آخر این هم شد ورزش که آدمها با تفنگ میافتند به جان هم و طوری همدیگر را گلوله باران میکنند که فکر میکنی آمدهای پیکنیک در میدان جنگ.
اما تا مارکر تفنگ مخصوص پینتبال را دستمان دادند عین بچهای که با یک اسباب بازی جدید و عجیب و غریب روبرو شده باشد دلمان نمیآمد از آن جدا شویم. کسی نبود که گلولههای ژلاتینی را روی او امتحان کنیم اما تا دلتان بخواهد در و دیوار محوطه را از هنرنماییمان بینصیب نگذاشتیم.
پینتبال ورزش عجیبی است و تا پا به زمین بازی نگذاری متوجه این عجیب بودن و لذتی که بعد ازاین بازی پر تحرک به آدم دست میدهد نمیشوید. باشگاه پینتبال توچال که از سال 1384 به عنوان اولین زمین مسابقه در ایران تأسیس شده یکی ازاستانداردترین و جذابترین زمینهای بازی پینتبال در پایتخت است.
تولد ورزش پینتبال را به شکل امروزی باید مدیون جنگلبانان آمریکای شمالی و دستگاه مخصوص نشانهگذاری درختان و دامها به نام ¨پینت مارکر یا پینتگان© دانست. از این دستگاه برای علامتگذاری دامها و درختانی که باید هرس یا قطع شوند استفاده میشود. به گونهای که با فشار گاز؛ گلوله حاوی مواد رنگی به موضع دلخواه شلیک میشود.
در سال 1981 عدهای از علاقهمندان به ورزش با ابتکار و نوآوری تغییراتی در این دستگاه و گلولههای آن داده و اولین شکل از بازی پینتبال را بهوجود آوردند. با توجه به جذابیت این ورزش و هیجان موجود در آن و استعداد موجود این رشته برای افزایش قابلیتهای جسمانی و توسعه مهارتهای حرکتی، این ورزش به سرعت در بین علاقهمندان به ورزش گسترش یافت و تدوین قوانین و اصول بازی؛ آن را به شکل ورزشی مهیج و جذاب در دنیا معرفی کرد.اکنون ورزش پینتبال در بیش از 140 کشور جهان بازی میشود و تقریباً 16 میلیون ورزشکار به این رشته ورزشی مشغول هستند.
وقتی در پینتبال رنگی میشوید
ستار مخدومی که 5سال مربی و داور پینتبال بوده و حالا تقریباً آچار فرانسه باشگاه پینتبال توچال است آدمهایی را که سراغ این ورزش میآیند عشق تیراندازی میداند و در توضیح روش این بازی میگوید: «پـینتبال یک نوع بازی گروهی است که در آن چندین نفر در 2 گروه رقیب با سلاحهایی که گلولههای رنگ پرتاب میکنند به مبارزه برای تسخیر پرچم گروه مقابل میپردازند.
پینتبال یک توپگلوله ژلاتینی از جنس ژلاتین کپسول دارویی است. که داخل آن با رنگ خوراکی پر شده است و پس از شلیک توسط تفنگ و برخورد به هدف ترکیده و رنگ آن پخش میشود که این نشانه مورد هدف قرار گرفتن است. به سادگی میتوانید تصور کنید در نگاه اول این ورزش به مانند یک میدان جنگ واقعی است که هر کس مورد اصابت قرار گرفته و رنگی شود از بازی حذف میشود تا یک تیم کاملاً تیم دیگر را حذف کند.»
البته کوروش علیجانی که او هم یک سالی میشود که در باشگاه پینتبال توچال داوری میکند میگوید: «این تنها یکی از صدها سناریوی تعریف شده این ورزش است و خود شما با توجه به سلیقه شخصی خود میتوانید یک سناریو تعریف کنید. از این ورزش به دلیل هیجان زیاد آن به عنوان مهیجترین ورزش جهان یا شطرنج زنده به دلیل فکری بودن آن یاد میکنند.»
او با اشاره به اینکه این باشگاه 150نفر عضو دارد که همه حرفهایهای این ورزش عضو آن هستند میگوید: «این ورزش در ایران سابقهای نزدیک به 6 سال دارد و در سال 1387 اولین دوره لیگ آن برگزار شد که به نام ¨Iran Paintball League© لیگ پینتبال ایران یا IPL شناخته میشود. باشگاههای زیادی در ایران وجود دارد که میشود این بازی را تجربه کرد.»
گلولهها اسکناسهای شما را نشانه میروند
با همه این حرفها ورزش پینتبال یک مشکل اساسی دارد و آن هم وقتی گریبان شما را میگیرد که یک بار آن را امتحان کنید. آنهایی که حالا به مشتری پرو پاقص پینتبال بدل شدهاند اعتراف میکنند که ورزش اعتیادآوری است، یعنی کافی است یک بار این ورزش را امتحان کنید و طعم رنگی کردن دیگران را بچشید، آن وقت است که از این ورزش دل نمیکنید.
شما در ازای پرداخت 7هزار تومان میتوانید 50گلوله و 2ساعت زمان بخرید و هیجان تیراندازی را از نزدیک حس کنید. اما فراموش نکنید که به دلیل همین هیجان زیاد تیرهایتان را حرام نکنید چون مجبور میشوید که دوباره دست در جیب مبارک بکنید و برای خرید هر بسته50تایی تیر 3هزار تومان خرج کنید. توصیه ما به شما این است که برای یک بار هم شده ورزش متفاوت و هیجانانگیز پینتبال را تجربه کنید و به جمع حرفهایهای این ورزش ملحق شوید.
باز تعریف بازیهای فراموش شده
هفت سنگ و رمز اعداد در بازی کودکی
برای بازی چه چیزی احتیاج داشتیم. هیچ. یک تکه زمین، ته یک کوچه بنبست، یک خرابه، تکه زمین بایری بین دو خانه قدیمی که رها شده باشد. چند تکه سنگ صاف کوچک و یک دل شاد و چند رفیق و بچهمحل صمیمی. بازی خود به خود اتفاق میافتاد مرسوم نبود که سر ساعتی مشخص، جایی مشخص باشی.
چیزی با خودت آورده باشی و پولی تو جیب داشته باشی حضور خودت اهمیت داشت تو که بودی و چند بچه همدل دیگر بازی خودش شکل میگرفت. خودش شکل و شیوهاش را تعیین میکرد. بستگی داشت به اینکه چند نفر باشی. اولین چیزی که به ذهن میرسید هفت سنگ بود. هفت سنگ کوچک و صاف و توپی شبیه توپ بدمینتون 7 سنگ را روی هم میچیدی بعد یک تیم توپ را پرت میکرد سنگها را میریخت تیم مقابل باید توپ را میگرفت و اجازه نمیداد تا حریف سنگها را دوباره روی هم بچیند.
باید آنها را با توپ میزد. یک رقابت در یک سوی این بازی شکل میگرفت و یک کار گروهی در سوی دیگر. اما چرا هفت نمیدانم همه چیز با هفت گره میخورد اینجا هم. رمز گونگی عدد هفت روی بازی سایه انداخته است اما ما که بچه بودیم همه چیز ساده بود راز هر چیزی از پیش کشف شده بود. لذت ببر. الان خیلیها هستند که اصلاً نمیدانند هفت سنگ چطور بازی میشد.
تیله بازی و گردوبازی
اگر توپ وارهها نبودند بازی چطور شکل میگرفت. یک نفر باید بلند شود دور این کره خاکی و این توپ بزرگ بگردد و ببیند چرا توی همه بازیها یک چیزی مثل توپ یا بجای توپ وجود دارد. قدیمها تیلهها خیلی توی بازی نقش داشتند حتی میگویند مظفرالدینشاه قاجار هم یک انبان بزرگ تیله داشت.
شاه و بازی، راستش را بخواهید بازی شاه و گدا ندارد. توی روستاهای اطراف شمیران که تیله خیلی پیدا نمیشد گردو جای آن را میگرفت. گردو بازی و تیله بازی خیلی با هم فرق نداشت. اما هر شیوه بازی با شیوه دیگر فرق داشت، یک شیوه آن این بود که هر یک متر یک چاله کوچک به اندازه یک مشت بچهای که گردو بازی میکند میکندند و بعد تیلهها را یکی یکی با شیوه خاصی که در دست میگرفتند توی این چالهها میانداختند و در یک مرحله دیگر باید تیلهای را با ضرب تیله دیگر راه میبردی و توی چاله میانداختی.
یک زمین خاکی به اندازه یک اتاق کوچک کافی بود تا بچهها با دمپاییهای پاره و شلوارهای وصله پینهای روی خاک و خول چند ساعت خودشان را سرگرم کنند و توی این بازی یاد بگیرند که چطور بعدها باید چالههای زندگی را یکی یکی پر کنند و هی چالههای جدید و هی چالههای جدید.
الک و دولک و زمینهای خالی خیال
وسیلههای بازی ما همه جا پیدا میشد. تا دلت بخواهد زمین خالی بود و تا دلت بخواهد سنگ و چوب و ... یکی از بازیهایی که امروز دیگر میتوان گفت کاملاً منسوخ شده است الک دولک است. انگار هرچه بازی سادهتر بوده است زودتر هم از حافظه مردم پاک شده است. شاید دلیل آنکه کسی دیگر نمیتواند الک دولک بازی کند این است که دیگر این روزها نمیتوان 200 متر زمین خالی توی شمیران پیدا کرد و الک دولک بیش از هر چیز به زمین باز احتیاج دارد.
دو تکه چوب لازم داری یکی به اندازه تقریبی یک متر و یکی 20 سانتیمتر. بعد دو طرف چوب 20 سانتیمتری را مثل مداد میتراشی و دو گروه میشوید یک گروه چوب به دست است. با چوب بلند که همان الک است سعی میکنی تا چوب کوچک را به هوا بلند کنی و با ضربه دوم آن را به دورترین نقطه پرتاب کنی. تیم حریف اگر توانست چوب را روی هوا بگیرد که باختهای اما اگر نتوانست با چوب الک فاصله پرتاب را اندازه میگیرد.
دور بازی که تمام شده مجموع مسافتهای پرتاب شده را برای هر تیم حساب میکنی و تیم بازنده باید به اندازه پرتاب چوبهای الک به تیم برنده کولی بدهد. این بازی در هر گوشهای از ایران به یک شیوه بازی میشد. این هم شیوه ما بود.
گرگم و گله میبرم
یک زیبایی نهفته در بازیهای قدیمی گذشته از آنکه احساس هم گروهی بودن و کار تیمی را در میان بچهها تشویق میکرد به خلاقیتهای کلامی بچهها هم کمک میکرد. تقریباً همه بازیهای کودکیهای دور آمیخته با شعر بود. یکی از این بازیها گرگ و گله بود. توی این بازی بچهها دو گروه میشدند گروه گرگها و گروه گله.
بعد گروه گرگها یک سرگروه داشت که با سرگروه برهها وارد رجزخوانی میشد. گرگها: گرگم و گله میبرم برهها: چوپان دارم نمیذارم گرگها: پنجه من تیزتره برهها: دنبه من لذیذتره من این رجزخوانی را تا همین جا به خاطر دارم. اما این هم یادم هست که ادامه این رجزخوانی به قدرت خلاقه سرگروهها بستگی داشت و هر جا که رجزخوانی به بنبست میرسید گرگها برهها را دنبال میکردند و خلاصه بازی، بازی زندگی بود بازی حمله گرگها و فرار گوسفندها.
این وسط صداقت گرگها هم حیرتبرانگیز بود آخر کدام گرگی پیدا میشود که به این راحتی بیاید و ماهیت خودش را معرفی کند و رک و راست بگوید: «گرگم و گله میبرم» یکی از علتهای منسوخ شدن این بازی داشتن همین جور صداقتها بود که گویا امروز دیگر به کار نمیآید.
به جلاد توهین کردی
هیچ چیز، هیچ چیز که پیدا نمیکردی چهار تا تکه کاغذ به قاعده یک جو قند که پیدا میکردی. روی این کاغذ چهار کلمه را مینوشتی، شاه، دزد، وزیر و جلاد. بازی چهار نفره بود، چهلتا تماشاچی داشت. بازیکنان به قرعه هر کدام یک کاغذ تا شده را برمیداشتند. یک نفر با غرور میگفت: «وزیر من کجاست؟»
معلوم بود این فرد شاه شده است. به همین راحتی. شاه شدن همیشه راحتترین کار است. وزیر هم خودش را معرفی میکرد. حالا 2 نفر با هویت مجهول باقی ماندهاند یکی دزد است و یکی جلاد. وزیر به دستور شاه باید دزد را معرفی میکرد. به چهره 2 نفر باقیمانده نگاه میکرد و سعی میکرد از واکنشهایشان آنها را شناسایی کند.
اگر دست بر قضا وزیر اشتباه میکرد و جلاد مخفی را دزد معرفی میکرد ناگهان جلاد با غضب تمام میگفت: «به جلاد توهین کردی؟» شنیدن این جمله رنگ از رخ کودکیمان میپرید. شاه باید حکم مجازات وزیر را صادر میکرد و جلاد اجرا میکرد. معمولاً اولین و شدیدترین حکمی که به نظر شاه میرسید سبیل آتشین بود. با 2 انگشت شصت چنان بالای لب وزیر نگونبخت را رد سبیل میکشید که آه از نهاد او بلند میشد. اما اگر دزد را درست معرفی میکرد همین بلا سر دزد بدبخت میآمد.
Stop، من تمام کردم
توی همین بازیهای کاغذی یک بازی معروف هم اسم، فامیل بود. این بازی را هر چند نفر میتوانستند همزمان انجام دهند یا بازی به صورت انفرادی برگزار میشد یا به صورت گروههای 2 نفری. کاغذ را با خطهایی به چند ستون تقسیم میکردیم. سر هر ستون یک کلمه بود. اسم، فامیل، شغل، رنگ، غذا، شهر، کشور، حیوان و... بعد همه بازیکنان روی یک حرف از 32 حرف الفبا توافق میکردند و زیر هر ستون یک اسم، فامیل، شغل و ... مینوشتند که با همان حرف شروع شده باشد.
اولین کسی که همه ستونها را تکمیل میکرد میگفت: استپ ¨STOP بعد همه دست از کار میکشیدند به شرط آنکه در بین بازیکنان آدم جرزن وجود نمیداشت. امتیازها را میشمردند هر گزینه 10 امتیاز و اگر گزینه مشترک بود 5 امتیاز میگرفت. جمع امتیازهای هر نفر مقابل ردیفی که نوشته است ثبت میشد.
بازی وقتی تمام میشد که صفحه کاغذ تمام شده باشد. این بازی به اطلاعات عمومی، سرعت عمل و قدری زیرکی نیاز داشت. اغلب اوقات برای آنکه صفحه خالی از عریضه نباشد اسم شهر، حیوان و کشور اختراع میکردیم. غالباً کلکمان میگرفت.
چال چالی من
یک بازی که خاص منطقه شمالی تهران بود و توی روستاهای منطقه رواج داشت چال چالی من و آمل لله بود. چال چالی من یک بازی بود که شمیرانیها و کنیها از فرحزادیها وقتی به جبهه رفتند پشت خط وقتی جنگ به خودش استراحت میداد این بازی را دوباره رایج کردند و به این ترتیب از آنجا که از هر شهر و قومی یک نماینده توی جبهه بود.
این بازی خیلی زود در تمام کشور منتشر شد اما چرا پایدار نماند کسی نمیداند. چال چالی من این طور بود که یک چاله میکندند وسط یک میدانچه و بعد یک گروه باید از این چاله محافظت میکردند و تیم دیگر باید خودش را به چاله میرساند و توی آن مینشست و فریاد میزد «چال چالی من»
یعنی من چاله را تصاحب کردم کافی بود یک نفر خودش را به چاله میرساند و تیم کار را میبرد. یک نفر برای یک گروه. این بازی قدری هم خشن بود. آمل لله یک بازی قدری خشنتر از چال چالی من. توی این بازی یک تیم باید دستش را به جایی از پیش تعیین شده میرساند. گروه مقابل آنها را میزدند و با لنگهای در دست که برای دردآورتر شدن قدری هم نمدار بودند آنها را از نقطه مورد نظر دور میکردند. بالاخره تیم حواس محافظان را پرت میکرد و یک نفر با از خودگذشتگی دستش را به نشان میرساند.
گرگم به هوا در بالا بلندی
گرگم به هوا هم از آن بازیهای دوستداشتنی بود. گمانم اسم دیگر این بازی بالابلندی بود. گروه فراری باید از دست گروه مقابل میگریخت و روی یک سطح بلندتر از سطح زمین میایستاد. روی پلهای، جعبهای، دیواری، یک صندلی یا حتی قرنیز کنار دیوار. هر فرد از گروهی که میگریخت اگر با دست گروه دنبال کننده لمس میشد باید از بازی حذف میشد به این ترتیب بازی آنقدر ادامه پیدا میکرد که همه افراد فرارکننده روی یک بلندی میایستاد یا تکتک آنها با لمس شدن از سوی تعقیبکنندگان از بازی اخراج میشدند.
یک بازی محلی دیگر «میخم سیخم» بود. این بازی را همین سالهای توی مدرسهها هم دیدهام اما حالا دیگر کسی آن را بلد نیست. یک نفر به دیوار تکیه میداد و دستهایش را قلاب شده مقابل خود میگرفت. نفر اول از بازیکنان سرش را روی دست او میگذاشت بعد بقیه روی پشت او میپریدند. اگر دست اوستای بازی از هم گشوده میشد بازی را باخته بود و اگر همه روی کول هم سوار میشدند و نمیتوانستند کنترل خود راحفظ کنند و روی زمین ولو میشدند اوستای بازی، بازی را برده بود.
همشهری محله - 1