قصه آشنای نوآرهای کلاسیک یکبار دیگر بازخوانی میشود اما اینبار توسط کارگردانی که قبلا تبحر و تسلطش را در خلق فیلمهای منحصربه فرد از دل کلیشهها نشان داده است.
کریستوفر نولان در 39سالگی و با هشتمین اثرش گام بلندی را که با «شوالیه تاریکی» برداشته بود، امتداد میبخشد.
ترکیب فیلمسازی خوش قریحه، گروه حرفهای، بازیگران فوقالعاده، داستانی جذاب و احساسات و هیجانات خاص از همان ابتدا «سرآغاز» را به فیلمی محکوم به موفقیت تبدیل کرد؛ عظیمترین فیلم نولان که پس از شوالیه تاریکی یکبار دیگر نشان میدهد او در قامت کارگردانی توانا از پس پروژههای عظیم به خوبی برمیآید. اگر ورود به دنیای کمیک استریپها و فیلمهای بتمنی تلفیقی از خواست نولان و استودیوهای بزرگ بودند، این بار با یک اثر شخصی مواجهیم که با سرمایه زیاد تولید شده است. پروژه 200میلیون دلاری کریستوفر نولان با داستان پیچیده و معماییاش روایتگر تلاش سارقانی است که تخصصشان ورود به رویاهای دیگران و دزدیدن اسرار و اطلاعات از ضمیر ناخودآگاهشان است.
سینما رویابینهای زیادی را به خود دیده اما دزدیدن رویا، ایده متفاوت منحصر به فردی به نظر میرسد به خصوص اینکه نولان به گفته خود، خودش کوشیده تا داستانی سوررئال را با لحنی روایت کند که واقعگرا به نظر برسد. استقبال سینماروها (فیلم 3هفته پیدرپی درصدر جدول گیشه ایستاد) و اقبال منتقدان (که سختگیرترینهایشان هم زبان به ستایش سرآغاز گشودند) میتواند با اعتنا و توجه اعضای آکادمی (که با بیانصافی چشم بر ارزشهای شوالیه تاریکی بستند) همراه باشد و موفقیتهای نولان را تکمیل کند.
- «سرآغاز» را در سکوت خبری ساختید و با وجود کنجکاوی عمومی که درباره فیلمتان وجود داشت، اجازه ندادید کوچکترین اطلاعاتی دربارهاش رسانهای شود.
علاقهای ندارم داستان فیلمهایم قبل از اکران لو برود. میخواهم تماشاگر بدون سابقه ذهنی به تماشای فیلم بنشیند. البته این روزها جلوگیری از بروز ایدهها و ویژگیهای فیلمها بسیار مشکل و تقریبا غیرممکن شده است و این باعث شده مردم همه چیز را درباره فیلمی که هنوز ساختش را آغاز نکردهای، بدانند.
- به هر حال این دیگر الگوی رفتاری سینمادوستان است که با دست پر وارد سالن سینما شوند.
همینطور است. روزگاری خودم هم دچار همین عادت بودم ولی بعدا به این نتیجه رسیدم که وقتی سناریو را با جزئیاتش میدانی، لذتی را که باید از تماشای فیلم نمیبری. من از طرفداران پروپا قرص «سگدانی» تارانتینو بودم و قبل از دیدن «داستان عامهپسند» سناریویش را خواندم و واقعا از کردهام پشیمان شدم. البته باز هم فیلم غافلگیرم کرد چون تأثیرگذاریاش با سناریو قابل مقایسه نبود ولی کلا این کار مثل بازکردن پیش از موعد کادوی کریسمس است. کنجکاویتان برطرف میشود ولی وقتی کریسمس فرامیرسد، دیگر چیزی برای کشفکردن وجود ندارد. به عنوان تماشاگر هیچ چیز را بیش از این دوست ندارم که در سینما بنشینم، منتظر شوم چراغهای سالن خاموش شود و بدون هیچ زمینهای فیلم را روی پرده ببینم. به عنوان فیلمساز هم تمام تلاشم را میکنم فیلمم را دور از چشم خبرنگاران و مردم بسازم.
- اینبار البته شدیدتر از فیلمهای قبلیتان همه چیز را کنترل کردید. موقع فیلمبرداری شوالیه تاریکی اطلاعاتی به بیرون درز میکرد ولی درباره سرآغاز تقریبا هیچکس چیزی نمیدانست تا اینکه پخش تیزرهای فیلم شروع شد.
سرآغاز ، یک فیلم معمولی نیست. هیچکس نمیتواند با دیدن یک تیزر 5/2دقیقهای بگوید از آن سردرآوردم. فیلم یک مفهوم و اندیشه اوریژینال داشته که برای تماشاگر کاملا تازگی دارد و از این حیث به شدت هیجانانگیز است؛ درست مثل «آواتار» جیمز کامرون.
آواتار توفیق بیسابقهای در گیشه یافت؛ اتفاقی که بعید است در مورد سرآغاز رخ دهد هرچند فیلم شما هم پرفروش شده است.
به نظرم جیمز کامرون در 2 زمینه بسیار جاهطلبانه و بلندپروازانه ظاهر شد؛ یکی خلاقیت درباره دنیای عمیقی که آفرید و دیگری نحوه استفادهاش از تکنولوژی که انقلابی در شیوههای سنتی و کلاسیک ایجاد کرد.
- شما هیچ وقت بلندپرواز نبودهاید؟
به لحاظ تکنیکی چرا، ولی در کل به شیوهای سنتیتر از آواتار عمل کردیم.
- سرآغاز، عظیمترین فیلم شماست. کارگردانی این فیلم نوعی چالش برای محکزدن تواناییهایتان در ساختن اثری مجلل نبود؟
نزدیک به 10سال بود که ایده سرآغاز را در ذهن داشتم ولی میدانستم هنوز زمان ساختش فرانرسیده است. وقتی به گذشتهام نگاه میکنم، میبینم اگر «بتمن آغاز میکند» و شوالیه تاریکی را نساخته بودم از پس کارگردانی سرآغاز برنمیآمدم.
- جالب است که با توجه به مضمون خاص سرآغاز به اینکه آن را ارزانتر بسازید فکر نکردید و خرج زیادی روی دست استودیو گذاشتید!
اتفاقا به این موضوع هم فکر کرده بودم. ابتدا قصد داشتم سناریوی جمع و جورتری بنویسم؛ جوری که فیلم هزینههای تولیدش را بازگرداند و بازگشت سرمایهاش تضمین شده باشد اما هرچه فکر کردم، دیدم سوژه سرآغاز عظیمتر از آناست که بتوان فیلم ارزانی براساسش ساخت. به این دلیل که سرآغاز درباره رویاها و قابلیت ذهن و ضمیر نامحدود و بیحد و مرزش است، فیلم باید در ابعادی ساخته میشد که پرنده خیال تماشاگر را نیز به پرواز درآورد و با تولید ارزان نمیشد به چنین دستاوردی رسید.
- هنگام ساخت فیلم با چه چالشهایی مواجه شدید؟
بزرگترین چالش رسیدن به لحنی بود که در عین خیالپردازی واقعی هم باشد؛ چیزی که در فیلم به بهترین وجه توسط کاراکتر «کاب» (دیکاپریو) متبلور شد. دیالوگی در فیلم هست که در واقع جانمایه اصلی سرآغاز نیز محسوب میشود. جایی که کاب میگوید: «وقتی در رویا به سر میبریم کاملا احساس میکنیم که در عالم واقعیت هستیم». تمام تلاشی که در فیلم انجام دادیم در خدمت همین ایده بود؛ تلاش برای ایجاد حس واقعیت در دنیای رویاها! به همین دلیل در سرآغاز غیرممکنترین رخدادها، مشابه اتفاقات واقعی و ممکن حس میشوند.
سعی کردیم در همه بخشهای فیلم این حس به تماشاگر القا شود؛ مثل وقتی که یک قطار باری با سرعت برق از خیابان پایین میآید و با اتومبیلها تصادف میکند. میخواستیم همه این سکانسها واقعی به نظر برسند و احساس امکانپذیر بودن را به تماشاگر بدهند. در چنین شرایطی واضح بود که نمیتوانستیم به طور کامل یک کیفیت سوررئال به اشیا و رویدادها بدهیم. برای اینکه رویاها را به شکل واقعی ثبت کنی، نمیتوانی در استودیو بنشینی و به متخصصان جلوههای ویژه دستور بدهی. به همین دلیل به همه جای دنیا سفر کردیم و فیلم را در مکانهای مختلف و شرایط جوی متفاوت فیلمبرداری کردیم. حتی از رفتن به میان کولاک و بوران شدید هم ابایی نداشتیم. تماشاگر باید چیزی را که میدید و به شدت هم خیالپردازانه بود، باور میکرد.
- پرداختن به رویاها یکی از دلمشغولیهای تقریبا ثابتتان بوده ولی هیچ وقت اینگونه بر آن متمرکز نشده بودید.
تقریبا هر کدام از فیلمهایم به شکلی به رویاها پرداختهاند. اما سرآغاز، یک مفهوم و اندیشه کلی علمی تخیلی را بسط داده؛ اینکه من و شما میتوانیم در یک لحظه در یک رویا حضور داشته باشیم و آن را تجربه کنیم. وقتی که پرده واقعیت را کنار میزنید، تماشاگر باید با تعداد نامحدودی از دنیاهایی روبهرو شود که در آن کاراکترها به صورت معنادار و هدفمندی روی هم تأثیر متقابل دارند؛ تاثیراتی همراه با عواقب و پیامدهای دراماتیک!
- برای ساخت این فیلم از اندیشههای چه بزرگانی استفاده کردید؟ زیگموند فروید یا فیلیپ کیدیک؟
شاید بورخس. دوست دارم فکر کنم سرآغاز، فیلمی است که او ممکن بود از آن لذت ببرد! (میخندد) شاید آثار او منبعی پرطمطراق و اغراقآمیز به نظر برسند اما حقیقت این است که او با استفاده از مفاهیم و اندیشههای فلسفی، آنها را به داستانهای کوتاه فوقالعاده تبدیل کرده است.
فیلم «ماتریکس» هم برای من یک الگوی عالی دیگر بود؛ پدیدهای ملموس و قابل درک که مردم را به این فکر وامیداشت که «هی چه میشد اگر این واقعی نبود؟»
- «سال گذشته در مارین باد» آلن رنه چه؟
همین چند شب پیش برای اولین بار تماشایش کردم.
- شما فیلمی درباره رویاها ساختهاید و قبل از آن «سال گذشته...» را ندیده بودید؟
میدانم تقریبا مرا به سرقت از این فیلم متهم کردهاند اما من واقعا آن را ندیده بودم. به نظر خودم هم خندهدار بود چون وقتی آن را برای اولین بار میدیدم، دهانم از این همه شباهت باز مانده بود. در فیلم آلنرنه لحظات و ایدههایی به چشم میخورد که هر تماشاگری ممکن است فکر کند مستقیم از روی آن دزدیدهام.
- به نظر شما این چه معنایی دارد؟
من از فیلمهایی الهام گرفتم که به نوعی از «سال گذشته درمارین باد» الگوبرداری شده بودند. چون فیلم رنه یک منبع غنی و سرشار از ایده درباره رابطه بین رویا و حافظه است سرآغاز هم تا حد زیادی به ایدههای مشابه آن متکی است.
- با اکران سرآغاز حالا باید در تدارک بتمن بعدی باشید.
نه. آنقدر درگیر سرآغاز بودم که وقتی برای تمرکز بر بتمن را نداشتم.
- برادران وارنر قبلا تاریخ اکران بتمن را سال2012 اعلام کردهاند. وقتی قرار است فیلم در این تاریخ اکران شود یعنی روی شما حساب کردهاند.
من به آنها چیزی نگفتم و فکر میکنم با توجه به شناختی که از من و روش کارم دارند، تاریخ غیر عملیای را اعلام نخواهند کرد. من اهل موازی پیش بردن پروژهها نیستم و مغزم در یک زمان فقط روی یک فیلم کار میکند. این را هم میتوانید به حساب ناکارآمدیهای من بگذارید!
www.flick sand bits. Com