با اینکه سینمای این روزها روزبهروز از ایجاد هرگونه تحول فرهنگی و یا اعتقادی بیشتر فاصله میگیرد اما هنوز هم آثاری هستند که دغدغههای دیگری دارند و در پی ارائه نوعی آسیبشناسی و پرسشگری از شرایط اطرافند.
نمونه بارز و مصداق روشن چنین دغدغهای را فریدون جیرانی در سهگانه ستارههای خود طرح و عنوان نموده که در اکران محدود جشنواره دیده شد و اکنون با نمایش عمومی یکی از این سه جلد نیز میتوان بازخورد وسیعتر این اقدام کمنظیر را ارزیابی نمود.
هر چند که عناصر جذاب و بحثبرانگیز این دیدگاه خاص را بیشتر میتوان در «ستاره میشود» جستوجو کرد اما تماشای «ستاره است» نیز بخش دیگری از نگاه انتقادی و آسیبشناسانه جیرانی به شرایط سینمای ایران و تاثیرات اجتماعی آن را آشکار میسازد.
«ستاره است» همانطور که از نامش نیز پیداست قرار است که راوی شرایط حضور یک ستاره در عرصه سینما باشد و از همان ابتدای فیلم نیز اشارات واضحی به نگرانیها و مشکلات شخصیت فرزانه مشرقی دارد.
اما این فیلم نیز همچون «ستاره میشود» و «ستاره بود» به موضوعاتی فراتر از شخصیت ستاره و یا قهرمان فیلم میپردازد و به جای همذاتپنداری و یا همراهی با او، نگاهی انتقادی به وضع غریب و جداافتادهاش از جامعه دارد.
فرزانه مشرقی از همان آغاز ماجرا نارضایتی خود را از بازی در نقش یک زن میانسال موادفروش و زشت ابراز میکند و به کارگردان جوان فیلمش میگوید که نباید او را انتخاب میکرد.
آن نمای نزدیک و نسبتاً طولانی از چهره این شخصیت، بهخوبی اهمیت این نگرانی را آشکار میسازد! او بهواقع در مخمصه ایفای نقش در یک فیلم مستندگونه گرفتار آمده و مرتب به شخصی که او را به این مجموعه پیشنهاد داده لعنت میفرستد اما به هر حال ناچار است که ایدههای عجیب یک کارگردان کمتجربه و جسور را بپذیرد.
به این ترتیب ماجرا و فیلم دیگری در دل «ستاره است» شکل میگیرد و مخاطب درگیر داستانی میشود که تلفیقی از واقعیت و سینما را به تصویر میکشد.
درک این امر که تا چه حد چنین کاری در سینمای ایران صعب و دشوار است با حضور مدام تهیهکننده و شنیدن هشدارهایش به کارگردان و عوامل تولید ممکن میشود و در نهایت عدم برخورداری از امکانات حفاظتی مناسب، توقف این پروژه بلندپروازانه را رقم میزند.
«ستاره است» حتی از نمایش گرفتاریهای معمول ستارههای سینما هم غافل نمیشود؛ اینکه فرزانه مشرقی چند بار از طریق تلفن همراه خود به ناشناس آنسوی خط میگوید که ممنوعالتصویرشدنش شایعه نشریات زرد است و او در هیچ مهمانیای حضور نداشته و دست از پا خطا نکرده است.
این تاکید در چند مرحله تکرار میشود تا شهرت ستاره و معضلات ناشی از آن را در تقابل با تصاویر عینی یک اثر تلخ مستند، طنزآمیز و مضحک جلوه دهد. جلوه کارگردان و دستیارانش درباره لوکیشن و محلهای که برای فیلمبرداری انتخاب نمودهاند نیز در نوع خود جالب است.
محافظ ستاره فیلم که بزرگ شده همان محله است نیز از آن دست افرادی است که در کنار گروه تولید و در تمامی مراحل فیلمبرداری حضور دارد. این افراد که ظاهراً کار گروه را راه میاندازند، هیچگونه تخصص و یا قابلیت ویژهای ندارند و اصلاً معلوم نیست که چگونه خود را تا این اندازه به جریان تولید یک اثر هنری نزدیک میکنند.
این عدم شایستگی تا حدی در دیگر اعضای تولید نیز دیده میشود و از فیلمبردار و بازیگر دوم فیلم گرفته تا کارگردان تازهکار آن، همگی دستپاچه و نامطمئن به نظر میرسند.
از یک نگاه کلی میتوان «ستاره است» را به دو نیمه زمانی تقسیم نمود که در نیمه اول آن دردسرها و مرارتهای فیلمسازی در شرایط واقعی و مستند به تصویر کشیده میشود که با توجه به حضور «ستاره» و «تهیهکننده» به واقع همان نگاه آسیبشناسانه و انتقادی به وضعیت سینماست و در نیمه دوم بیخبری و ناآگاهی ستاره در قالب عدم تمیز واقعیت از مجاز به نمایش درمیآید که به مثابه نقد جامعهشناختی و امتداد تصاویر بیپردهای است که آن کارگردان جوان از لوکیشن ظاهراً کنترلشده خود ارائه میدهد.
نیمه دوم این فیلم همان المانهای همیشگی آثار جیرانی را در خود دارد؛ توهم، ترس، شک و جنایت که همگی با حضور فرزانه مشرقی از همه جا بیخبر و یک شخصیت تازه شکل میگیرد؛ دختر جوانی که نقش دوم اندیشه فولادوند در فیلم است از همان ابتدا وضعیت آشفته و نابسامانی دارد اما ستاره مشغول نقش و سرگرم دنیای مجاز است که این بار بدون اجازه کارگردان نه چندان مقتدر ماجرا با واقعیت عینی چنان ترکیب میشود که کار گروه فیلمبرداری و حتی خود ستاره نیز به موأخذه و بازجویی کشیده میشود هر چند تنها عامل نجاتدهنده فرزانه مشرقی از وضعیت اسفبار جدال با یک دختر روانپریش همان بازی و بازیگری اوست اما در پایان آنچه ناباورانه و غریب به نظر میآید، چهره و بیان ستاره به عنوان یکی از دو مؤلفه اصلی بازیگری است که وضعیتی بهشدت کاریکاتوروار مییابند.
آن شمایل ظاهری متاثر از گریمی اغراقشده و بیان آشفته و مخدوش با تکرار این عبارت که «من بازیگرم، هنرپیشه...»!
اما شاید تنها ستاره فیلم همان دختر روانپریشی باشد که نقش خود را بهخوبی دریافته و همسر معتاد خود را حتی پس از مرگ نیز تحمل میکند. دنیای تلخ و خیالزده او آنقدر تنگ و محدود است که هیچ فضا و هیچ آسمانی برای تنفس باقی نمیگذارد؛ درخشش که دیگر جای خود دارد!...