یک پیشوای پوپولیست در یک نظام مدعی دموکراسی تأکید میکند که این دموکراسی دارای نقص است، به وعدههایش برای خدمت به ملت عمل نمیکند یا حتی باتوجه به نهادهای موجود، اصولاً قادر نیست به وعدههایش جامه عمل بپوشاند.
واژه پوپولیسم ابتدا به یک نهضت سیاسی اطلاق میشود که در نیمه دوم قرن 19میلادی در آمریکا توسط کشاورزان شکل گرفته بود. این کشاورزان مخالف تعرفههای گزافی بودند که شرکتهای راهآهن میخواستند بر آنها تحمیل کنند. نهضتهای دیگر بهویژه نهضتهای کارگری، نیز در برابر نرخهای بهره که به اعتقاد آنها بسیار بالا بود، موضع گرفتند.
اگر پوپولیستها به قدرت برسند این امکان وجود دارد که آنها اشکال سنتی دموکراسی را به نفع نهادهای مستبد حذف نمایند. آنها چنین میپندارند که این نهادها اصالتاً بیشتر به ملت خدمت میکنند و قادرند اختلافات طبقاتی را حل کنند. امروزه پوپولیسم به معنی عوامفریبی یا فرصتطلبی سیاسی میباشد.
پوپولیسم که در قرن 19میلادی ظهور کرد، نهضتی است سیاسی که عمیقاً با تاریخ قارههای اروپا و آمریکا عجین شده است،پوپولیسم پیوسته مترادف بحران در جوامع معاصر و دلیل شکاف بین طبقات مردم و از همگسیختگی میان موافقان و مخالفان مدرنیته بوده است.
پوپولیسم به دفعات شکاف بین طبقه سیاسی و شهروندان و فساد نظام دمکراتیک را مذمت کرده است. نهضتهای پوپولیست که از بحرانهای سیاسی و اقتصادی تغذیه میکنند، یک دیالکتیک ساده شدهای به کار میبرند که در آن استدلالهای گرفته شده از جناحهای چپ و راست سیاسی در هم میآمیزند.
قربانی کردن ملت و اسطوره توطئه تکیهکلامهای ادبیات پوپولیست میباشند. پوپولیسم به نهضتهای گوناگون این اجازه را میدهد که خود را به مثابه تشکلهایی در خدمت ملت و کشور معرفی کنند، امری که به آنها کمک میکند تا خود را خارج از ردهبندهای سیاسی سنتی قرار دهند.
هدف رسمی راه حلهای آنها، هرچند که بسته به دوره شرایط عمومی، متفاوت میباشند، بازسازی حیات سیاسی و پایان دادن به اضمحلال ظاهری یا واقعی نهادها و اخلاق عمومی میباشد.
برای نیل به این مقصود، برخی از نهضتهای پوپولیست اصلاحاتی کم و بیش دمکراتیک را پیشنهاد میکنند. برخی دیگر ساختار خود را بر اساس سازماندهی یک مجموعه ضدنظام قرار داده و جایگزینهای خودرأی و بیگانهستیز ارائه میدهند. آنها از گروهها و طبقات اجتماعی سرخورده و بحرانزده که احساس میکنند از طرف قدرت حاکمه نمایندگی نمیشوند، نهایت استفاده را میکنند.
این تنوع در رابطه با بحران، نشان میدهد که تا چه اندازه در واژه پوپولیسم مجموعهای از پدیدههای پیچیده و متضاد مستتر است. با این همه یک ویژگی وجود دارد که پیوسته در میان همه اشکال پوپولیسم مشترک میباشد: کیش شخصیت. رهبر پوپولیست ادعا میکند که عملکردش منطقی است و خود را در همه امور مقتدر میپندارد.
او سیاست را تا حد «مکانیسمهای مستقیم پاسخ» تنزل میدهد.(رولان بارت، اسطورهشناسی1957، صفحه87) رهبر پوپولیست خود را به مثابه آلترناتیو بحران معرفی میکند، چرا که او ریشههای بحران را میشناسد او ژست مسیح را میگیرد که ارزشهای ملت در او متبلور شدهاند و در جهت احقاق خواستههای ملت حرکت میکند.
او پیوسته یک بازگشت به عقب را پیشنهاد میکند. بنابراین کیش شخصیت یک عنصر پایهای برای درک پوپولیسم، به عنوان یک پدیده سیاسی عمده میباشد. ژستهای مارشال آورسکو در رومانی، پرون در آرژانتین، پوژاد در فرانسه وراس پروت در آمریکا کاملاً این واقعیت را به تصویر میکشند و نشان میدهند تا چه اندازه پوپولیسم در جوامع اروپایی و آمریکایی معاصر ریتم ایجاد کرده است.
فراخواندن مردم ژست بنیادین پوپولیسم است، پدیدهای که پوپولیسم را به نهضتی بر پایه استدلال نادرست با حسن نیت شبیه میسازد. این نهضت به غلط چنین میپندارد که واقعیت از جانب ملت که با یک فراخوان احساسی امری را تأیید کرده است ناشی میشود.
بنابراین پوپولیسم چیزی نیست مگر یک عوامفریبی. تا پیش از سال 1990 میلادی، واژه پوپولیسم کمتر استفاده میشد، ولی در 10سال اخیر، این واژه به رسانهها راه پیدا کرده است: پوپولیسم به مثابه شکلی از امر شر در سیاست ظاهر میشود که زشتیهای سیاسی را در بطن خود جمع کرده است: بیگانهستیزی، مخالفت با نخبهگرایی، ملیگرایی مخالف با عقلگرایی... پوپولیسم، بیش از آنکه یک تهدید مشخص باشد یکی از علائم بحران دموکراسیها در بستر جهانیسازی در اروپا است.
در سالهای 1950 تا 1960 میلادی در انگلستان، انوش پاول، رهبر یک نهضت بیگانهستیز و ملیگرا، از یک ادبیات پوپولیست نزدیک به ژان- ماری لوپن استفاده میکرد. در طول دهه بعد صحبت از پوپولیسم در مطبوعات بهندرت انجام میگیرد. به علاوه این تشکلهای بیگانهستیز، تبعیض نژادی یا ملیگرا به آسانی با فاشیسم مقایسه میشوند.
پس از سال 1990میلادی، واژه پوپولیسم بهوفور استفاده میشود. در واقع، حتی اگر این نهضتهای پوپولیست مذموم با کنار زدن تفکر برابری، موجب فساد آرمان دمکراتیک میگردند، آنها در اصل متکی بر اصل آرمانگرایی و قهرمانسازی ملتها میباشند.
در آمریکای جنوبی، رهبر پوپولیست یک چهره آرمانی در حیات سیاسی است: پرون یک مثال بارز سیاسی میباشد. برنامه وی مکتبی استبدادی را به یک سیاست اجتماعی ترقیخواه پیوند میدهد و رابطه عاطفی شدیدی میان یک رهبر کاریزماتیک و تودهها برقرار میسازد. بین رهبر و ملت فقدان واسطه مشهود است، ملتی که انتظار دارد وعدههای رهبر در اسرع وقت عملی شوند. پوپولیسم استقلال ملی و حاکمیت را در مواجهه با نفوذ کاپیتالیسم خارجی مورد تأکید قرار میدهد.
رجوع به ملت زمانی که قرار است با نخبهها مخالفتی شود، شیوه پوپولیستها در بسیج سیاسی است. در اینجا ملت به مثابه یک حقیقت گلوبال (جهانی)، عینی و اسطورهای، انگاشته میشود. از این منظر پوپولیسم مخالف مارکسیسم است. مخاطب دکترین اخیر بهطور خاص پرولتاریا یا طبقه کارگر میباشد.
پوپولیسم روسی، مانند پوپولیسم آمریکایی، به بسیج طبقه دهقان میپرداخت. پوپولیسم معاصر لایههای مردمی را که ریشه در یک ملیت، به مثابه یک کلیت قومی، دارند بسیج میکند: چنین پوپولیسمی همانقدر که مخالف کاپیتالیسم بیوطن است مخالف پرولتاریای بیریشه برآمده از مهاجرت نیز میباشد.
با این همه میتوان یک پوپولیسم عوامفریبانه ساخته طبقات حاکمی که از احساسات ملت به نفع خود استفاده میکنند تفکیک کرد: نازیسم یکی از اشکال اولیه چنین پوپولیسمی است. ولی یک پوپولیسم طبقات غیرحاکم که به سمت سوسیالیسم تودهای تمایل دارد به مخالفت با این پوپولیسم میپردازد. پوپولیسم طبقات غیرحاکم اغلب در کشورهای جهان سوم نمود پیدا میکند.
به عنوان یک نظریه سیاسی متضاد، پوپولیسم بیشتر یک شیوه بسیج عمومی است تا یک نظریه مستقل. بهطور تاکتیکی، پوپولیسم تلاش میکند یک وحدت سیاسی از خلال اسطوره یک ملت که پیرامون رهبری جمع شده است، ایجاد کند. نهضتها گوناگوناند ولی یک نقطه مشترک دارند: رد کردن واسطهها که از طریق محکوم کردن نهادهای سیاسی حاضر در قدرت بیان میشود.
در این معنی، پوپولیسم یک خیزش شهروندان علیه فرمالیسم حکومتی است.میتوانیم از خودمان سؤال کنیم که پوپولیسم چه مفهومی دارد. تا چندی پیش توجهی به پوپولیسم نمیشد و امروزه با استفاده از شکاف بین چپ و ملت خودنمایی میکند. پوپولیسم خود را به نسخه راست افراطیش، چپ رادیکال، مخالفان جهانیسازی یا نئوتروتسکیستها محدود نمیکند، بلکه خود را برآمده از یک ملت ایدئالیزه شده میداند. ولی برخلاف نهضتهای ملیگرا، ملت از مرزها فراتر رفته و چهره یک طبقه پرولتاریا را میگیرد.
گره مشکلزای دموکراسی در قلب پوپولیسم قرار دارد، بهطوری که نمیتوان از خود پرسید در چه ابعادی اعمال قدرت دمکراتیک از قدرت مانور پوپولیسم میکاهد. اگر چنین تصور کنیم که منبع قدرت اراده عموم است که ملت را به پذیرش قدرت دولتی که حافظ امنیت، آزادیها و حقوق مردم است، سوق میدهد، باید گفت که هر شکلی از عمل دمکراتیک باید از طرف ملت به رسمیت شناخته شود.
در عمل در یک انتخابات دمکراتیک مکانیسمهای جذب رأی دهنده توسط قدرت به کار گرفته میشوند. به صحنه آوردن مردم، جشنهای ملی و عمومی و نیز راهپیماییها همچون مبارزات انتخاباتی از نمودهای رفتاری پوپولیسم میباشند که به انحاء مختلف دست به سوی ملت دراز میکند.
اما قدرت این نکته را که بهطور دائم از طرف رأی ملت سنجیده شود، مردود میداند: سیاست یک حرفه است و به تواناییهای تخصصی نیاز دارد همانطور که نیازمند تفکیک احزاب و نهضتهاست. شهروندان در تشکلها، احزاب و گروهها جمع میشوند و ترکیب دولت به رابطه قدرت بین این احزاب (بر اساس میزان آرائی که کسب کردهاند) بستگی دارد. پوپولیسم قطعاً مردمی است ولی نمیتواند دمکراتیک باشد(مگر اینکه بخواهد به سمت شکست سیاسی گام بردارد) چرا که وعدههای داده شده نمیتوانند تحقق یابند مگر به قیمت نفی حقوق مخالفین. یک ملت متحد تحت لوای مملکت نمیتواند در یک نظام چند حزبی متحد بماند. چنانکه اشکال چند حزبی دموکراسی نمیتوانند با پوپولیسم کنار بیایند.
آنچه ما امروز پوپولیسم مینامیم قطعاً پدیده جدیدی نیست. کافی است به برخی از جنبههای شاهزاده ماکیاول فکر کنیم. ولی هر دوره و هر جامعه ایدئولوژیهایی را که درخدمتش باشند، تولید میکند. پوپولیسم قرن حاضر الهام و توجیه خود را از طبقات اجتماعی محروم از قدرت و ثروت گرفته است.
پوپولیسم معاصر تا حدودی با آنچه نهضت کارگری مینامیم، درهم میآمیزد. تا سال 1914 نهضت کارگری سازماندهی شده فریاد میزد که با تمام ابزارها با جنگ مخالفت خواهد کرد. وقتی وقوع جنگ محتمل شد، همین نهضت در رأس جنگطلبها قرار گرفت. نمایندگان سوسیال-دمکرات، تقریباً اکثریت آنها، به جنگ رأی میدهند. این چرخش و تغییر مدام به نام یک ایدئولوژی صورت میگیرد که یکی از تمایلات پوپولیسم است: اتحاد مقدس. وقتی که خطری کشور را تهدید میکند شهروندان، به عبارت دیگر ملت، صفوف خود را فشرده میسازند و دعواهای خود را فراموش میکنند تا وحدت ملی حفظ گردد.
در برابر دشمن خارجی، همه مردم، بهجز مشتی خائن، برای دفاع از وطن و عظمتش، دوشادوش هم میایستند. موفقیت این ایدئولوژی توسط چماق تبلیغات و سانسور و سرکوب خائنین در خفا تضمین میشود. بدینگونه است که در سال 1919، دولت سوسیالیست نوسکه، که قدرت را در آلمان در دست داشت، انقلاب را سرکوب میکند (قتل اسپارتاکیستها).
اگر جهان، جهان عقلگرایی بود، احتمالاً پوپولیسم اینگونه تعریف میشد: «استفاده نادرست و عوامفریبانه از دموکراسی»؛ دموکراسی علیه خودش.