مناف یحیی‌پور: می‌گویند جمعه بود روزی که به‌دنیا آمدی و حالا دوست دارم چشم‌هایم را ببندم و تصور کنم آن روز، جمعه‌ای بوده مثل فردا، در سالی مثل امسال. گرچه می‌دانم که نه آن روز درست مثل این روزها بوده و نه آن سال درست مثل این سال‌ها.

این‌ روزها خیلی از خانواده‌ها از شنیدن خبر تولد هر بچه‌ای خوشحال می‌شوند و چنین اتفاقی را جشن می‌گیرند و به دختر یا پسر بودنش کاری ندارند. ولی تو در روزگار و سرزمینی به دنیا آمدی که تولد یک دختر خبر بدی بود؛ خبر بدی که مادرها از فهمیدنش به خود می‌لرزیدند و پدرها از شنیدنش چهره در هم می‌کشیدند.

تو در همان روزها و همان‌جا، اما در خانواده‌ای متفاوت پا به دنیا گذاشتی. تاریخ جزئیات زیادی از کودکی‌ات به یاد ندارد. البته همان‌قدر که به‌خاطر می‌آورد و برای ما تعریف می‌کند نشان می‌دهد کودکی تو مثل بقیه بچه‌ها نبوده. تو مثل خیلی از بچه‌ها نمی‌توانستی همه کودکی‌ات را به بازی و سرگرمی بگذرانی.

تو از همان دوره کودکی، سختی‌ها و رنج‌های پدر و مادرت و بقیه مسلمان‌ها را می‌دیدی و حس می‌کردی. آن سختی‌ها خواه ناخواه تو را هم درگیر می‌کرد و تو چه آگاهانه به استقبال سختی‌ها رفتی و با پدر و مادر و مسلمانان همدلی و همراهی کردی. انگار می‌دانستی باید از آن تجربه‌ها استفاده کنی. می‌دانستی باید راه و رسم مادری را از مادر بزرگت فرابگیری. می‌دانستی که چه زود مادرت را از دست می‌دهی و می‌خواهی جای خالی‌اش را برای پدرت پر کنی.

نمی‌توانم تصور کنم در آن روزگار و در آن سرزمین که تقریباً همه از خبر تولد یک دختر ناراحت می‌شدند، چه حس و حالی به آدم دست می‌دهد که خدا تولد تو را به او مژده بدهد و بگوید که تو هدیه اویی. بگوید تا همه بدانند که خدا با هدیه‌ای که تو باشی، به پیامبرش چشمه‌ای جوشان و سرشار از خیر فراوان بخشیده است. بگوید تا همه بدانند که خدا نسل پیامبرش را از راه تو چنان حفظ می‌کند که همه کسانی که چندین پسر دارند و به پسر داشتن خود غره‌اند، برای همیشه انگشت به دهان ‌می‌مانند.

خدا کم به پیامبرش بچه نداده بود؛ ولی درباره تو به او گفت که «إنا أعطیناک الکوثر». درباره تولد تو به او گفت که خیر فراوان به تو داده‌ایم. خدا کم به پیامبرش بچه نداده بود؛ ولی فقط درباره یک نفر گفته‌اند که طرز حرف زدن و راه رفتن و همه حالات او شبیه پیامبر خداست و وقتی از دور آمدنش را می‌دیدند، به یاد پیامبر می‌افتادند و آن یک نفر هم تو بودی.
خدا تو را در شروع سختی‌ها یا به تعبیری در اوج سختی‌ها به پیامبرش هدیه داد. انگار هم می‌خواست تو را از همان اول با سختی‌ها مأنوس کند و کاری کند که چنان توانی پیدا کنی که در لحظه نیاز، یک تنه بایستی و همه را مات و مبهوت قدرت روحی و قوت بیان و استحکام استدلال خود کنی و هم می‌خواست آن‌قدر پرتوان باشی که در عمر کوتاه خود، مادری را به کمال برسانی.

اتفاقی نیست که روز تولد تو، روز مادر است؟ در همه تاریخ چه کسی مثل تو هم برای پدر مادری کرده و در آن همه سختی مراقب پدر بوده و هم فرزندانی مثل فرزندان تو پرورش داده و هم خودش چنان درخشیده که تا همیشه صدایش در گوش تاریخ طنین انداخته است؟ تو هم دختر بودن و دختر به دنیا آمدن را زیبایی بخشیدی و هم
مادر شدن، مادر بودن و مادر ماندن را از نو تعریف کردی و نشان دادی که می‌توان مادر بود و هم زمان خود هم بود. نشان دادی که می‌شود مادر بود و از وجود خود زندگی بخشید و در عین حال نشان دادی مادری می‌تواند زندگی ببخشد، مادری می‌تواند چون بهار شادابی و سرسبزی بیافریند که خودش را شناخته باشد، که خودش زندگی را چشیده باشد، که خودش بهار باشد.