من بیایم. وضعیت لبنان آتش زیرخاکستر است و همه منتظر یک اتفاق تازهاند.
فراخوان سیدحسن برای راهپیمایی یک دعوت دموکراتیک و یک حق واضح است. امروز بحث مهم در لبنان بحث هدایت کشور است و مردم عقیده دارند کسی باید هدایت کشور را در دست بگیرد که قبلاً توان رهبری خود را ثابت کرده است...
پایان این گفتو گوی یک ساعته، تشکری است از مترجم!اینجا سرزمین مترجمهای عربی است. «هر جا رفتم چندتایی بودند، جالب اینکه هر کس هم به سلیقه خود سؤال میپرسد و ترجمه میکند. به آنها عادت کردهام، به لبنان که برگردم تا دو سه روز این عادت با من است و وقتی حرف میزنم انتظار دارم یکی آنها را برای دیگران ترجمه کند!»
میخندد و خداحافظی میکند؛ در حالی که صندوق شیشهای را زیربغل زده تا یادمان نرود او کسی نیست جز «امالعبایه».
-----------------------------------------
سیدحسن این روزها کبریت محض است
یاسر هدایتی: «الکبریت فی یدی و دویلاتکم من ورق» (کبریت در دستان من است و دولتکهای شماست که کاغذی است). دولتهای مصغّر عرب که صبرا و شتیلا را نابینا شده بودند، اینگونه مورد خطاب نزار قبّانی بزرگ قرار گرفتند. قبانیای که پول داده بودند تا کشته شود، واژههای اعتراضش را کبریتی ساخته بود برای جان دولتهای کاغذی.
حالا اما کبریت روزگار، دیگر از جنس کلمه و فریاد صرف نیست؛ از جنس مشت و موشک است.
چهار ماه بیشتر از جنگ 33روزه اسرائیل و لبنان نمیگذرد. جهان هنوز در بهت است. حماسه مقاومت سیدحسن نصرالله دو ساحت متفاوت را تجربه میکند. در لبنان بحرانزده با نخستوزیری سینیوره و خلع سلاح نظامی و انزوای سیاسی دارد دست و پنجه نرم میکند و در کشورهایی که حالا سیدحسن نصرالله سمبل ابنالحیدربودن است، با نمایشگاههای هنری و کنفرانسهای بینالمللی که در رثای مقاومت برگزار میشود، لبخند میزند.
سکه حماسهای که اوج باشکوه مقاومت 33روزه لبنان بود، دو رو دارد؛ رویی با فرجامی تراژیک در لبنان که ذات حماسه است و رویی مختوم در غزل در خارج از لبنان و اینکه حماسه چون به غزل ختم میشود، زیباست.
سیدحسن نصرالله و حماسه مقاومت این روزها مصداق دقیق نحنابناءالحیدر است.
از سویی «امالعبایه»ای است که عبای این شکوه مقاومت را چونان اسطوره مردانگی دارد در دنیا به اهتزاز میچرخاند و از سویی ترورهایی است که میخواهند آشوبش را به حزبالله و تهدید او بر سرنگونی دولت با دعوت به تظاهرات عمومی، نسبت دهند.
سیدحسن این روزها کبریت محض است و دولتهای کاغذی بسیاری که پروای این شعور شعلهور را دارند؛ اسرائیل، دولت سینیوره، دولتهای عرب.
مقاومت، این روزها عجیب حیدری است. در خانه حدیثها دارد و در بیرون نفسها باید بزند و تنها هوشیاری رهبران حزبالله است که میتواند این تلاطم را به ساحل نجات برساند؛ هوشیاریای از جنس همان آتشی که بر خیال خام کاغذی اسرائیل در همین نزدیکیها انداخت.