به گزارش همشهریآنلاین این جزوه مانند در 37 صفحه در شماره 58 نشریه میراث شهاب(زمستان 88)،نشریه ویژه کتابخانه مرحوم مرعشی نجفی منتشر شد که حجت الاسلام رسول جعفریان نقدی بر این جزوه مهم را در سایت کتابخانه تاریخ ایران و اسلام انتشار داده است که متن آن به نقل از این سایت از نظر شما گرامیان میگذرد.
آقای رسول جعفریان پیش از این هم بر جلد ششم خاطرات اسدالله اعلم نقدی مفصل نوشته بود.[نقد رسول جعفریان بر جلد ششم خاطرات علم]
درباره کتابچه استنطاق از میرزا رضای کرمانی
میرزا رضا کرمانی با کشتن ناصرالدین شاه برگ تازه ای را در تاریخ معاصر ایران رقم زد و بنیاد تروریسم و افراطگرایی را در شکل جدید آن بنیاد گذاشت.
کشتن یک شاه پنجاه ساله با آن هم طول و تفصیل و ابهت، کار سادهای نبود. در این کار، مهم آن بود که وی از شاگردان آقا سید جمال الدین و از دوستان شماری از روشنفکرانی بود که در استانبول بنای ناسازگاری با افکار سنتی را گذاشته و در سیاست، دولت قاجار را عامل ویرانیها و خرابیهای ایران میشناختند.
در این میان، ظلم و ستمی که در حق ملت روا میشد، همان که سبب نخستین نهضت مردم در برپایی عدالتخانه ومشروطه نیز شد، یکی از دلایل تندروی هایی بود که ایرانیان خارج از ایران در قفقاز و استانبول داشتند.
این عدالت خواهی، نخست در دستگاه قضایی زیر پا گذاشته شده و مأموران حکومت در هر نقطه و هرجا، بدون ملاحظه، هر کسی را میخواستند شکنجه کرده یا میکشتند. میرزا رضا که خود مصیبت زیادی کشیده بود و ماهها پایش در کند و زنجیر بود، مصمم شد تا به ریشه بپردازد. شاید او میتوانست کامران میرزای نایب السلطنه یا حاکم تهران یا هر شخص دیگری را بکشد، اما تصمیم گرفت شاه را بکشد و استدلالش هم این بود که او اساس کار است و بس.
در گذشته، بخش هایی از بازجویی های وی منتشر شده بود اما این بار، جزوهای کامل که متن دقیق این بازجویی هاست، توسط حضرت حجت الاسلام و المسلمین سید محمود مرعشی در نشریه محترم و وزین شهاب که متعلق به کتابخانه بزرگ آیت الله مرعشی نجفی است منتشر شده است.
این متن که عنوان آن «کتابچه پرسش و پاسخ یا استنطاق از میرزا رضا کرمانی» است طی 37 صفحه در شماره 58 شهاب (زمستان 1388) انتشار یافته است.
به دقت نمیتوان گفت این مطالب درست است یا نه. برخی از نقلها یا دست کم کیفیت آنها میتواند محل تردید باشد. فرض کنیم، کسی زبان حال میرزا رضا را نوشته باشد، در این صورت، امکان جعل هست. با این حال، جزئیاتی در این گزارش وجود دارد که آنرا واقعی مینماید. برای مثال دیدارهای وی با اشخاص مختلف و پرسشهایی که در این باره مطرح شده است. اما همین ها نیز میتواند نشأت گرفته از ذهن کسی باشد که بر اساس آنچه از استنطاق شنیده، حکایتی با این تفصیل را نوشته است. عجالتا باید فرض را بر واقعی بودن گذاشت.
شجاعت میرزا رضا کرمانی در این استنطاق و روشنگریهای وی در زمینه سبب که او را وادار به کشتن ناصرالدین شاه کرده است، پدیدهای است که نشان میدهد ما با شخصیت فوق العادهای روبرو هستیم. ارتباطات او در تهران وسیع بوده و همین که وی با نایب السلطنه درگیر بوده و در دام او افتاده و گرفتاری ها کشیده و نیز این که خانه محمد حسن امین الضرب بود و آنجا با سید آشنا شده، و این که یار غار سید در تهران شده، همه حکایت از موقعیت ممتاز او دارد.
در پایان این جزوه، ضمن تأیید درستی این استنطاق و این که در حضور «این غلام خانه زاد ابوتراب و جناب حاج حسین علی خان رئیس قراولان عمارت مبارکه همایونی» انجام شده، به این نکته تصریح دارد که اینها متن استنطاق اولیه بوده که «عجالتا به طور ملایمت و زبان خوش از میرزا رضای به عمل آمد، و لیکن مسلم است در زیر شکنجه و صدمات لازمه استنطاق، بهتر این مطالب و مکتومات بروز خواهد داد... ذی حجه 1313». شاید این نکته گواه درستی آن مطالب باشد.
چند استنطاق دیگر هم در پایان هست که یکی با میرزا تقی پسر میرزا رضای کرمانی و دیگری با عیال مطلقه میرزا رضا و نیز سه چهار نفر دیگر از شاغلان در عبدالعظیم هستند که به نوعی با میرزا در ارتباط بوده اند.
آگاهیم که حکومت قاجار سید جمال الدین را عامل و آمر این ماجرا میدانست و مکاتبات مفصلی که وزارت خارجه نگهداری می شود (و اخیرا آقای خسروشاهی آنها را در کتابی با عنوان سید جمال الدین اسدآبادی در اسناد وزرات خارجه آنها را به چاپ رساند) حاکی از آن است که دولت یاد شده تلاش زیادی برای وادار کردن دولت عثمانی به تحویل سید جمال کرد. در این استنطاق نیز روی این مسأله تأکید شده است.
وقتی از میرزا رضا در باره نقش سید جمال در این ماجرا می پرسد میگوید: دستور العمل مخصوص نداشتم الا این که حال سید واضح است که از چه قبیل گفتگو میکند. پروایی ندارد. میگوید: ظالم هستند. عادل نیست. از این قبیل حرفها می زند.
از وی میپرسد: شما از کجا به خیال قتل شاه افتادید؟
پاسخ میدهد: از کجا نمیخواهد. از کندهها و بلاهایی که به ناحق کشیدم. چوب ها که خوردم. شکم خودم را پاره کردم. (اشاره اش به کاری است که در زندان کرد و با استفاده از فرصت شکم خود را پاره کرد که درمانش کردند. این مربوط به دستگیری چند سال پیش از ماجرای قتل شاه است).
بازجو میپرسد: این ظلمهایی که به تو شده، از ناحیه شاه نبوده. شما بایستی این تلافی و انتقام را از آنها بکنید که سبب ابتلای شما شده بودند و یک مملکتی را یتیم نمی کردید.
میرزا رضا پاسخ میدهد: پادشاهی که پنجاه سال سلطنت کرده باشد و هنوز امور را به اشتباه کاری به عرض او برسانند و تحقیق نفرمایند و بعد از چندین سال سلطنت ثمر این درخت، وکیل الدوله، آقای عزیزالسلطان، آقای امین الخاقان و این اراذل و اوباش و بی پدر و مادرهایی که ثمر این شجره شده اند و بلای جان عموم مسلمین شده اند، باشند، باید چنین شجرهای را قطع کرد که دیگر این نوع ثمر ندهد. ماهی از سر گنده گردد نی ز دم. اگر ظلمی می شد، از بالا میشد.
میرزا رضا سپس شرحی از چهار سال و اندی زندان خود در قزوین و جاهای دیگر و مصیبتهایی که کشیده بیان کرده و از این که زنش طلاق گرفت، بچه شیرهخوارش سر راه افتاد، پسر هشت ساله اش به خانه شاگردی رفت یاد کرده و میگوید: وقتی به اسلامبول رفتم و در مجمع انسان های عالم [؟] در حضور مردمان بزرگ، شرح حال خودم را گفتم، به من ملامت کردند که با وجود این همه ظلم و بی عدالتی، چرا باید من دست از جان نَشسته و دنیا را از دست این ظالمین خلاص نکرده باشم.
بازجو میپرسد که شاه چه تقصیری دارد؟ طبیعی است که نایب السلطنه و دیگران، اوراقی نزد او آورده و او را قانع می کردند. در این صورت نباید تو شاه را میکشتی، بلکه باید آنان را میکشتی.
میرزا رضا جواب میدهد که شاه میتوانست آدم بی طرفی را بفرستد تا میان من و آنان حکم کند. اما «سالهاست که به این منوال، سیلاب ظلم بر عامه رعیت جاری است. مگر این سید جمال الدین، این ذریه رسول، این مرد بزرگ چه کرده بود که به آن افتضاح او را از حرم عبدالعظیم بیرون کشیدند. زیرجامهاش را پاره کردند. آن همه افتضاحات به سرش آوردند. ... اگردیده بصیرت باشد ملتفت می شود که در همان نقطه که سید را کشیدند، در همان نقطه گلوله به شاه خورد».
سپس شرحی از بیچارگی مسلمانان ایرانی در عراق عرب و قفقاز و عشق آباد و اوائل خاک روسیه بیان کرده و می گوید: نتیجه ظلم همین است که میبینید... اگر بنای سلطنت را بر عدل و انصاف قرار بدهند البته تمام خلق، فدوی ایشان میشوند و سلطنتشان قوام خواهد گرفت و نام نیکشان در صفحه روزگار باقی خواهد ماند.
بازجو میگوید: فرض کنید این حرفها درست باشد. ما می خواهیم اصلاح کنیم. تو افرادی را که با خودت همفکر بوده اند معرفی کن تا ما بر اساس گفته های آنان اوضاع را اصلاح کنیم.
میرزا رضا میگوید: هم عقیده من در این شهر و مملکت بسیار است. در میان علما بسیار، در میان وزرا بسیار، در میان امرا بسیار، در میان تجار و کسبه بسیار. سپس با اشاره به استقبال مردم از سید جمال در تهران میگوید:به خدای قادر متعال قسم، از این خیال من و نیت کشتن شاه، احدی غیر از خودم و سید اطلاع نداشت.
میرزا یکبار دیگر در پاسخ این پرسش که چرا نایب السلطنه کامران میرزا را نکشتی، با این که او به تو ستم کرده بود، گفت: خیال کردم که اگر او را بکشم، ناصرالدین شاه با این قدرت، هزاران نفر را خواهد کشت. پس قطع اصل شجر ظلم را باید کرد نه شاخ و برگ را.
میرزا میگوید وقتی شرح ستمها و ظلمها را برای سید جمال میگفتم و ذکر مصائب خود میکردم، میگفت: خفه شو، روضه خوانی نکن. مگر پدرت روضه خوان بوده؟ چرا عبوسی میکنی، با کمال بشاشت و شرافت حکایت کن.
بازجو با اشاره به سوگواری و عزاداری مردم برای ناصرالدین شاه، به میرزا رضا میگوید: اگر مردم همه با شما هم خیال هستند، پس چرا آحاد و افراد مردم از بزرگ و کوچک، زن و مرد، در این واقعه مثل آدم فرزند مرده گریه و زاری میکنند؟
میرزا در پاسخ میگوید: این ترتیبات عزاداری ناچار مؤثر است، اسباب رقت میشود، اما بروید در بیرونها، حالت فلاکت رعیت را تماشا کنید.
بازجو از اقدام میرزا رضا برای ایجاد بلوا و اغتشاش در مملکت بااین خونریزی یاد کرده و او را توبیخ میکند. اما میرزا رضا می گوید: به تواریخ فرنگ نگاه کنید. برای اجرای مقاصد بزرگ، تا خونریزیها نشده است، مقصود به عمل نیامده است.
بازجو از ارتباط وی با شیخ هادی نجم آبادی سوال میکند و این که در دیدار با او چه گذشته است؟
میرزا رضا میگوید: آقا شیخ هادی معلوم است که چه قسم صحبت میکند. او روزها که در کنار خیابان روی خاک ها نشسته است، متصل مشغول آدم سازی است. و تا به حال اقلا بیست هزار نفر آدم درست کرده است که پرده از پیش چشمشان برداشته و هم بیدار شده، مطلب فهمیدهاند.
در ادامه، میرزا از موقعیت سید جمال در اسلامبول و به خصوص نزد سلطان عثمانی یاد کرده واز اندیشه های وحدگرایانه او برای گردآوری سنی و شیعه پیرامون خلیفه عثمانی سخن میگوید. این مطالب چنان است که انسان تصور میکند کسی آنها را از زبان میرزا رضا نوشته است.
میرزا میگوید: در آن روزی که سلطان او را در یلدز دعوت کرد و در کشت یبخار که توی دریاچه باغش کار می کند، نشسته، صورت سید را بوسید. و در آنجا بعضی صحبت ها کردند. سید تعهد کرد عن قریب، تمام دول اسلامیه را متحد کند و همه را به طرف خلافت جلب نماید و سلطان را امیرالمؤمنین کل مسلمین قرار بدهد. این بود که به تمام علمای شیعه کربلا و نجف و تمام بلاد ایران باب مکاتبه را باز کرد، به وعده و نوید و استدلالات عقلیه، بر آنها مدلل کرد که ملل اسلامیه، اگر متحد بشوند، تمام دول روی زمین نمیتوانند به آنها دست یابند. اختلاف لفظ علی و عمر را باید کنار گذاشت.
بازجو میپرسد: تو که در آن ملاقات نبودی، این مطالب را از کجا میدانی؟
میرزا میگوید: سید از من محرمتری نداشت. چیزی را از من پنهان نمیکرد. من در اسلامبول که بودم، از بس که سید به من احترام میکرد در انظار مردم تالی خود سید به قلم رفته بودم.
میرزا رضا سپس به تردیدی که سلطان عثمانی نسبت به سید پیدا کرد اشاره کرده و میگوید که برای او پلیس های مخفیه گماشت. در این وقت که سید گفت: حیف که این مرد دیوانه است و مالیخولیا دارد و الا تمام ملل اسلامیه را بر او مسلم می کردم.
عیال میرزا رضا در پاسخ بازجو در باره میرزا رضا میگوید: هرچه به این مرد کرد، سید کرد و به دوستی او کرد. نمینمیدانم این عاشق سید بود. چه بود که از همان وقتی هم که سید را بردند، شب و روز گریه میکرد و مثل دیوانه ها شده بود.
شیخ محمد نامی هم که با میرزا رضا آشنایی داشته در استنطاق بوده، تأیید میکند که میرزا محمد رضا یعنی همین میرزا رضا، رفیق و انیس سید بوده و همیشه شب ها و روزها با هم بودند.
در ادامه، باز هم استنطاق تازهای میرزا رضا است که این بار با حضور صدر اعظم، شاهزاده ملک آراء و تنی چند نفر دیگر از جمله مخبرالدوله و مشیرالدوله و غیره از او شده است. در اینجا نیز میرزا رضا خلاصه ما وقع و ظلم ها و ستم هایی را که بر او رفته بیان کرده و شرح کشتن ناصرالدین شاه را نیز به دست داده و سپس میگوید: به خیال خودم یک خدمتی به تمام خلایق و ملت و دولت کردهام و این تخم را من آبیاری کردهام و سبز شد. مردم هم خواب بودند بیدار شدند. درخت خشک بی ثمری را که زیرش هم قسم حیوانات موذی درنده جمع شده بودند، از بیخ انداختم و آن جانورها را متفرق کردم. حالا از پهلوی آن درخت، یک جوانه بالا زده است مثل مظفرالدین شاه سبز و خرم و شاداب. امید همه قسم ثمر به او میرود... (اینها برای درخواست عفو یا توهم عفو گفته شده است).
در پایان اشارتی به این نکته دارد که گویی سلطان عثمانی از سید خواسته بوده است تا بلایی سر ناصرالدین شاه بیاورد و سبب آن هم این بود که دولت عثمانی تصور میکرد درگیری میان شیعه ها و سنی ها در سامرا، ناشی از تحریکات ناصرالدین شاه است. از این رو سید میرزا را تحریک به قتل ناصرالدین شاه کرده است. چنین تحلیلی نباید درست باشد و به هر حال محل بحث است.