اگر اساساً چیزی وجود داشته باشد که بتواند ما را به عنوان «مردم» وصف نماید باید دانست که در آن دهه، همان تنوع، عدم سازگاری و همسانی، رادیکالیسم و افراطگرایی، تفاوتهای اساسی ما بوده است. دهه نود، عصری دارای پیشگامانی چشمگیر و شاهد شکوفایی فرهنگهای جوان و تکثر فرهنگی محرز، ورزشها و نیز سرمایهگذاریهای
فوقالعاده بوده است.
اما حتی در همان زمانی که آمریکاییها از تنوع فراوان و جذاب اینترنت و تفاوتهای نژادی و قومی باشکوه در حیرت بودند، ما درگیرو دار نوعی توافق روشنفکرانه- مانند زمان پرده آهنین در دهه 1950- بودیم. در میان این طیف، رهبران فکری آمریکایی به یک توافق بی سابقه در مورد نقش اقتصاد در زندگی توده مردم نائل شدند.
رهبران احزاب چپ- چه اینجا و چه در بریتانیا- خود را با ایمان به بازار آزاد (free-market faith) سازگارکردند و متفقاً و به طور جالبی از اصول و مبانی تاریخی خود عقب نشینی کردند. کارگران سازمان یافته با شکست اتحادیهها و سیاست صنعتزدایی از هم پاشیدند و تکهتکه شدند و به کمتر از ده درصد نیروی کار بخش خصوصی آمریکا کاهش یافتند و ظاهراً کاملاً از صفحه خاطره عمومی محو شدند. مخالفتها فرو نشست، اما بازار اکنون مطمئن بود و سلسله ظاهراً بی پایان انتخاب کالا جانشین فقدان فرصت انتخاب کردن در مسأله رایگیریها شد، هرچند نامهای گوناگونی برای این موضوعات به کار گرفته شد.
در عرصه بینالمللی نیز یک موافقتنامه بزرگ به نام «توافق واشنگتن» امضا شد، که «دانیل یرگین» (Daniel Yergin)- نویسنده حوزه اقتصاد- آن را« توافق بازاری» نامید و مقاله نویس نشریه نیویورک تایمز- «توماس فریدمن» (Thomas Friedman)- برای توصیف فقدان گزینههای سیاسی (خفقان) عبارت «قید وبند بازاری» را وضع کرد. «فریدمن» تأکید داشت که اگر در گذشته ،تفکر مردمی شیوههایی برای تنظیم امور انسانی تلقی میشد، اکنون دیگر آن گزینهها وجود ندارند.
او در آگوست 1998 چنین مینویسد:« من فکر نمیکنم که اکنون حتی یک ایدئولوژی جانشین و رقیب نیز موجود باشد». این همان اتفاق نظر روشنفکرانه درباره ماهیت و هدف اقتصاد و پیشرفتهای تکنولوژیک سالهای اخیر است که ما این چنین پیروزمندانه از آن با عنوان «اقتصاد جدید» سخن میگوئیم.
او معتقد است این همان توافق تقریباً اختناق آمیزی است(این اطمینان میدهد که هیچ اتفاقی روی نمیدهد یا کسی در نوامبر پیروز نمیشود، یعنی جنبش نیرومند کارگری و دولت مداخلهگر هرگز تکرار نمیشود) که انتقال رو به رشد بیسابقه ثروتی را که در دوران کلینتون (Clinton) شاهد بودیم، میسر کرد و به بازار لگامگسیخته و مزخرف اجازه داد تا جهان را این چنین برای میلیاردها ایمن کند.
این بدان معنا نیست که آمریکاییها در دهه نود تنها تصمیم گرفتند که برای سود اندکی در خط مونتاژ زحمت بکشند و یا اینکه خواستار توانگرسالاری و ثروت مداری و بارونهای شیک پوش دزد بودند. بلکه برعکس این موافقتنامهها- در کانون اقتصاد جدید- یک دموکراسی اقتصادی فوقالعاده سالم تلقی میشد که شبیه آن را در دهه سی نیز در (CIO) شاهد بودیم. رهبران آمریکا از اقتصاددانان بازنده تا برنده، و از محافظهکاران سنتی تا دموکراتهای جدید، همه و همه معتقد بودند که بازارها یک نظام مردم باور- یعنی صورت دموکراتیک نهادی برخاسته از حکومتهای به طور دموکراتیک انتخاب شده- هستند.
این همان فرض بنیادین چیزی است که من آنرا «پوپولیسم بازاری» مینامم؛یعنی بازارها علاوه بر این که واسطه مبادله هستند وسیله توافق و تراضی نیز هستند. بازارها با مکانیزمهای کامل کننده و دقیق خود- نظرسنجیها و گروههای مورد توجه، فروشگاههای زنجیرهای و اینترنت- میتوانند بیشتر از یک انتخابات محض-و به طور صریحتر و معنادارتری- وضعیت عامه مردم را اداره و ضبط و توصیف نمایند.
بازارها- بسته به ماهیتشان- مشروعیت دموکراتیک اعطا میکنند، باعث تکبر و خودبینی میشوند، بازارها در جستوجوی نیازهای «آدم کوچولو» هستند و آنچه میخواهیم به ما میدهند.
بسیاری از عناصر تشکیل دهنده توافق پوپولیسم بازاری برای سالیان متمادی قسمتی از کاغذ دیواری اقتصادی- فرهنگی ما بوده است.«هالیوود» و «خیابان مادیسون» همواره تأکید داشتهاند که حرفه آنها آینه تمام نمای آرزوهای عامه مردم بوده و شکست یا موفقیت عملیات تبلیغاتی آنها بسته به این است که چگونه بتوانند با سلیقه عمومی همراه شوند. به طرز مشابهی، سخنگویان مبادلات بورس نیویورک همواره اعلام کردهاند که قیمتهای بورس، آرزوها و علایق مردم را منعکس میکند و تجارت عمومی بورس یک مؤلفه اساسی دموکراسی است. حتی غول روزنامهها- ویلیام راندولف هرست (William Randolph Hearst)- آنها را به عنوان مدافعان انسان عامه معرفی کرده است.
اما این ایدهها در دهه نود در قالب سنتی ای گردهم آمد که دست دردست هم، تمام شیوههای جانشین و رقیب درک و فهم دموکراسی، تاریخ و بقیه جهان را تکفیر میکرد و مردود میشمرد. میتوان به عنوان نمونهای از توافق پوپولیسم بازاری- در متکبرانهترین صورت خود- از داستان مجعول نیوزویک برای مشخص کردن پایان قرن بیستم با عنوان «موسیقی برای انسان عامه» یاد کرد.
عنوان این قصه از افسردگی به یادگار مانده (یک کار از آرون کوپلند «Aaron Copland» در سال 1942) که بازنویسی آن مردم باوری نظامی آن عصر را به یاد میآورد،میآید. بازگشت به گذشته یعنی «قرن مردم» رامیتوان در آثار کنتاوشین کلوز(Kenneth uchincloss)- داستانسرا- نیز یافت که زمانی در تجربه انسانی «مردم عادی تاریخ را تغییر میدهند» قلم میزد. او برای تأیید ادعاهای خود، سلسلهای از قهرمانان عامه را که تاریخ را تغییر دادهاند ذکر میکند:گروههای طرفدار حق رای زنان، فمینیستها، جنبشهای ضد جنگ و طرفدار حقوق بشر و در نهایت «بازرگانان» و این گروه آخری با بیل گیتس «Bill Gates» مشخص شده است.
این شاید وحشتناک بهنظر برسد، اما امری عادی است. در سراسر دهه نود، فضای ایدئولوژیک- که زمانی با فرزندان و کار وتلاش رنگ و بویی داشت- توسط بازرگانان اشغال شده بود.
چگونه پوپولیسم تبدیل به زبان رفاه اجتماعی شد؟ البته، از لحاظ تاریخی، پوپولیسم، شورشی علیه نظم اتحادیهها و مشارکتها- یا لحنی سیاسی مبتنی بر تعریف عدم تجمع ثروت یا قدرت- به شمار میآید. واژه «پوپولیسم» از سویی به جنبش کارگری و یا زمینداران خشمگین مرتبط است.
اما در سال1968- یعنی بحبوحه نهضتهای ضد جنگ- ظاهراً این قطعه از دموکراسی آمریکایی رهیافت خود را تغییر داد. نزاع بین طبقات اجتماعی تا حدودی مرکزیت خود را حفظ کرد و در این میان طبقات جدیدی مانند اتحادیههای آزادی، روزنامهنگاران آزاد و طبقات دیگری بهطور زیرکانهای توسط کارفرمایان و ثروتمندان ایجاد شدند.
در این میان نیروهای پنهانی کمپانیهالیوود نیز با در نظر گرفتن سلایق و علائق مردم به آنان خدمت شایانی نمودند. آنها این کار را نه با استثمار کارگران، بلکه با زیرپا گذاشتن ارزشهای طبقه متوسط آمریکا انجام دادند. حتی تا این اواخر سیاستهای آمریکایی در مناقشات فرهنگی که از اواخر دهه شصت به ارث رسیده بود، معطوف به نوعی پوپولیسم بود که طبقه عادی مردم را تحت تأثیر قرار داد؛ به طوری که جهان را تبدیل به مکانی ساخت که روشنفکران ملحد در هر فرصتی در آن از اصول آمریکاییگرایی تخطی نمایند؛ یعنی مکانی مملو از جنایت در خیابانها، بی احترامی شایع به مردان یونیفرم پوش و تحمیل امانیسم سکولار بر ارزشهای خانوادگی.
تفاوتهای بنیادینی بین پوپولیسم بازاری و سیاستهای قبلی وجود دارد. پوپولیسم بازاری خونسرد است و بر خلاف دهه شصت تخیلات خود را در همه جا اشاعه میدهد، پوپولیسم بازاری در آمریکا حتی از مرزها نیز فراتر رفته است، استراتژی جنوبی آن تا مکزیک و گواتمالا را در بر میگیرد. پوپولیستهای بازار عموماً تئوریهای خود را با استراتژی ویتکنگها مقایسه میکنند؛ زیرا آنها ارزشهای خانوادگی عصر ریگان را ترک کرده و برای زنان و حتی کودکان، آن نقش سنتی سابق را قائل نیستند.
این چهره واقعی پوپولیسم در اواسط دهه نود است. بازارها در خدمت سلیقه عمومی درآمدهاند. آنها هنر خوب را در برابر هنر بد در معرض نمایش میگذارند، بازارها همه را ثروتمند کردند. پوپولیسم بازاری تقریباً میتواند هر پدیدار اجتماعی را تبیین کند. پوپولیسم بازاری به ما میگوید که ببرهای اقتصادی آسیا در معرض متلاشی شدن هستند؛ زیرا آنها به جای اتکا بر دیدگاههای نامتناهی مردم، متکی بر تخصص نخبگان هستند.
مهمتر اینکه پوپولیسم بازاری به طرز شگفتآوری ثابت کرد که هرگونه صنایعی بدون توجه به خواست مردم محکوم به فنا است. اما چه کسی میتواند سلیقه و فرهنگ این مشتری- جامعه دویست وهفتاد میلیون نفری آمریکا- را در دست گیرد؟
پوپولیسم بازاری به خوبی در تغییرات مداوم بازارها در«وال استریت ژورنال» - که مبتنی بر اراده مردم است- قابل مشاهده است.سایز یک شرکت- نظیر ارزش یک میلیاردر- صرفاً انعکاس عشق و علاقه مردم است . شعار سیاستمداران نخبهگرای پوپولیسم این است: علایق عده اندک با هزینه سایرین. شرکت عظیم «مایکروسافت» اظهار داشته که ما یک مونوپل هستیم؛ زیرا مشتریان ما اینطور میخواهند. پوپولیسم بازاری گاهی نیز میتواند کاملاً پوچ و تهی به نظر آید، چنانچه ما در یکی از پوپولیستترین اعصار اقتصادی در یک صد سال گذشته زندگی میکنیم.
اقتصاد جدید تنها در خدمت طبقه مرفه است و چنان با صراحت و قاطعیت باقی اقشار مردم را فراموش کرده که ما هرگز در گذشته مانند آن را سراغ نداریم. پوپولیسم بازاری از بسیاری جهات مهمترین دفاعیه برای نابرابری اقتصادی است، اما بی تردید، بسیاری به آن ایمان راسخ دارند و از دموکراسی بازار قدردانی میکنند. شاید شوخی به نظر آید اما واقعیت این است که اکنون ایالات متحده آمریکا بیش از هر جامعه دیگری در پهنه تاریخ، به آرمانهای مارکس نزدیک است.
توماس فرانک