ترافیک خیابان فتح کلافهاش کرده بود. رادیو ماشین را روشن کرد. گوینده شهروندان را به استفاده کمتر از خودروهای شخصی دعوت میکرد و اینکه ممکن است فردا هم به دلیل آلودگی بیش از حد هوا مدارس در شهر تهران تعطیل باشد. چند لحظه بعد رادیو خبر سقوط هواپیمای سی 130 را پخش کرد.
سعید با شنیدن این خبر صدای رادیو را زیادتر کرد. گویی میخواست مطمئن شود که درست شنیده. سعید به یاد صحبتهای شب قبلاش با محمد افتاد که گفته بود امروز برای پوشش تصویری مانور اتحاد به جنوب خواهد رفت. سعید به زحمت سعی کرد از مسیری که میرفت دور بزند و برگردد.
در تمام مدت شماره حاج محمد را میگرفت اما کسی گوشی را برنمیداشت. دلشوره و نگرانی سعید به اوج خودش رسیده بود که به شهرک توحید رسید. هواپیما درست روی یکی از مجتمعهای مسکونی سقوط کرده بود و مجتمع داشت در آتش میسوخت. جمعیت زیادی در خیابانهای اطراف تجمع کرده بودند. بالاخره کسی گوشی حاج محمد را جواب داد.
سعید با نگرانی گفت: «الو ، الو، حاجی خودتی؟،» صدای حاجی را از آن طرف خط میشنید که به شدت گریه میکرد. سعید نفس راحتی کشید و گفت: « چی شده حاجی ؟ نرفتی؟ خبر داری هواپیمایی که قرار بود با اون بری سقوط کرده؟» محمد جواب داد: «به دلیل بیماری پسرم سجاد نتواستم بروم.»
سعید گفت: «خواست خدا بود که نروی.» محمد که لحظهای آرام نداشت با صدای بغض گرفتهاش گفت: «از آقای شیرازی خواهش کردم به جای من برود. او در هواپیما بود. کاش خودم رفته بودم...»
قاب عکس پدر
زهرا نگاهی به پدر انداخت و سرش را نزدیک گوش پدر برد و آهسته چیزی در گوش او گفت.پدر لبخندی زد و سرش را به علامت رضایت تکان داد و بدون آنکه چیزی بگوید، به اتاق رفت. مادر که شاهد در گوشی صحبت کردن زهرا با پدرش بود به شوخی پرسید: «پدر و دختر چی به هم گفتید؟» زهرا گفت: «مامان جان من که به شما گفته بودم امروز 2 نفر از همکلاسیهایم به خانه ما میآیند.
از بابا خواستم تا زمانی که آنها در خانه ما هستند از اتاق بیرون نیاید. بابا هم قبول کرد.» مادر که از شنیدن این حرف حسابی جا خورده بود با لحن جدی گفت: «عادت نداشتی پدر و مادرت را از دوستانت مخفی کنی. حالا چی شده که...» زهرا حرف مادر را قطع کرد و گفت: «وقتی دوستانم رفتند همه چیز را توضیح میدهم.»
آن روز دوستان زهرا یکی دو ساعتی را در خانه آنها بودند و در تمام این مدت پدر حتی برای لحظهای از اتاق بیرون نیامد. بعد از رفتن آنها زهرا به اتاق رفت، پدر مشغول مطالعه بود. با دیدن زهرا لبخند رضایتی بر چهرهاش نشست و گفت: «آفرین دخترم، کار خوبی کردی که نخواستی جلو آنها با من صحبت کنی.
من اصلاً نمیدانستم که پدر دوستانت مرحوم شدهاند،» زهرا نگاهش را به نگاه پدر دوخته بود. سر و صدای اطراف آزارش میداد انگار هیچکس آرام و قرار نداشت. در میان تمام آن آدمها تنها کسی که میتوانست به او آرامش بدهد پدر بود.
زهرا سرش را نزدیک گوش پدر برد تا چیزی بگوید اما کسی قاب عکس پدر را از روی مزارش برداشت و گفت: «باید برگردیم.دیر میشود. مهمانها برای مراسم ختم شهید میآیند؛ خوب نیست کسی در خانه نباشد» اما زهرا همچنان نگاهش به قاب عکس پدر بود...
هنر مردان خدا
«پیشین» نام روستایی است در نقطه صفر مرزی ایران و پاکستان. جایی که شاید بسیاری از اهالی سیستان و بلوچستان نام آن را نشنیده باشند. روستایی که اهالیاش به دلیل وجود اشرار مسلح واختلافات طوایفی از حداقلهای زندگی هم محروم ماندهاند. به راستی چه چیزی باعث میشود تا مردانی ازجنس ایثار، تمام ظواهر زندگی را در پایتخت رها کنند وصدها کیلومتر راه را برای زدودن غبار محرومیت از چهره این مردم به سیستان و بلوچستان بروند؟
شاید واژگان را در به ت تصویر کشیدن آن محرومیتها ناتوان میدیدند و راهی جز رفتن نداشتند. آنها که باز ماندگانی از نسل سرخ شهادت بودند، رفتند تا هنر مردان خدا را به تصویر بکشند. ارمغانشان برای آن مردم محروم پیام صلح و آرامش بود و پاداششان، شهادت. و چه چیزی جز شهادت پاداش مردان خداست؟ و چه خوش گفت مرشد و پیرما که «شهادت هنر مردان خداست».
تشییع شهیدی از رسانه در منطقه
پیکر مستندساز 8 سال دفاع مقدس، بسیجی شهید «محمد فراهانی» که در حادثه تروریستی سیستان و بلوچستان به درجه رفیع شهادت نایل آمد در منطقه 17 تشییع شد.به گزارش خبرنگار شهری همشهری محله، مراسم تشییع پیکر شهید ساعت 9 صبح روز چهارشنبه 29 مهرماه از مقابل مسجد محمدی واقع در خیابان 20 متری ابوذر آغاز شد.
در این مراسم حجتالاسلام مقدم امام جماعت مسجد امام رضاع طی سخنانی ضمن محکوم کردن این حادثه تروریستی برای خانواده این شهید از پیشگاه خداوند صبر و اجر مسئلت کرد.در ادامه این مراسم پیکر شهید فراهانی در خیابانهای 20 متری ابوذر و شهسوار حقیقی تشییع شد و مردم با شعارهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر انگلیس انزجارشان را از این حادثه تروریستی اعلام کردند.
این مراسم که در آن شهردار منطقه، جمعی از مدیران شهری و تعدادی از مسئولان منطقهای حضور داشتند در مقابل مسجد حضرت رقیه س به پایان رسید.شهید محمد فراهانی از جمله هنرمندان متعهد منطقه بود که آثار مستند با ارزشی از دوران دفاع مقدس از خود به جای گذاشته است.
یادمان
شهید «محمد فراهانی» در سال 1346 در خانوادهای متوسط به دنیا آمد. پدرش حاج حسن از معتمدان محله در منطقه17 بود. محمد در نخستین سالهای بعد از پیروزی انقلاب و در دوران نوجوانی به عضویت نیروی مقاومت بسیج در آمد. در همان سالها با وجود سن کم و مخالفت خانواده بارها به جبهههای نبرد حق علیه باطل اعزام شد.
وی در عملیاتهای متعددی در مناطق غرب و جنوب حضور داشت. او در سالهای پایانی جنگ به عنوان فیلمبردار در جبهه فعالیت میکرد. بعد از پایان جنگ در حالی که جراحاتی از دوران دفاع مقدس را با خود به یادگار داشت؛ در زمینه ساخت فیلمهای مستند از مناطق محروم فعالیت تازهای را آغاز کرد و در آخرین مأموریتش در روستای پیشین¨سیستان و بلوچستان و در حادثه انفجار تروریستی به همراه جمعی دیگر از خدمتگذاران نظام به شهادت رسید. از شهید فراهانی 3 فرزند به نامهای سجاد 2ساله زهرا 18ساله و محمد صادق 3ساله به یادگار مانده است.
همشهری محله - 17