این مقوله بهصورت تئوری و عملی آثار بسیاری برای اندیشمندان و دولتمردان کشورهای جهان بهویژه آن دسته از کشورهایی که موسوم به کشورهای در حال توسعه هستند درپی داشته است. هر چند از عمر این پدیده مدت زمان نسبتاً زیادی میگذرد اما بهدلیل تبعاتی که بر زندگی و حیات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشورها دارد همواره جزو مباحث مطرح و روزآمدی است که بهصورت مدام اندیشه و عملکرد مسئولان کشورهای در حال توسعه را بهخود مشغول داشته است.
نخبگان علمی، فرهنگی و سیاسی کشور ما نیز که خود جزئی از ساختار جهانی هستند از این رخداد مستثنی نیستند. پرسشی که پاسخ به آن ضرورت دارد این است که از مفهوم جهانی شدن چه برداشتهایی وجود دارد و کدام برداشت میتواند اساس و بنیاد جهانیسازی را پیریزی کند؟ و مهمترین سؤال اینکه با توجه به تنوعات بسیار زیادی که در حیات اجتماعی آدمیان و نظامهای اجتماعی- سیاسی برآمده از آنان وجود دارد آیا جهانیسازی امری امکان پذیر است و اگر چنین است جهانیسازی بر چه مولفههای جهانشمولی استوار است؟
در این مقاله تلاش میشود بهصورت کوتاه به رویکردها و برداشتهای متفاوتی که به مقوله جهانیسازی وجود دارد اشارهای شود و بهدنبال آن با حذف بعضی از رویکردها به تبیین اصولی که جهانیسازی میتواند بر بنیادهای آن استوار شود پرداخته شود. ضرورت پردازش این قبیل تحقیقات بر این پیش فرض شکل گرفته است که بخش عمدهای از تحولات جهانی، رخدادهایی عینی و خارج از ذهنیتهای شکلدهنده به آنها هستند؛ به همین جهت شناخت و تلاش برای ایجاد هماهنگی با آن تحولات ضرورتی اجتناب ناپذیر است. هدف چنین شناخت و رفتاری حفظ، ارتقا و تأثیرگذاری ارزشهای جامعه خود بر تحولات جهانی است.
3 نگاه بسیار کلان و متفاوت نسبت به مقوله جهانیسازی وجود دارد؛ نگاهی که جهانی شدن را بهعنوان یک پروژه طراحی شده از سوی کشورهای قدرتمند و توسعه طلب غربی میداند و بر همین اساس تلاش میکند تا با مظاهر آن در هر سطحی مبارزه کند، نگاهی که جهانی شدن را نه بهعنوان یک پروژه طراحی شده بلکه بهعنوان یک پدیده طبیعی و یک فرایند ناگزیر با توجه با گسترش روزافزون علم و صنعت در جهان میداند و عملاً تلاش میکند تا خود را با این رخداد طبیعی در ساختار جامعه انسانی وفق دهد و رویکرد سوم که در واقع ترکیبی از هر دو نگاه فوق است مبنا را بر طبیعی بودن جهانی شدن میگذارد ولی بر این باور است که کشورهای توسعه طلب همواره تلاش میکنند تا بر این موج ایجاد شده در دنیای علم و صنعت سوار شوند و به تحکیم و افزایش قدرتهای مادی خود بپردازند.
واجهه با چنین رخدادی در عمل مستلزم واکاوی آن در جنبه تئوری است زیرا هر چه شناخت نخبگان علمی و فرهنگی ما نسبت به این پدیده افزونتر شود به همان میزان رفتارهای عملی نخبگان سیاسی و تصمیمگیرندگان سطح کلان جامعه عقلانیتر خواهد شد.
جهانی شدن لفظی است که در قلمرو مسائل اجتماعی به 3معنای مختلف استعمال میشود و ما وقتی میخواهیم یک پدیده را با جهانی شدن بسنجیم، باید این سه معنا را از هم تفکیک کنیم؛ یک معنای جهانی شدن این است که اکنون به واسطه کثرت و گسترش وسایل ارتباط جمعی، شرایطی در جهان پیش آمده است که اولاً هر حادثهای در گوشهای از جهان رخ بدهد، به سریعترین صورت ممکن، همه مردم جهان از حدوث آن حادثه با خبر میشوند و ثانیاً هر حادثهای در هر گوشهای رخ بدهد، بر سیر حوادث همه نقاط دیگر جهان اثر میگذارد. بهعنوان مثال، رکود اقتصادی در ایالات متحده آمریکا و ناتوانی مدلهای لیبرالیستی در مدیریت این بحران در حوزههای سیاسی و بهویژه اقتصادی باعث میشود حتی دورترین کشورها از حیث بعد مسافت با کشور آمریکا این بحران را به نوعی تجربه کنند؛ جهانی شدن به این معنا یعنی حوادث، ابعاد موضعی و محلی خود را از دست دادهاند و به پدیدههای جهانی تبدیل شدهاند.
جهانی شدن یک معنای دیگر هم دارد و آن اینکه امروزه هیچ جامعهای و به تبع آن هیچ حکومت و نظام سیاسیای نمیتواند بگوید من میخواهم براساس معیارهای ارزشی و تفکیکی خودم زندگی کنم. برخی نیز بر این اعتقادند که جهان آهسته آهسته به سویی میرود که هیچ جامعهای نمیتواند براساس ارزشها و معیارهای ملی، قومی، دینی و مذهبی خودش زندگی کند بلکه باید یک سلسله ارزشها و معیارهای جهانی را تدوین کرد و از همه مردم جهان خواست که براساس این معیارها و ارزشها زندگی کنند. در باب این معنا از جهانیشدن، افراد بسیاری با گرایشهای قومی، نژادی، ملی، دینی و مذهبی با آن مخالف هستند. آنان چنین تعابیری از جهانی شدن را متناسب با رویکرد دوم از مقوله جهانی شدن میدانند.
فرض مخالفان معنای دوم از جهانی شدن بر این است که قدرتهای بزرگ جهانی برای حفظ موقعیت و افزایش سلطهگریهای خود جهت تصاحب بیشتر ثروتهای سایر کشورها تلاش میکنند تا قوانین، ارزشها و هنجارهای خود را به دیگران تحمیل کنند و بهدنبال تسلیم شدن آن کشورها، از منابع ثروت آنان بهرهبرداری کنند. این واکنشها در میان جوامع و حکومتهای دینی بهویژه مسلمانان از شدت بیشتری برخوردار است. علت اصلی این واکنش را نه از بُعد سیاسی بلکه از بُعد اعتقادی و ارزشی بهتر میتوان درک کرد. خدا محوری و انسان محوری که مهمترین معیار انفکاککننده نظامهای ارزشی دینی و غیردینی است سنگ بنای چنین اختلاف و واکنشی را پی ریزی میکند.
سومین معنایی که از جهانی شدن ارائه شده است متضمن این رویکرد است که ارزشها و معیارهای یک جامعه نباید تنها مختص آن جامعه باشد؛ یعنی اینکه کشورهای جهان باید به اقتصاد و سیاست جهانی تن بسپارند و بهتدریج به سمتی حرکت کنند که مرزهای اقتصادی- سیاسی از بین برود. تأمین منافع ملی یکی از وظایف دولتهای مدرن محسوب میشود.
یکی از معیارهای کارآمدی دولتهای مدرن میزان توانمندی آنها جهت رفع نیازمندیهای اجتماعی در بُعد سیاست داخلی و تأمین منافع ملی در بُعد سیاست خارجی است. طبق این معنا از جهانی شدن، دولتها باید در پی تدوین یک اقتصاد جهانی باشند که در آن اقتصاد، منافع همه مردم جهان تأمین شود و به همین ترتیب، سیاست باید سیاستی باشد برای تدبیر کل مردم کرهزمین و... ؛ یعنی سیاستهای ملی و اقتصادهای ملی باید به یک سیاست و اقتصاد بینالمللی تن دهند. دلیلی که قائلان به این معنا از جهانی شدن به آن استناد میکنند این است که اگر کشورها اقتصاد ملی و منافع ملی داشته باشند، این اقتصاد و سیاست ملی، کشورها را به ستیز وامیدارد.
ریشه این ستیز ناشی از کمبود منابع برای رفع آن منافع است و از آنجا که تسلیحات نظامی و اسباب انهدام کشورها پیشرفت کرده است اگر تنازع دیگری بعد از جنگهای اول و دوم جهانی رخ بدهد، کل جهان نابود خواهد شد. از این رو است که معتقدند باید به جای سیاست ملی، سیاست جهانی و به جای اقتصاد ملی، اقتصاد جهانی باشد. این امر از نشانههای روند جهانی شدن به معنای سوم است. این معنا از جهانی شدن نیز با مخالفتهایی از سوی نخبگان علمی و سیاسی کشورهای در حال توسعه مواجه شده است.
این مخالفتها بر این دلیل استوار است که اقتصاد و سیاست جهانی هنگامی امکانپذیر خواهد بود که تمامی اعضای آن جامعه جهانی در موقعیتهای برابر یا نزدیک به برابر قرار داشته باشند و این در حالی است که بسیاری از کشورهای جهان بهعلت سالها و قرنها استثمارگری کشورهای قدرتمند در چنین شرایط برابری قرار ندارند. کشورهای استثمارکننده که به پشتوانه سیاستهای استثماری بر قدرت و ثروت خود افزودهاند و از سوی دیگر باعث تضعیف کشورهای استثمارشونده شدهاند با تدوین و طراحی این معنا از جهانی شدن تلاش میکنند تا سلطه دیرینه خود را بر سایر کشورها تداوم بخشند.
هر چند دو رویکرد از رویکردهای سه گانه نسبت به جهانیشدن با مناقشات بسیاری از سوی نخبگان علمی و سیاسی کشورهای در حال توسعه مواجه شده است اما با توجه به رویکرد نخست نسبت به جهانی شدن، نخبگان علمی و سیاسی کشورهای در حال توسعه بهویژه کشور ما باید به این نکته متفطن باشند که محیط بینالمللی واقعیتی است که نمیتوان نسبت به آن بیالتفات بود. واقعگرایی در تصمیمسازیها و تصمیمگیریها در سطوح مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در ابعاد داخلی و خارجی مقتضی این امر است که تلاش کنیم تا واقعیتها را همانگونه که هستند ببینیم نه آنگونه که خوشایند ماست.
لحاظ کردن خوشایندها و بدآیندها و همچنین حب و بغضها در تصمیمسازیها و تصمیمگیریها بینش واقع گرایانه ما را مخدوش میکند و در این بینشهای مخدوش شده نه حقیقتی مکشوف شده و نه منفعتی تأمین میشود.
ریشه آنچه تا به امروز پدیده جهانی شدن را به یک امر ناممکن مبدل کرده است. باید در ماهیت تئوریها و عملکردهایی جستوجو کرد که خواهان تکوین این پدیده از منظر سیاسی و اقتصادی هستند. تا به حال تئوریهایی که برای محقق کردن جهانی شدن صورت گرفته است به این مسئله از زاویه سیاسی و اقتصادی نگاه میکردند. این نوع نگاه همانطور که پیش از این به آن اشاره شد دارای مشکلات و موانع ساختاری است؛ موانع ساختاری از آن حیث که کشورهای جهان در مواضع برابری قرار ندارند و همین امر باعث تولید تنش در روابط میان آن کشورها میشود، کمااینکه تا به حال نیز پیگیری این رویکرد توسط کشورهای بزرگ و قدرتمند با واکنشهای منفی از سوی کشورهای در حال توسعه همراه بوده است.
دلیل ناموفق بودن رویکردهای سیاسی و اقتصادی در نهادینه کردن جهانیسازی و ملزومات ارزشی و هنجاری آن ناشی از کاربست ابزارهای فاقد کارایی، ماندگاری و رسوخکننده است. این اصل نه تنها در مسئله جهانیسازی بلکه درخصوص مسائل داخلی نیز دارای مصداق است. ایجاد هر تغییر و تحولی با استناد و اتکا به ادله و ابزارهای سیاسی و اقتصادی وضعیتی ناپایدار و شکننده را ایجاد میکند. جهانیسازی همانطور که از لفظ ظاهری آن برداشت میشود باید نهادینه شده بر بستری از ارزشهای جهانی تکوین یابد. شناسایی و نهادمند کردن این ارزشها در سطح گفتمان فرهنگ جهانی میتواند جهانی شدن را با توجه تنوعات بسیار امکانپذیر کند.
علم، عقل و اخلاق سه مفهومی هستند که میتوان از آنها بهعنوان مولفههای بستر ساز جهانی شدن نام برد. این سه مفهوم که در واقع اضلاع سه گانه فرهنگ جهانی شدن هستند از سویی واقعیتی را برای نخبگان علمی و فرهنگی مکشوف میکنند و از سوی دیگر به عملکرد نخبگان سیاسی و اجرایی در حوزههای گوناگون جهت میدهند.
این سه مفهوم از اینرو بهعنوان مولفههای فرهنگی جهانی شدن معرفی میشوند که دارای مبادی تصوری و تصدیقی جهانشمول هستند؛ یعنی مفاهیم و گزارههای علمی، عقلی و اخلاقی به واسطه ابتنا به مبانی و اصول طبیعی، جهانی و فطری محدود به عوامل جغرافیایی و تاریخی نیستند. به همین جهت است که بومی و غیربومی بودن، سنتی و مدرن بودن، شرقی یا غربی بودن و... درباره این سه مفهوم موضوعیت ندارد. هرچند که بعضی از اندیشمندان این قول را مخدوش میدانند اما با واکاوی دقیق و بیطرفانه در این سه مفهوم میتوان به جهانشمول بودن مبانی و احکام آنان پی برد.
پروراندن این سه حوزه در گفتمان فرهنگی مردم جهان و سوق دادن و در شرایط مطلوب انطباق یافتن سیاستمداران و تصمیمگیرندگان نظامهای سیاسی با این گفتمان میتواند پروسه جهانیسازی را بهگونهای پیش ببرد که در آن اولاً همه کشورهای جهان در آن بتوانند حضور و مشارکت فعالانهای داشته باشند، ثانیاً بدون حذف تنوعات گوناگون در حوزههای قومی، نژادی، ملی، زبانی، مذهبی و... ساختاری هماهنگ شکل بگیرد و ثالثاً کشورهایی که به لحاظ اقتصادی دارای ضعف هستند در این ساختار نه تنها بر ضعف آنان افزوده نشود بلکه پیشرفت خود را در تعامل با این ساختار جدید بدانند. در حوزه داخلی نیز جنبش نرم افزاری و تولید علم با ابتنا به آموزههای اخلاقی و گسترش عقلانیت نظری و عملی در تمامی ساحتهای اجتماعی میتواند کشور ما را در تکوین این جامعه جهانی پیشتاز کند.