«جدا افتاده» فیلم تلخی است با موقعیتهای بسیار جذاب. اسکورسیزی با زمینهچینی مناسب، دو شخصیت محوری جاسوس را یکی در میان تبهکاران و دیگری در میان نیروهای پلیس قرار میدهد، زیرکی خاصی که مخاطب را درگیر کرده و تنها مخاطب است که نسبت به فضا و شخصیتها آگاهی دارد و این آگاهی از ابزارهای افزایش تعلیق درام است و ترسی ناشی از لو رفتن این شخصیتهای دراماتیک، جذاب و در عین حال تنها باعث ارتباط مستمر مخاطب با درام میشود.
فیلم داستان دو جوان به نامهای «بیلی» و «سالیوان» را به تصویر میکشد که یکی از طرف یک جنایتکار حرفهای به نام کاستلو ماموریت یافته در مرکز پلیس رخنه کند و دیگری از طرف پلیس مامور شده تا به عنوان جاسوس در باند کاستلو فعالیت کند.
فیلم با حضور بیواسطه یک شخصیت منفی در بطن منطقهای که زندگی میکند، آغاز میشود، شیطانی قدرتمند به نام «فرانک کاستلو» که کودکان و ساکنان محله را خود تربیت میکند کسی که به کشیشان میگوید: «در این محله خدا حکومت نمیکند»، سپس بیلی و سالیوان دیگر قطبهای داستان معرفی می شوند و در این میان کاستلو و یک زن رابط اصلی حرکت دو قهرمان داستان هستند، دو قهرمانی که به صورت تصادفی در سکانس اول یکدیگر را میبینند اما در طول داستان دغدغه اصلی آن به همراه دغدغه مخاطب رسیدن این دو شخصیت به یکدیگر است.
«جدا افتاده» نمایش حرکت غیرارادی انسان در دل هزار توی پیچیده جامعه به عنوان جولانگاه تاخت و تاز طبیعتهای متضاد انسانی است و به مانند «سگدانی» تارانتینو نزول و افول جوانانی را به تصویر میکشد که خود بازیگر گوش به فرمان قدرتهای دیگرند، قدرتهایی که تمام وقایع زندگی آنها را با صورت شفاف در اختیار دارند و دیگر نشانی از حوزه شخصی انسانها نیست و انسانها در این روابط پیچیده مجبورند نقش بازی کنند؛ نقش پلیس یا جاسوس فرقی نمیکند .
در نهایت این شخصیتها به مانند شخصیتهای سینمایی به اندازه کارکرد خود در درام زنده میمانند، بیلی و سالیوان تحت تأثیر قدرتهایی هستند که در اصل به یک سرمنزل متصل میشوند و همه در نهایت به اف بیآی ختم میشوند، جدا افتاده دنیایی راتصویر میکند که سرچشمه خیر آن عامل اصلی شر پراکنی است و به قول خود اسکورسیزی دنیایی درفیلم توصیف شده که گرفتار یک یازده سپتامبر اخلاقی است.
کاستلو پدر خواندهای دیگر است که خود، زندگی و اهدافش را ترسیم میکند همانطور که در آغاز فیلم میگوید: «نمیخواهم محصول دنیای اطرافم باشم، میخواهم دنیای اطرافم محصول من باشد.» او مغز متفکر این درام است و مانند شیطان فیلم «وکیل مدافع شیطان» در میان زنان و در پس زمینه قرمز دیده میشود، شیطانی که مثل شوزه شخصیت افسانهای فیلم «مظنونین همیشگی» زمینی است اما برعکس او درگیر با شخصیتهای درام میشود و البته سرانجام چارهای جز نابودی ندارد.
فیلم با ارائه شخصیت یک پزشک روانکاو و ارتباط این شخصیت با سالیوان و بیلی ما را به سمت و سوی شناخت ابعاد مختلف این دو شخصیت و تأثیری که محیط پیرامون میتواند در حرکت آنها داشته باشد، راهنمایی میکند.
برای مثال در صحنهای از فیلم روانکاو زن در مقابل سالیوان به نقل قولی از فروید اشاره میکند که «ما ایرلندیها در مقابل روانکاوی غیرقابل نفوذیم»، مسألهای که روح مقاومت و سرسختی مردمان این کشور را نمایش میدهد که اسکورسیزی پیش از این در «دارودستههای نیویورکی» و کنلوچ در «باد بر مرغزار میوزد» به آن تأکید کردهاند، در واقع میفهمیم که این شخصیت یک ایرلندی کله شق است؛ کسی که به مانند بیلی در طول درام مثل شخصیت محوری فیلم «قلب فرشته» به دنبال خود میگردد، کسی که دوست دارد پنجرهای رو به مجلس سنا داشته باشد اما در مقابل همین پنجره و گنبد زرد رنگ مجلس جان میسپارد و شاید این صحنه کنایهای از ناهنجاریهای جامعهای باشد که سنا قوانین آن را وضع کرده است، در ادامه با این دو شخصیت که قطعاتی مهم از پازل فیلم محسوب میشوند و به دلیل انگیزهای که برای یافتن خود و دیگری دارند و موتور محرکه درام محسوب میشوند همراه میشویم، اما در نهایت میبینیم که آنها نیز محوری نیستند و به دست کاستلو یا دیگران از بین میروند. کاستلو اگرچه میمیرد اما موجودیتی فناناپذیر دارد و ویروسهای وی داستان را به پیش میبرند.
فیلم در بعدی دیگر به روانشناسی جنایت میپردازد و تأکید میکند که این شرایط است که مانند فیلم «تصادف» انسانهای راه یافته به اجتماع را میسازد، این انسانها هستند که در کنار دیگران خشونت را فرا میگیرند بهگونهای که بیلی به روانشناس خود میگوید: «وقتی یک قاتل حرفهای هستی ضربان قلبت بالاست ولی دستت نمیلرزه تو زندان یاد گرفتم که دستم نلرزه» و یا کاستلو در اولین سکانس رویارویی با سالیوان پس از پلیس شدن به وی میگوید: «وقتی که یه اسلحه پر رو به روته چه فرقی میکنه کی هستی»، البته کارگردانی خوب اسکورسیزی نیز کاملاً مقهور شدن شخصیتها در دل جامعه را متبلور میکند.
بهگونهای که در یک سکانس با مرگ بیلی تنهایی او را در قابی با عمق میدان زیاد میبینیم و در ادامه میزانسنها به گونهای چیده میشود که تنهایی و تحت تأثیر کاستلو بودن وی کاملاً نمایان است.
کاستلو چون خدا بر محله خود سایه افکنده و با ترس و خشونتی که عرضه میکند ساکنان محله را چون مهرههای یک زنجیر در اختیار دارد به گونهای با وجود او پیرزنی از مردم محل در مقابل پلیس مرگ پسر را حق خویش میشمارد.
فیلم از طریق ارتباط بین دو شخصیت و شخصیت روانکاو به نکتهای دیگر نیز رهنمون میشود؛ ارتباط همزمان این زن با دو شخصیت بیلی و سالیوان شاید شمایی کوچک از روابط نادرست جامعه باشد، خیانت و خشونت در این منطقه بیداد میکند، روابطی که توسط یکی از شخصیتها به آن تأکید میشود «مثل این که تو این کشور همه از هم بدشون مییاد».
خشونت در «جدا افتاده» مثل آثار اسکورسیزی عنصری است که جامعه از آن رهایی ندارد درست مثل «تنگه وحشت»، «راننده تاکسی»، «کازینو» و «دارودستههای نیویورکی». در واقع ابزار مهم این کارگردان در القای مفاهیم غنی انسانی که در حال زوال هستند خشونت است و نمیتوان این عنصر را در جدا افتاده بیهوده دانست، واکاوی جامعه عناصر مختلف آن را شفاف میکند و خشونتگاه باعث پالایش شخصیت و گاه باعث پالایش مخاطب میشود و گاه وقتی از طرف منبع قدرت اعمال میشود به حس همذات پنداری مخاطب با قهرمان تحت خشونت کمک میکند، ضد قهرمان راننده تاکسی اگر به اقدامی انتحاری دست میزند برای نجات جامعه است هر چند جامعه سیاهتر از آن است که بتوانیم یک تنه دست به «ترور ریچارد نیکسون» بزنیم، ولی فعل این شخصیتها و خشونت اعمال شده بیهوده نیست بلکه مرثیهای است برای ارزشهای از دست رفته، اسکورسیزی به دنیای «کازینو» و نقد جامعه امروز بازگشته و روابط این جامعه به قدری نادرست است که او مجبور است تلخی را برگزیند، در این جامعه دیگر نمیتوان «چه زندگی شگفتانگیزی است» را ساخت.
بازیگران فیلم به ویژه «جک نیکلسون» به خوبی از عهده ایفای شخصیتهای پیچیده خود برآمدهاند، بازی بیرونی و غلوآمیز نیکلسون متناسب با شخصیت پرادعا و مغرور کاستلو است، شیطانی که تنها در مقابل زنان ضعیف است و دی کاپریو واقعاً حق داشته که در گفتوگویی اعلام کند از نیکلسونی که در قالب کاستلو فرو رفته ترسیده است، مت دیمون و لئوناردو دیکاپریو نیز در این فیلم قابل تامل هستند، دیکاپریو با بازی در سه فیلم دارودستههای نیویورکی، هوانورد و جدا افتاده شاید کشف جدید اسکورسیزی بعد از رابرت دونیروی بزرگ باشد.