راستش هنوز حواسم به نمایش گرده افشانی درختانی است که در مسیر اوین درکه، همچون برفی دیر از راه رسیده، بر سر من فرو میریخت و اینجا هم هنوز ادامه دارد. جمشید مرادیان در حال صحبت است. او هم از دیدن این مناظر بهنظر سرمست میرسد.
اما من به این فکر میکنم که هنوز هم در تهران جایی باقی مانده که مردم با صدای آواز پرندگان همزیستی میکنند و هنگام عبور از خیابانها متوجه آمدن بهاری چنین سبز و زیبا میشوند و فکر میکنم که بادیدن این صحنهها و شنیدن این صداهای خوش حتما زندگی آرامتر و زیباتری دارند. نوای اثری از آثار شوپن به گوش میرسد؛ انگار در دوردست است که اصلا گوش را نمیآزارد. جالب است که این موسیقی غربی، همنوایی عجیبی با گلدان شمعدانی، با آن گل بزرگ و سرخ رنگش کنار دست من و بوی عود و عنبر شرقی که در فضا پیچیده دارد.
باور نمیکنم که در چنین جایی ارهها جرات سر و صدا کردن داشته باشند یا صدای کوبش چکشی در فضا پخش شود. خوشا به حال مجسمههایی که در آتلیه چشم به جهان بازمیکنند. اینجا همه چیز آرام و زیباست و مهیای خلق یک اثر. باور کنید هر وقت سر بلندمیکنم صدای مجسمههای ریز و درشتی که کنار پلهها روبهروی من صف کشیدهاند را در گوش میشنوم که زمزمه میکنند: باور کن زندگی زیباست، حال، برماست که از این زیباییها خوب حفاظت کنیم چرا که دیگر آنقدر چیز زیبایی در شهرمان باقی نگذاشتهایم که با دیدن آن لحظههایی خوش را سپری کنیم.
آمدهام اینجا تا با این مجسمهساز که کارهای چوبیاش را در کوچههای درکه میتوان دید، درباره فضای امروزی هنرهای تجسمی در ایران گفتوگو کنم. میگوید: تجربه و تاریخ نشان داده که هرکسی که خواسته به جاودانگی برسد باید خود را به جاودانگی هنر پیوند بزند. در فلسفه هم به فیلسوفهایی بیشتر توجه شده که پارهای از اندیشههای خود را به هنر اختصاص دادهاند و گاهی در تفکر رایج مللی که با زیبایی و هنر عجین هستند. وقتی با فلاسفهای روبهرو شدهاند که توجه زیادی به هنر نداشتهاند دیگر فیلسوفها با آنها برخورد کردهاند، همچون هیدگر و ویتگنشتاین.
این مجسمه ساز معتقد است: که بیتوجهی به هنر به منزله بیتوجهی به یکی از ارکان دستاوردهای بشری است و در درازمدت ضایعات غیرقابل جبرانی را پیش میآورد میگوید: باور کنید هزینه کردن در راه زیباسازی محیط زندگی، کمبهاتر از پرداختن سوبسید داروهایی روانی است؛ داروهایی که باید عوارض ناهنجاریهای جامعه زیباییگریز را رفع کند. چرا که پرداختن به هنر در سطح کلان در حکم پیشگیری است بهجای درمان یک جامعه. به عقیده مرادیان، رسیدن به این باور که زندگی کردن با هنر به انسان این قدرت را میدهد که به تعبیر بهتری از خود و جامعهاش برسد، حاصل تلاش هنرمندان است.
او با گفتن این مقدمه، درباره فضای امروز هنرهای تجسمی در ایران گفت: امروزه امکاناتی که در اختیار هنرهای تجسمی قرار گرفته، بهخصوص مجسمهسازی، عموما بسیار کم است یا اینکه گاه در حلقههای مخصوصی محصور شده است و اگر شکوفایی هم در این بخش از هنر دیده میشود حاصل تلاشهای فردی است نه باورهای اجتماعی. شهر محل بروز پریشان احوالی شهروندان است. زندگی بیمارگونه شهرنشینی آدمی که باور کرده با تکنولوژی به طبیعت لگام خواهد زد و آن را جایگاه شایستهای برایشان انسان میداند.
تنها مانع به وقوع پیوستن چنین فاجعهای فقط هنر است؛ چیزی که ما آنرا گهگاه بهطور کامل فراموش میکنیم. او با اشاره به یکی از جملات ویرجیناوولف میگوید: هوای لندن خراب شده برای اینکه نقاشها بد نقاشی میکنند پس اگر نقاشیها خراب شوند هوا هم خراب میشوند و اگر هوا بد شود نقاشها بد کار میکنند.
میگویم که مجسمهسازی در ایران در مقایسه با هنرهای دیگر کمتر مورد توجه بوده و میپرسم که چطور میتوان این فضا را تغییر داد؟ میگوید: اگر باور هنرمندان این باشد که مخاطب، مصرفکننده منفعل است، گسترش دامنه هنر صدمه خواهد دید. شکوفایی هنر همهگیر شدن و عجین شدن مداوم آن هم در گرو ارتباط هنرمند با مخاطب است.
تا زمانی که هنرمندان این باور را داشته باشند که تافتهای جدابافتهاند، ارتباط ارگانیک با جامعه نخواهند داشت. اگر این ارتباط ایجاد نشود و اگر هنرمند از خودش در چشم مخاطب یک موجود دست نیافتنی بسازد و هنر را خصیصه ذاتی برای خود بداند، درهای ورود به این عرصه را روی خود و مخاطبش میبندد.
مرادیان با اشاره به تجربیات 15-10 سمپوزیومی که از سرگذرانده میگوید: باور کشورهای دیگر به این است که در جشنوارهها و سمپوزیومها جریان هنر به یک جریان دوسویه تبدیل میشود و مردم را عمیقا درگیر این مقوله میکند. این است که در راه پیشبرد هدف هنر در همه اقشار جامعه، بسنده کردن به گالریها و موزهها راه به جایی نمیبرد.
باید راهکارهایی را در پیش بگیریم که هنر را برای مردم دستیافتنیتر بکند و این مستلزم آن است که اول باور کنیم که جامعه بدون هنر نمیتواند وجود داشته باشد. مثلا انسان بدون موسیقی مثل ماهی بدون آب است.
این مجسمه ساز که به تازگی 3مجسمه عظیم الجثهاش در باغ موزه هنر نصب شده، معتقد به عمومیسازی هنر و توسعه آن است و این موضوع را یکی از راهکارهایی برای بهبود وضعیت هنرهای تجسمی در ایران میداند. او میگوید: توسعه کلاسهای آموزشی، اختصاص بودجه به خرید آثار هنری و تبدیل کردن آثار هنری به اموال عمومی و نصب و نمایش آنها در اماکن عمومی، حرکت در جهت پرورش نسلها و زیباییشناسی است.
این زیباییشناسی نیز باعث رفتار اجتماعی دیگرگونهای میشود که رابطه مردم را در همجواری تلطیف میکند و به این ترتیب است که در جوامعی که چندیننسل از مردم آن صاحب غنای هنری شدهاند زندگی آرامشبخشتر است و هراس اضطراب از میان افراد میرود.
در این بین به حرکتهای جمعی هنرمندان نیز اشاره میکند: برپایی جشنوارهها و سمپوزیومها در درجه اول باید با تعریف هدف این جریانات هنری صورت بگیرد. بهنظر او برپایی جشنواره، مصرف مقداری از بودجه سالانه نیست بلکه درگیر کردن مردم بهصورت عمیق و ریشهای با یک جریان هنری است.
این مجسمه ساز درباره دوسالانههای گذشته هنری که انتقاداتی را نسبت به داوریهای آنان به جای گذاشت، گفت: برگزاری یک برنامه هنری سالم و پربار در گرو بسیار انجام دادن این کار است. اگر تعداد نمایشگاهها، جشنوارهها و سمپوزیومها زیاد شود، مردم جامعه ما به آدمهایی تبدیل میشوند که از بس بازی کردهاند، قواعد بازی را فراگرفتهاند و دیگر گلهگذاری از داوریها کمتر میشود و عرصه برای بروز استعدادهای جدید و جوان هم باز میشود. دانش و سلیقه مخاطبان با رفتوآمد آنان به برنامههای هنری پرورش پیدا میکند و بعد از مدتی صاحب یک جامعه هنری میشویم که مخاطبان هوشمندی دارد. نباید از یادببریم که منتقدین هنری هم از بین همین مخاطبان بیرون میآیند.
از دیگر سو همیشه برای مجسمهسازی امکانات کمتری وجود داشته است؛ استادان کمتر، کارگاههای کمتر، شاگردان کمتر و... مشکلات سرراه این هنر حل نخواهد شد مگر با برنامهریزیهای کلان.
او معتقد است در گذشته مجسمهای شهری به نام برج آزادی ساخته شد و سپس برای این مجسمه فضا، میدان و دریاچه طراحی شد ولی حالا قضیه بهصورت عکس درآمده؛ اول میدان را میسازند بعد برای آن دنبال مجسمه میگردند. جایی مثل میدان صنعت بارها و بارها دچار دگرگونی میشود و سرانجام هم خالی از هنر باقی میماند.