دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۴ - - ۳۷۸۰
گفت وگو با محمدرضا پارسايار، فرهنگ نويس و مترجم فرانسه
بوي زمان را حس مي كنم
وقتي ترجمه روان مي شود كه شما بتوانيد آنچه را كه مي خواهيد به فارسي برگردانيد، به كسي بگوييد و او آن را براحتي متوجه شود و منظور را دريابد. خيلي نبايد به زبان مبدا چسبيد
000066.jpg
عكس ها :علي اكبر شير ژيان
مهدي طاهباز
اگر از فرانسوي ها بپرسيد بهترين شاعرتان كيست، جوان هامي گويند بودلر و مسن ترها از ويكتورهوگو نام مي برند. من تاكنون اشعار بودلر، رمبو، ورلن، ژاكوته، پرور و الوار را ترجمه كرده ام كه چهره هاي شاخص شعر فرانسه هستند
چطور شد كه به سراغ زبان فرانسه رفتيد؟
من ديپلمم را سال 5آ گرفتم و در همان سال در رشته مديريت صنعتي در دانشگاه قبول شدم، اما چون برخي از بستگان مي گفتند كه براي ادامه تحصيل به كشور فرانسه بروم، در دانشگاه ثبت نام نكردم. بعد هم كه ماجراي تعطيلي دانشگاه ها پيش آمد و من به انجمن فرهنگي ايران و فرانسه رفتم. آنجا به فراگيري زبان فرانسه پرداختم كه بسيار برايم جذاب بود. به همين علت، پس از بازگشايي دانشگاه ها در رشته زبان و ادبيات فرانسه و سپس زبانشناسي به ادامه تحصيل پرداختم.
چرا بستگان شما مي خواستند كه براي ادامه تحصيل به فرانسه برويد؟
بيشتر دايي بزرگم اصرار داشت، چون در فرانسه زندگي مي كرد. قرار بود بروم منزل دايي ام در فرانسه و با او زندگي كنم.
در دوران كودكي و نوجواني به فكر يادگيري زبان فرانسه نيفتاديد؟
نه، در دوران مدرسه به يادگيري زبان انگليسي پرداختم و بعدها هم چند كتاب را از انگليسي ترجمه كردم. زماني كه به سراغ زبان فرانسه رفتم، با شور و شوق خاصي به يادگيري پرداختم. به طوري كه درس ها را پيش خودم مي خواندم و سپس مي رفتم امتحان مي دادم. دليل اين كار هم اين بود كه مي خواستم ترم ها را زودتر بگذرانم و چند ترم يكي كنم. در انجن فرانسه من ترم هاي  ، 4 و ، را خواندم و سپس به ترم 11 رفتم. براي يادگيري عجله زيادي داشتم. از همان ابتدا برخي از اشعار ساده ژاك پرور را مي خواندم. وقتي هم وارد دانشگاه شدم به اشعار بودلر علاقه زيادي پيدا كردم و چند شعرش را ترجمه كردم.
چه مدت طول كشيد تا به زبان فرانسه مسلط شويد؟
مسلط كه شايد هنوز هم نباشم. چون تسلط يك مفهوم كاملا نسبي است و جنبه هاي متفاوتي دارد. در مورد زبان بايد ببينيم كه منظور تسلط در ترجمه است يا مكالمه يا آموزش زبان يا جنبه هاي ديگر. از نظر زبان شناسان وقتي مي گوييم زبان، منظور جنبه گفتاري آن است. من تقريبا پس از يك سال حس كردم در سطحي هستم كه مي توانم گليمم را از آب دربياورم.
به كتب و منابع فرانسوي بخصوص اشعار چگونه دسترسي پيدا مي كرديد؟
خيلي تشنه بودم كه كتب فرانسوي را در بازار كتاب پيدا كنم. به جاهايي كه كتاب هاي قديمي و دست دوم داشتند سر مي زدم.
آن زمان اين گونه كتاب هاي زبان اصلي تا چه حد در دسترس بود؟
زياد نبود، ولي من خيلي در بازار كتاب جست وجو مي كردم. به بالاخانه ها و زيرزمين هايي كه به كتاب فروشي اختصاص داشت، سر مي زدم و به محله هاي مختلف مي رفتم. بعضا هم كه برمي گشتم لباسم سياه و خاكي شده بود. جالب اينكه ياد حرف مرحوم سعيد نفيسي مي افتادم كه مي گفت گرد و غبار كتاب سواد مي آورد.
الان بايد قاعدتا دسترسي به منابع زبان اصلي خيلي راحت تر شده باشد. . .
از جهاتي بله. با وجود اينترنت مي شود منابع را پيدا كرد. برخي ناشران و موسسات هم هستند كه اينگونه كتب را وارد مي كنند، ولي اگر بخواهيد دسترسي كامل و سريع به منابع داشته باشيد بايد كسي را در خارج داشته باشيد كه كتاب ها را براي شما بگيرد و ارسال كند.
در مقايسه با زبان هاي ديگر دسترسي به منابع زبان فرانسوي راحت تر است؟
در مقايسه با انگليسي كه مسلما خير. در بسياري از كشورها فرانسه زبان دوم است و در كشور ما شايد زبان سوم باشد، ولي در قياس با برخي زبان هاي دورافتاده تر مثل ايتاليايي، روسي يا اسپانيايي كه در ايران كمتر خوانده مي شوند، وضع بهتري دارد. البته نبايد فراموش كنيم كه در كشور ما زبان عربي هم جايگاه خاصي دارد كه بيشتر براي خواندن متون مذهبي مورد استفاده قرار مي گيرد.
در مقايسه با آلماني چطور؟
شايد مساوي و شايد هم بهتر.
رويكرد مردم به زبان هاي خارجي بر چه مبنايي صورت مي گيرد؟ چه عواملي باعث مي شوند كه يك زبان در يك كشور بيشتر مورد توجه قرار گيرد؟
بيشتر مربوط مي شود به روابط بين الملل و اقتدار سياسي و اقتصادي، البته تكنولوژي هم مطرح است. مثلا كاربران رايانه بايد تا اندازه اي با زبان انگليسي آشنا باشند. از اين عوامل كه بگذريم، مردم هم يكسري علايقي دارند و به سراغ آنها مي روند.
دانشگاه را چگونه ديديد؟
وقتي كه دانشگاه رفتم يك سري تصوراتي داشتم چون بالاخره دانشكده ادبيات دانشگاه تهران مهد پرورش بسياري از بزرگان ادبيات ما بوده و هست. اما انتظار من آنطور كه بايد برآورده نشد. ديدم آن چيزي كه آدم مي خواهد ياد بگيرد را دانشگاه به صورت تمام و كمال نمي تواند برآورده كند و آدم خودش بايد به دنبال يادگيري برود.
اينكه يادگيري زبان را دير شروع كرديد برايتان مشكلي ايجاد نكرد؟
چرا، ولي با تلاش و كوشش بيشتر سعي كردم كه اين كمبود را جبران كنم. البته من آن زمان با مشكلات زيادي روبه رو بودم. اينترنت يا ماهواره كه موجود نبود. حتي براي گرفتن راديو فرانسه هم دچار مشكل بودم چون راديوي من موجsw  را نداشت. به همين خاطر بيشتر راديو مونت كارلو را گوش مي دادم. فيلم ها و سي دي هاي آموزشي هم مثل الان موجود نبود. ميان فاميل و بستگان ما هم كسي نبود كه فرانسه خوانده باشد و بعضا انگليسي يا آلماني بلد بودند و كسي نبود كه من اشكالاتم را بپرسم. به همين خاطر من خودم هميشه آمادگي اين را داشته ام كه به هركس كه با مشكلي برخورد مي كند، كمك كنم.
فيلم فرانسوي چقدر تماشا مي كنيد؟
الان فرصت چنداني براي اين كار ندارم. در گذشته علاقه زيادي به تماشاي فيلم داشتم، اما متاسفانه دسترسي چنداني به فيلم ها نداشتم.
با سينماي فرانسه چقدر آشنا هستيد؟
به طور كلي با سينما آشنايي زيادي ندارم. حتي گاهي فيلم هايي را هم كه مي بينم، اسم كارگردانانشان را فراموش مي كنم، اما اگر آثار پرمحتوايي باشند ويژگي هايشان به خاطرم مي ماند.
با كارگردان هاي فرانسوي آشنا هستيد؟ اسم كسي به خاطرتان مي آيد؟
بله، مثلا ژان رنوار، ژان لوك گدار، فرانسوا توفو، و . . .
يك فيلم فرانسوي را دوست داريد با دوبله فارسي تماشا كنيد يا زبان اصلي؟
تماشايش به هر دو زبان برايم جالب است، اما اگر فرانسوي باشد برايم شيرين تر خواهد بود.
بازيگر محبوبتان هم حتما آلن دلون است. . . .
بله، تا اندازه اي. فيلم هاي آلن دلون، ايومونتان، ژراردو پارديو، ژان بلموند و ژان رنو را دوست دارم.
كار ترجمه را چه زماني به صورت حرفه اي آغاز كرديد؟
درست يك سال پس از ورود به دانشگاه كار فرهنگ نويسي را شروع كردم. البته اين فرهنگ چندين سال پس از آماده شدنش چاپ شد. چون سياست ناشر اين بود كه ابتدا آثار انگليسي چاپ شوند. نخستين فرهنگ من، پس از اينكه سال ها كنار مانده بود، در سال ،  در 10 هزار نسخه به چاپ رسيد.
كار آماده سازي فرهنگ چند سال به طول انجاميد؟
چهار سال. البته مقدار زيادي از اين زمان صرف بي تجربگي من شد. من ابتدا حدود يك چهارم فرهنگ را كار كردم و بعد همه را دور ريختم. آن زمان بود كه شيوه كار دستم آمد و فهميدم كه چه مي خواهم و چه كار بايد انجام دهم. كلا فرهنگ نويسي كاري زمان بر و طاقت فرساست. اگر عشق به كار نباشد، امكانپذير نمي شود.
اصلا چرا به سراغ فرهنگ نويسي رفتيد؟
سال اول دانشگاه يكسري واژه هاي دستوري و زبان شناسي را از زبان فرانسه استخراج و معادل يابي كردم، البته خيلي از اين معادل ها بلاتكليف بودند. من اين واژه ها را به يكي از استادان دانشگاه كه در فرهنگستان زبان بودند دادم. ايشان كار را ديدند و خيلي پسنديدند. از اين رو مرا به يك ناشر معرفي كردند و قرار شد كه من فرهنگ بسيار كوچك فرانسه فارسي مرحوم حييم را ويرايش كنم. وقتي كار را انجام دادم، گفتند كه اين كار شباهتي به كار اوليه ندارد و شما مي توانيد آن را به اسم خودتان چاپ كنيد. اينگونه من وارد كار فرهنگ نويسي شدم.
تا چه اندازه عواملي چون نقص فرهنگ هاي موجود يا نبودن معادل صحيح براي برخي از واژه ها در ايجاد انگيزه براي شما موثر بود؟
به نظر من فرهنگ كامل يا جامع كه گاهي از آن صحبت مي شود، هيچگاه تحقق نمي يابد. تنها كاري كه ما مي توانيم انجام دهيم اين است كه از پيشينيان يك گام پيشتر برويم. زماني كه من اين فرهنگ را كار كردم هيچ فرهنگ فرانسه- فارسي تلفظ ها را به صورت كامل ضبط نكرده بود يا هيچ يك از آنها معاني را دسته بندي نكرده بودند. من براي اولين بار اين كار را كردم كه بسيار دشوار و زمانبر بود.
فرهنگ نويسي چقدر به كار ترجمه شما كمك كرد؟
در ترجمه سعي مي كنم از مفهوم هيچ واژه اي نگذرم. اينكه بخواهيد در ترجمه وفادار بمانيد و در عين حال متن رواني هم داشته باشيد بسيار سخت است. من اين دقت را از رهگذر كار فرهنگ نويسي بدست آورده ام.
الان در چه زمينه هايي مشغول كار هستيد؟
فرهنگ نويسي، ترجمه اشعار فرانسوي كه تاكنون 6 منظومه اش به چاپ رسيده و نيز ادبيات كودكان.
در زمينه فرهنگ نويسي تا كنون چند فرهنگ منتشر كرده ايد؟
در رابطه با فرهنگ فرانسه به فارسي يك فرهنگ يك جلدي دارم كه شامل حدود 40 هزار واژه مي شود. يك فرهنگ متوسط هم دارم كه در قطع جيبي است و 30 هزار واژه دارد و نيز يك فرهنگ كوچك كه حدود  ۰ هزار واژه را در برمي گيرد. يك فرهنگ مدرسه هم كار كرده ام كه ويژه نوجوانان و نوآموزان است و ساختار بسيار ساده اي دارد. براي نگارش اين فرهنگ يك الفباي آوانگار (فونتيك) ساده را ابداع كرده ام. اين فرهنگ شامل 3 هزار و 500 واژه مي شود. ضمنا يك فرهنگ كوچك
فارسي- فرانسه هم كاركرده ام كه همين روزها منتشر مي شود.
واژه يابي ها و معادل سازي ها را چگونه انجام مي دهيد؟ از چه منابعي استفاده مي كنيد؟
خوب من از فرهنگ هاي فرانسه به فرانسه استفاده مي كنم كه توضيحات كاملي دارند و شواهد زيادي مي آورند. اصول كار را هم كه نمي شود در چند سطر شرح داد.
در ترجمه مسلما تسلط به زبان و ادبيات فارسي براي روان شدن و بهتر شدن نتيجه كار لازم است. شما چقدر با ادبيات زبان فارسي آشنا هستيد و چقدر در اين زمينه مطالعه داريد؟
زماني كه من اين كار را شروع كردم سعي كردم تا مي توانم مطالعه كنم. مترجمان ما بيشتر از اينكه روي ادبيات فارسي تسلط داشته باشند بايد روي زبانشان دقت كنند. وقتي ترجمه روان مي شود كه شما بتوانيد آنچه را كه مي خواهيد به فارسي برگردانيد، به كسي بگوييد و او آن را براحتي متوجه شود و منظور را دريابد. خيلي نبايد به زبان مبدا چسبيد. گاهي بايد از آن فاصله گرفت. براي اين كار لازم است وقتي كه يك متن ترجمه مي شود، مدتي كنار گذاشته شود، سپس خود شما يا يك ويراستار آن را دوباره بخواند و بدون توجه به متن اصلي اصلاح كند، اما در مورد متون ادبي شما بايد يك سبك و سياق و يك نثر خاص براي خودتان داشته باشيد.
شما بيشتر به كار ترجمه شعر مي پردازيد. مسلما ترجمه شعر بسيار سخت تر از ترجمه داستان يا ديگر متون است. . .
بله، در مورد ترجمه اشعار برخي اعتقاد دارند كه كسي كه شعر ترجمه مي كند بايد خودش هم شاعر باشد. البته من شاعر نيستم، ولي هركسي در ايران دستي بر قلم داشته، براي خودش چند بيتي هم شعر گفته است. اين مسئله در مورد من هم صدق مي كند. در مجموع مي توانم بگويم كه من به شعر علاقه خاصي دارم و شايد كمتر روزي باشد كه دو، سه بيت شعر نخوانم يا در ذهنم مرور نكنم.
به زبان فرانسه هم شعر گفته ايد؟
به فرانسه خير، ولي بعضا چند شعر فارسي را به فرانسه ترجمه كرده ام. در ترجمه شعر با دو مسئله روبه رو مي شويد. يكي برگرداندن به زبان ديگر و ديگري بازسازي شعر. شما بايد بتوانيد حال و هوايي شبيه به زبان اصلي را در زبان مقصد پديد آوريد. اين مسئله مثل اين است كه گلي را از محيطي به محيط ديگر ببريد و بكاريد. اين گل در محيط جديد زماني مي تواند خوب رشد و نمو كند كه شما محيطي شبيه محيط اوليه را برايش فراهم كنيد.
از مسئله حال و هواي اثر كه بگذريم، با وزن اشعار چه مي كنيد؟
در ترجمه شعر نمي شود وزن و قافيه را رعايت كرد. صناعات شعري به كل از بين مي رود. صنعات شعري هر زبان فقط مختص همان زبان و غيرقابل انتقال اند. اگر بخواهيم مثلا قافيه را رعايت كنيم، ديگر نمي توانيم وفادار بمانيم. برخي آمده اند اشعار خارجي را در قالب شعر كهن فارسي ترجمه كرده اند كه اين كار باعث شده وفاداري به اصل اثر كاملا از بين برود. سعي من بر اين است كه در ترجمه اشعار يك آهنگ و وزن مبهم را در شعر جاري كنم كه البته رعايت آن دشوار است.
علاقه به شعر از همان ابتدا در شما وجود داشت يا اينكه پس از آشنايي با زبان فرانسه در شما پديد آمد؟
من مسلما به شعر فارسي بيشتر از شعر فرانسه علاقه مندم. حتي در دوران دبيرستان اشعار شاعراني چون خاقاني و يا انوري را مي خواندم هرچند كه خيلي دركشان نمي كردم. من كلاس سوم راهنمايي بودم كه كليات سعدي را خريدم و شروع به خواندنش كردم.
ميانه تان با شعر نو چگونه است؟
من شعر نو را با نيما شناختم. شعر نو بيشتر با زمان امروز ما سازگار است. برخي حرف ها را كه نمي شد در قالب هاي كهنه بيان كرد، مي شود در قالب شعر نو گنجاند.
اشعار ايراني تا چه حد به زبان فرانسه ترجمه شده اند؟
همه اشعار حافظ، سعدي يا خيام ترجمه شده اند. در مورد شعر نو هم از سهراب و چند شاعر ديگر ترجمه هايي به فرانسه انجام شده است، ولي در مورد خارج از ايران به لحاظ تجربه اي كه من در كالج بين المللي مترجمين در فرانسه داشتم، مي توانم بگويم كه آشنايي مردم فرانسه يا مترجمان ديگر كشورها با شاعران ما بسيار اندك است. آنها بيشتر با مولانا و خيام آشنايي دارند.
مخاطب آثاري كه از فارسي به فرانسه ترجمه مي شوند چه كساني هستند؟ فقط دانشجويان و دانش پژوهان يا مردم عامي هم استقبال مي كنند؟
بيشتر مخاطبان را پژوهشگران و زبانشناسان تشكيل مي دهند.
تا به حال پيش آمده كه در فرانسه به يك كتابفروشي برويد و سراغ يك اثر فارسي را البته به زبان فرانسه - بگيريد و اثر مورد نظر موجود باشد؟
در كتابفروشي ها چيزي نديده ام، ولي در كتابخانه هايشان مي شود چيزهايي پيدا كرد. البته در مورد قالي ايران، صنايع دستي ايران و حتي گربه ايراني كتاب پيدا مي شود، ولي در مورد شعر و ادبيات فارسي، تقريبا خير.
اين مسئله به كم كاري مترجمان برمي گردد يا اينكه نفوذ ادبيات و فرهنگ ما در كشورهاي ديگر كم است؟
در واقع ابتدا بايد كارها ترجمه شوند بعد هم از طريق رايزن هاي فرهنگي و نهادهاي فرهنگي تبليغ و توزيع شوند. از آنجا كه زبان فارسي در دنيا مخاطب چنداني ندارد، بايد در ترجمه آثار فارسي زبان تلاش بيشتري بشود. به غير از ايران، تنها مردم افغانستان و تاجيكستان به اين زبان صحبت مي كنند. البته زبان فارسي بسيار غني است و برخي معتقدند كه اين زبان قابليت جهاني شدن دارد، ولي جهاني شدن يك زبان و رواج آن، بيشتر وابسته به مسائل سياسي و اقتصادي است تا مسائل ديگر.
براي ترجمه بر چه مبنايي انتخاب مي كنيد؟
شاعران زيادي هستند كه اگر عمري باقي باشد به آنها خواهم پرداخت. سعي مي كنم كارها حجيم انجام ندهم تا به افراد بيشتري بپردازم. اگر از فرانسوي ها بپرسيد بهترين شاعرتان كيست، جوان ها به بودلر اشاره مي كنند و مسن ترها از ويكتورهوگو نام مي برند. من تاكنون اشعار بودلر، رمبو، ورلن، ژاكوته، پرور و الوار را ترجمه كرده ام كه چهره هاي شاخص شعر فرانسه هستند. كتاب اشعار ژاكوته را هم يك دوست سويسي به من هديه داد كه در آن نوشته بود با آرزوي اينكه اين كتاب را ترجمه كني. من هم به خاطر خواسته اين دوست و البته عمق افكار ژاكوته دست به ترجمه زدم.
براي پيدا كردن ناشر با چه مشكلاتي مواجه ايد؟
الان مشكلي ندارم. حتي برخي ناشران تماس مي گيرند و كار مي خواهند، اما در اوايل، برخي كارها مدتي روي دستم مي ماند تا ناشرش پيدا شود. كلا پس از انتشار چند اثر اوضاع روبراه مي شود.
الان وضعيت يادگيري زبان فرانسه در دانشگاه ها و يا موسسات چگونه است؟
شايد فقط يكي، دو آموزشگاه باشند كه اصولي كار
مي كنند ولي در بقيه آنها، حتي وقتي فارغ التحصيل مي شويد و مثلا به فرانسه مي رويد، براي رفع نيازهاي اوليه هم با مشكل مواجه هستيد. روش تدريس فرانسه در دانشگاه ها هم خالي از اشكال نيست. بسياري از متوني كه بايد روزآمد باشند قديمي اند و سال هاست كه تدريس مي شوند كه اين مسئله باعث مي شود اطلاعات دانشجويان به روز نباشد. در مورد محاوره هم كار زيادي نمي شود و استادان معمولا به زبان فارسي صحبت مي كنند.
در كودكي و نوجواني چقدر با زبان فرانسوي برخورد مي كرديد؟ يعني در محيط يا موقعيتي قرار مي گرفتيد كه چند نفر با هم فرانسه صحبت كنند؟
دايي من كه يك جهانگرد بود، بيشتر در فرانسه زندگي مي كرد، اما وقتي به ايران مي آمد فارسي حرف مي زد و چيز چنداني از فرانسه به گوش من نمي خورد. البته در كوچه ما يك خانواده فرانسوي زندگي مي كردند كه وقتي من از كنارشان رد مي شدم، زبان فرانسه به گوشم مي خورد و اين اولين مكالمه هايي بود كه به زبان فرانسه مي شنيدم. اوايل كه نمي دانستم آنها فرانسوي هستند، مردد بودم كه اين چه زباني است. فقط از لحن گفتارشان و تكرار بعضي از اصوات حدس مي زدم كه بايد زبان فرانسه باشد.
در كدام محله تهران متولد شديد؟
در خيابان شهباز، سه راه شكوفه به دنيا آمدم. پس از مدتي به خيابان پيروزي قبل از چهار راه كوكاكولا رفتيم. تا 15-14 سالگي من در اين محله گذشت. بعد هم به گيشا آمديم كه تا الان در همين محله زندگي مي كنيم.
چند بار به فرانسه رفته ايد؟
تا دو سال پيش به علل گوناگون سفر به فرانسه برايم مهيا نشده بود. دو سال پيش به دعوت دولت فرانسه به كالج بين المللي ترجمه رفتم.
وقتي وارد محيطي شديد كه همه با هم فرانسوي حرف مي زدند، اولين حسي كه به شما دست داد چه بود؟
ما زمان كوتاهي را در شهر مارسي گذرانديم. مارسي هم يك زبان محلي مخصوص دارد كه فهميدنش حتي براي پاريسي ها هم سخت است. ما آنجا خيلي دقت مي كرديم و گوش تيز مي كرديم تا از حرف ها سر در بياوريم. دست آخر هم از هر 10 كلمه فقط سه، چهار كلمه را متوجه مي شديم. در مورد احساسم هم بايد بگويم كه به دليل خلق و خويي كه دارم، احساس غريبي مي كردم.
الان چيزي كه به اسم زبان فرانسه تدريس مي شود، همان گويش پاريسي است؟
بله، مثل هر كشوري كه زبان پايتخت، زبان رسمي كشور است.
در فرانسه تا چه اندازه تنوع گويش وجود دارد؟ مثلا همانند ايران كه نقاط مختلفش با گويش هاي متفاوت صحبت مي كنند، در فرانسه نيز وضع به همين صورت است؟
مثل ايران نيست، ولي به هر حال در فرانسه مناطقي وجود دارد كه مردمش زبان همديگر را نمي فهمند.
بعد از رفتن به فرانسه و ديدن آنجا، وسوسه نشديد كه همان جا بمانيد؟
به هيچ وجه. نه فقط فرانسه، بلكه به كشورهاي خارجي ديگري نيز كه سفر كردم، هيچ علاقه اي به زندگي در آنها پيدا نكردم. روحيه من به هيچ وجه با زندگي در خارج از ايران سازگار نيست و هر وقت از ايران خارج شده ام، با عجله برگشته ام. من خلق و خويي ايراني دارم و به فرهنگم پايبندم. جدا از خانواده ام كه دوستشان دارم ، حتي براي در و ديوار هم دلم تنگ مي شود.
به شهر تهران چقدر علاقه داريد؟
به هر حال تهران زادگاه من است و به آن خيلي وابسته ام. البته بارها پيش آمده كه خواستم بروم و جاي ديگري زندگي كنم. شلوغي و آلودگي تهران اذيتم مي كند.
اگر روزي از تهران برويد، اولين چيزي كه دلتان برايش تنگ مي شود، چيست؟
اتاقم. چون محل كارم است.
اين حس را براي اتاق اين خانه تان فقط داريد؟
نه قبلا هم داشته ام، ولي چون بيشتر فعاليت هاي كاري ام در اين اتاق بوده به اينجا وابسته ترم.

به جاي مقدمه
000081.jpg
اگر با زبان فرانسه آشنا باشيد و سر و كارتان با اين زبان باشد، حتما با فرهنگ هاي محمدرضا پارسايار آشنا هستيد.
پارسايار سالهاست كه كار فرهنگ نويسي مي كند و تاكنون چندين فرهنگ فارسي- فرانسه و فرانسه- فارسي را به چاپ رسانده است.
فرهنگ يك جلدي فرانسه فارسي، فرهنگ جيبي فرانسه- فارسي، فرهنگ كوچك فرانسه- فارسي، فرهنگ مدرسه فرانسه- فارسي، فرهنگ كوچك فارسي- فرانسه، فرهنگ جيبي آكسفورد (انگليسي- فارسي) و دستور زبان فرانسه از جمله فرهنگ ها و آثار مرتبط با زبان فرانسه هستند كه پارسايار آنها را به چاپ رسانده است. او همچنين يك فرهنگ فني فرانسه- فارسي را نيز در دست تاليف دارد، اما پارسايار آثار متعددي از شاعران بنام فرانسه را نيز ترجمه كرده است. او تاكنون چندين مجموعه شعر مانند گل هاي رنج شارل بودلر، آفتاب نيمه شب ژاك پرور، تنهايي جهان پل الوار، زورق مست آرتور رمبو، در نيمه راه برزخ پل ورلن و وهم سبز فيليپ ژاكوته را روانه پيشخوان كتابفروشي ها كرده است.
پارسايار برخلاف بسياري كه آموختن زبان را از دوران كودكي و دانش آموزي آغاز مي كنند، پس از پايان تحصيلاتش به يادگيري پرداخته است. جالب اينكه او تا سال گذشته حتي به فرانسه سفر هم نكرده بود و تازه يك سال پيش شرايط سفر به فرانسه برايش مهيا مي شود.
آشنايي و سر و كار داشتن با زبان فرانسه طي سالهاي طولاني، مسلما انسان را براي ديدن اين كشور كنجكاو مي كند.
يقينا قرار گرفتن در محيطي كه همه با هم به زبان فرانسه حرف مي زنند، براي آدمي كه سالها كارش با اين زبان بوده، جالب خواهد بود، اما اولين حسي كه به پارسايار پس از رفتن به فرانسه دست داده، احساس غربت و غريبي بوده است.
او بشدت، آدمي ايران دوست و پايبند به فرهنگ مملكتش است و هيچ علاقه اي به زندگي در خارج از اين مرز و بوم ندارد.
پارسايار به شهر تهران و بخصوص خيابان انقلاب نيز علاقه مند است. او هم دوران دبيرستان را در خيابان انقلاب گذرانده و هم در دانشگاه تهران به تحصيل پرداخته است. ضمنا او كارش را نيز در خيابان انقلاب آغاز كرده و به همين علت، دلبستگي خاصي به اين خيابان دارد. در مجموع، او چيزي حدود 25سال از عمر 40 ساله اش را در اين خيابان سپري كرده است. پارسايار به محله قديمي شان نيز علاقه خاصي دارد. او تا به حال چندين بار و به فواصل زماني به محله قديمي شان سر زده است. ضمنا چندين بار به محله قديمي پدربزرگ و مادربزرگش نيز سر زده تا خانه قديمي آنها را پيدا كند اما همه چيز تغيير كرده است.
پارسايار تاكنون چندين بار با خاطراتش چيزي را جست وجو كرده كه پيدا كردنش كار سختي بوده است. به گفته خودش، ذهنيت نسبتا كاملي از خانه قديمي پدربزرگش دارد، آن خانه دو ستون بزرگ داشته است. پارسايار به خاطره اي از اين خانه اشاره مي كند و مي گويد: شبي كه مادربزرگم فوت كرد، خواب اين خانه را ديدم. خانه تنها يك ستون داشت و از ستون ديگرش خبري نبود.
محل كار محمدرضا پارسايار در اتاقش واقع شده است؛ جايي كه او در كنار زندگي روزمره اش، مي خواند، مي نويسد و ترجمه مي كند. اتاقي پر از كتاب، كاغذ و نوشته كه نشان از زندگي يك فرد اهل فرهنگ و ادب دارد.
او وابستگي زيادي به اتاقش دارد و از آنجا به عنوان اولين محلي ياد مي كند كه در صورت دوري از تهران، دلش برايش تنگ مي شود.
مطالعه و ترجمه اشعار شاعران فرانسوي يكي از اصلي ترين دلمشغولي هاي پارسايار است.
او در مورد خواندن اشعار فرانسوي، به نكته جالبي اشاره مي كند. او مي گويد: خوب شد كه من نمردم و توانستم با يادگيري زبان فرانسه اشعار آنها را بخوانم و معنايشان را بفهمم.
وقتي از پارسايار مي خواهم يكي از اشعار فرانسوي را برايم بخواند، شعري از پل الوار را انتخاب مي كند و مي گويد:
بر سر راهت من آخرينم
آخرين بهارم، آخرين برف
آخرين نبردم، براي نمردن...

يك شهروند
ايرانشهر
خبرسازان
در شهر
درمانگاه
سفر و طبيعت
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  خبرسازان   |  در شهر  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |