رضاخان میرپنج که اینک بر اریکه پادشاهی تکیه زده بود در راستای تامین اهداف اربابان انگلیسی خود، در محو دین و دینداری تلاش مضاعف داشت.
تصویب قانون کشف حجاب و صدور فرمان لباس متحدالشکل، محدود کردن مردم متدین در اجرای فرایض دینی و واردکردن شدیدترین فشارها بر روحانیت شیعه از جمله تلاشهایی بود که جامعه ایران از دین تهی شود و به طور مطلق تحت سیطره اهداف شوم استعمار پیرانگلیس درآید. در چنین سال و در چنان شرایط و اوضاع و احوالی در شهر کریمه اهلبیت(س) قم در خانوادهای اهل علم و اجتهاد و منتسب به بیت رسالت در دامن مادری علویه فرزندی پا به عرصه وجود نهاد که او را علیاکبر نامیدند.
اجداد سیدعلیاکبرابوترابی همه از سادات و اهل علم و اجتهاد بودند. وی در معرفی خود در بازجوییهای ساواک در سال 1329 چنین میگوید. «اجدادم همه بیشتر تا چند طبقه در نجف اشرف تحصیل کردهاند و فعلا نیز مرقد جمعی از آنها در وادیالسلام نجف است.»
جد پدری سیدعلیاکبر مرحوم آیتالله سیدابوتراب حسینی ابوترابیفرد از علمای بزرگ شهرستان قزوین بود.وی در یک ارزیابی کلی توسط ساواک اینچنین معرفی میشود.
«در قزوین نفوذش خوب است و یک چهارم از سکنه شهر و دهات مقلد و طرفدار دارد. نفوذش در اثر زهد و تقوای اوست. مرجع تقلید است در قزوین و نجف تحصیل کرده رساله عملیه او چاپ و منتشر شده است در سال 1341 تلگراف مخالفت با انجمنهای ایالتی و ولایتی را امضا کرده و در وقایع 15خرداد شرکت داشته است.»
آیتالله ابوترابی در فروردین سال1352 به رحمت ایزدی پیوست که سخنران مراسم چهلم او در حسینیه شاهزاده حسین(ع) قزوین حجتالاسلام علیاکبر ابوترابی بود. جدمادری سیدعلیاکبر، آیتالله سیدمحمدباقرعلوی قزوینی از علمای بزرگ و مجتهدین بنام بود. وصف معظمله از زبان سیدعلیاکبر ابوترابی اینچنین است: «مرحوم جد مادر»، در نجف اشرف به درجه اجتهاد میرسندو در مسجد جامع قزوین مشغول خدمت بودند تا اینکه مرحوم آقای حاجشیخعبدالکریم حائری(رضوانالله تعالی علیه) از اراک عازم قم شدند مرحوم جدمان به قصد دیدار مرحوم آیتالله حائری به قم مشرف شدند و از قم نامه نوشتند به منزل که خانه و زندگی من را بفروشید و به پول نقد تبدیل کنید، بعدا من را خبر کنید، همه را میفروشند و به پول نقد تبدیل میکنند و به ایشان خبر میدهند، حاجآقا از قم به قزوین میآیند روزجمعه جمعیت شهر را به مسجد جامع دعوت میکنند بعد از نماز، سخنرانی میکنند و جریان را توضیح میدهند.
میفرمایند من به دعوت آیتالله حائری به قم مشرف شدم، اهالی محترم بدانند بنا نیست چیزی با خودم ببرم. تمام دارایی من تبدیل به پول نقد شده و اهالی بدانند غیر از این چیزی ندارم.
مرحوم پدر سیدعلیاکبر ابوترابی حاجسیدعباس یکی از مبارزان و مجاهدان عصر استبداد پهلویها بود. ایشان در زمان رضاخان قلدر حاضر به خموشی نشد و در سال1304 که سال شروع استبداد مطلق بود و فشارهای مضاعفی بر روحانیت شیعه وارد میآمد به قم مهاجرت کرد تا در صف اول مبارزه نیز حضور داشته باشد. مرحوم سیدعباس ابوترابی پس از رحلت پدربزرگوارش به قزوین بازگشت تا خلأ وجود آن مرحوم را پر کند و به جانشینی پدر زعامت مردم قزوین را به عهده بگیرد.
ساواک در یک ارزیابی کلی در سال1354 ایشان را چنین معرفی میکند. «نامبرده در محافل مذهبی از علمای بزرگ و طراز اول شناخته میشود لکن از لحاظ ملی و سیاسی فرد مورد اعتمادی نیست.»
در سال 1357 در حالی که شجره طیبه قیام خونین 15خرداد 1342 به رهبری امامخمینی(ره) به بارنشسته بود و ندای انقلاب اسلامی در تمامی شهرهای ایران طنینانداز بود حجتالاسلام سیدعباس ابوترابی رهبری حرکتهای مردمی شهر قزوین را به عهده میگیرد و به همین اتهام دستگیر و زندانی میشود. ساواک در مرداد 57 اینچنین مینویسد: «نامبرده از روحانیون افراطی مخالف دولت بوده که به وسیله سخنرانیهای خود موجب تحریک مردم به اغتشاش در شهرستان قزوین شده است.»
سیدعلیاکبر ابوترابی در مورد نقش پدر خود در جریان انقلاباسلامی چنین میگوید:«یادم هست در پایان یکی از تظاهرات انقلاب در تجمع سنگینی که در مسجدالنبی قزوین بود پدرم برای اثبات اعلمیت حضرت امام(ره) روزنامه 1340 را که در یک کیسه پلاستیکی نگهداری میکرد بیرون آورد و روی منبر اعلام کرد رژیمی که حضرت امام(ره) را تبعید کرده خود این رژیم پس از فوتآیتالله بروجردی ایشان را یکی از 4مراجع بزرگ معرفی میکند و پس از سخنرانی دستگیر و به زندان قصر منتقل میشود.» اعتقاد دیرینه سیدعباس ابوترابی به امامخمینی(ره) از پرسش و پاسخی که در بازجوییهای ساواک به ثبت رسیده معلوم است. آنجا که ساواک سوال میکند آیا شما آیتالله خمینی را به عنوان یک مرجع تقلید قبول دارید؟ ایشان میگوید: بلی مشارالیه از نقطه نظر همه علما و مراجع یکی از مراجع تقلید است و اینجانب نیز مشارالیه را به همان میشناسم.
و مادربزرگوار سیدعلیاکبر سیده علویه است که در دامان علم و اجتهاد پرورش یافت و در مسیر سخت مبارزه همواره همراه و همسنگر همسر خویش بود و در دامان پاک خود فرزندان برومندی تحویل اسلام داد. حجتالاسلام سیدعلیاکبر ابوترابی دارای 2برادر به نام سیدمحمدحسن و سیدمحمدحسین و دو خواهر به نامهای فاطمه و معصومه است.
سیدعلیاکبر به رغم آنکه از دوران تشخیص در محضر پدربزرگوار و مادر محترمهاش به علم آموزی اشتغال داشت مانند دیگر همسالان خویش در 7سالگی جهت آموزش رسمی پای به راه تحصیل گذاشت و دوران ابتدایی را در همان مکان محل سکونت سپری کرد.
برای ادامه تحصیل به قم مهاجرت و تا پایان دوران متوسطه در دبیرستان دین و دانش حکیم نظامی حضور داشت. هوش و استعداد وافر خداوندی در وجود سیدعلیاکبر زبانزد شد که از زبان ایشان اینچنین است: «بعد از گرفتن دیپلم با پیشنهادی که پدرمان به ما دادند ما را علاقهمند کردند که وارد حوزه علمیه شویم و به درس و بحثهای حوزوی اشتغال پیدا کنیم لکن دایی ما اصرار داشتند بنده را به آلمان جهت ادامه تحصیل عازم کنند با پیشنهاد پدرمان علاقه زیادی به درس حوزه پیدا کردم ولی پافشاری دایی ما باعث شد با اجازه پدرمان به مشهد مقدس مشرف شویم تا از پافشاری دایی فاصله گرفته باشم.
سیدعلیاکبر ابوترابی در مورد سختی زندگی طلبگی در مشهدمقدس و چگونگی ملبس شدن خود به لباس شریف روحانیت اینچنین میگوید:« یادم هست در مشهد فقط نان سنگک میخریدم آن را خشک میکردم و میخوردم چون شهریهمان خیلی کم بود به غیر از نان سنگک چیزی نمیتوانستیم بخریم، شبی که میخواستم معمم شوم به لباس شریف روحانیت در مشهد با مرحوم آیتالله حاجشیخمجتبی قزوینی مشورت کردم همان شب مرحوم جدمان (آیتالله حاجسید محمدباقرعلوی قزوینی) را در خواب دیدم که قبر ایشان باز شد آب زلالی با ماهیهای سرخ که درون آب بودند از میان قبر جوشیدند بدن ایشان روی آب بود که روبه من کردند و گفتند علیاکبر ما نمردیم زندهایم، بعد از خواب بیدار شدم و مطمئن شدم نظر مبارک ایشان این است که هرچه زودتر من معمم شوم و فردای آن روز مفتخر شدم به این لباس پرافتخار. سیدعلیاکبر در سال 1342 با شروع نهضت امامخمینی(ره) قم را مرکز و سنگر مبارزه یافت و به شهر خون و قیام مراجعت کرد و در مدرسه حجتیه سکنی گزید تا در متن فعالیتهای یاران امام(ره) قرار داشته باشد.
آغاز جنگ تحمیلی
هنوز طعم شیرین پیروزی بر طاغوت در کام مردم رنجدیده ایران کامل نشده بود و کشور از لوث وجود دستنشاندگان رژیم پهلوی پاک نشده بود که شیاطین شرق و غرب برای خاموش کردن فریاد حقطلبانه ملتی که میرفت تا الگوی همه کسانی باشد که تحت ظلم و جور قرار داشتند با علم کردن دیوانهای به نام «صدامحسین» در غرب و جنوب ایران آتش جنگی خانمانسوز را برافروختند. سیدعلیاکبر ابوترابی درست در آغاز جنگ تحمیلی با لباس رزم رو به سوی جبهه آورد و در کنار شهید مصطفی چمران در ستاد جنگهای نامنظم به سازماندهی نیروهای مردمی پرداختند و شخصا به ماموریتهای شناسایی رزمی و دشوار میرفتند.
دوران اسارت
هنوز چند ماهی از جنگ تحمیلی سپری نشده بود که تقدیر بر این تعلق گرفت تا سیدعلیاکبر ابوترابی به اسارت نیروهای بعثی عراقی درآید و در طول هشت سال دفاع مقدس در اردوگاههای عراقی با تیغ زبان به مصاف دشمن برخیزد و روشنی بخش جمع ایرانیهایی باشد که به مرور زمان بر تعداد آنان افزوده میشد.
سیدعلیاکبر روزهای اول اسارت خود را چنین بازگویی میکند: «در سلول برای اعتراف گرفتن چندین بار مرا به پای چوبهدار بردند و شماره 2 و1 را گفتند دوباره برگردانند چندینبار این اتفاق افتاد بالاخره شب مرا به مدرسه العماره بردند یک تیمسار عراقی به افرادی کهآنجا بودند گفت: این حق خوابیدن ندارد ما نیمهشب برای اعتراف گرفتن میآییم اگر اطلاعات لازم را به ما نداد سرش را با میخ سوراخ میکنیم. نیمه شب آمدند و سرم را با میخ سوراخ کردند ولی ضربه طوری نبود که راحت شوم.»
در جمهوری اسلامی شایع شد که ایشان به شهادت رسیدهاند. مجالس بزرگداشت و تعطیلی و عزای عمومی در قزوین و مجلس یادبود و ابلاغ تسلیت حضرتامام(ره) ابعادی از شخصیت این عالم عامل را روشن ساخت و دولت عراق نیز از این طریق ایشان را شناسایی کرد.
دوران پس از اسارات
علیاکبر ابوترابی که بحق سیدآزادگان لقب گرفته بود سرانجام پس از گذشت 10سال، با عزت و سربلندی به میهن اسلامی بازگشت. نمایندگی ولی فقیه در امور آزادگان، نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی پس از آزادی در کنار نام او قرار گرفت، ولی او تغییر نکرد و همان روحانی بیادعا و بیاعتنای به دنیا باقی ماند. دوازدهم خردادماه سال 1379روزی است که روح ملکوتی این سیدبزرگوار همراه با پدر بزرگوارش در مسیر زیارت حضرت امام رضا(ع) از قفس تن جدا شد و در جایگاه ابدی اهل تقوی آرام گرفت.