هرچه باشد حالا سریالهای خارجی قدیمی تلویزیون برای ما مثل خیلی چیزهای دیگر، تبدیل به نوستالژی شدهاند؛ با این حال از 3دهه پیش تاکنون، سریالهای خارجی تلویزیون اگرچه بهعنوان سرگرمکنندهترین و جذابترین برنامهها شناخته شدهاند اما بیش از جذابیت برای دستاندرکاران صداوسیما چالشبرانگیز بودهاند؛ هرچند که این جذابیت رفتهرفته رو به افول گذاشت و حساسیتها نیز همپای آن، رو به کاستی رفت.
اگر گذشتهترها را به یاد داشته باشید، ته ذهنتان به سریال «میشل استروگف» برمیخورید که اگر صحنههایش از یادتان رفته باشد، موسیقیاش را همین الان میتوانید، زمزمه کنید. میشل استروگف شاید آغاز چالشی بود که همچنان مسئولان تلویزیون را رها نکرده است. برای جوانترها میگویم که میشل استروگف سریالی فرانسوی بود براساس داستانی از ژول ورن که در قرن19 روسیه میگذشت. سریال حماسی بود و قصهاش پرکشش.
آن روزگار اسباب تکنولوژی آنقدر پیشرفت نکرده بود که مثل امروز بانوان مکشفه فیلمها و سریالها را روی تصویر بپوشانند این شد که هرجا شخصیت زن سریال بود، همان تکه سیاه میشد ولی اندکی ناشیانه بود. تا آنجا که به یاد دارم میشلاستروگف همانطور تکهپاره به پایان رسید اما داستان سریالهای خارجی که گریزی برای پخش آنها نبود، تازه شروع شد. گریزی برای پخش سریال خارجی نبود چون حتی آنتن محدود و چندساعته آن دوران هم نیاز به برنامههای سرگرمکننده داشت و هنوز امکانات تلویزیون با آن تحریمهای سخت و فضای پس از انقلاب و آغاز جنگ نمیتوانست سریالهای زیادی بسازد چرا که همان «سربداران» کلی امکانات برده بود.
رئیس صــداوسیما هم انــدکی پس از میشل استروگف از تلویزیون رفت و مسئولان جدید برای آنکه دیگر خاطره نادیا تکرار نشود، سراغ سریالهای بیخطرتر رفتند. عصرهای جمعه معمولا یا پارتیزانهای لهستانی و مجاری و رومانیایی و چکی که با دست خالی به جنگ آلمانیهای هیتلری دیوصفت میرفتند، میهمان خانوادههای ایرانی میشدند یا ساموراییهای
چشم بادامی فیلمهای کوروساوا و بهویژه توشیرو میفونه؛ آنتن ساعت 10شب به بعد یک شب در هفته که معمولا دوشنبهشبها بود و البته اگر اخبار مطول آن دوران اجازه میداد، را هم سریالهایی عجیب و غریب مثل «اسپاروخان» یا «چنگیزخان» اشغال میکردند. در این بین گاهی سریالی مثل «سران و سلاطین» آمریکایی هم پخش شد که داستانش انحطاط دنیای کاپیتالیستی و امپریالیستی را بازگو میکرد یا سریال اسپانیایی «رامون کاخال» که روایتگر زندگی پزشکی معروف در اوایل قرن20 بود.
از نیمههای دهه60 سریالهایی مثل «آینــه»، «سلطــان و شبـان» و «سایه همسایه» اندکاندک آنتن را گرفتند اما نیاز به گسترش برنامههای تلویزیونی، شبکه2 را هم به تکاپو واداشت و باز آنتن، پای سریالهای خارجی را به تلویزیون بازتر کرد. اینجا بود که شبکه2 به سیاق انتخابهای ژاپنیاش که آن روزگار بازاری همچون کالاهای بنجل چینی امروز داشت، در کنار کارتونهای چشم بادامی اوشین میهمان شنبهشبهای ما شد. اوشین سریال «سالهای دور از خانه» تا وقتی بچه بود، مشکل ساز نشد اما همین که پا به جوانی گذاشت، حرف و سخنها را هم زیاد کرد. جرحوتعدیلها و دوبله از یک سریال معمولی، اثری کاملا اخلاقگرا و براساس اقتضا ساخت؛ اما اوشین کماکان حاشیه ساز بود. چالش پخش سریال خارجی همچنان ادامه داشت.
با شروع دهه70 فضای تلویزیون هم تغییر کرد و سریالهای اروپایی که طبیعتا خوشساختتر و جذابتر بودند در کنار محصولات ایرانی و البته همچنان ژاپنی، برای خود در کانالهای افزایشیافته تلویزیون جا باز کردند. در این بین محصولات انگلیسی یک سر و گردن بیشتر مشتری داشتند. «لبه تاریکی»، «ارتش سری»، «قدم به قدم» و «قاچاق» (همان که استیون سودربرگ سالها بعد براساس آن فیلمی به همین نام ساخت و اسکار گرفت) شاخصترین سریالهای آنزمان بودند. اگرچه این آثار از لحاظ پوشیدگی و مسائلی اینچنینی چندان مشکلی نداشتند اما مسئولان وقت صداوسیما اخطارآور بودند.
سریالهای بدساخت عربی که از نظر مضمون برای ما خوشایند بودند نوشدارویی شدند که آن زمان گاه و بیگاه به کار میرفت. از سوی دیگر رقبای جدیدی پا به میدان گذاشته بودند؛ ویدئو رفتهرفته در منازل جا باز میکرد و یواشیواش سروکله دیشهای آنالوگ که حداکثر میتوانستند امواج ترک و عرب را از روی هوا بقاپند از پس قرنیز پشتبامها خودی نشان میدادند. مسئولان فرهنگی میخواستند به جذابیت تلویزیون خودی بیفزایند ولی نگران اخطارها نیز بودند.
اینجا بود که انواع و اقسام کارآگاهها و پلیسهای فرنگی به تلویزیون- البته با جرح و تعدیل- دعوت شدند؛ کمیسر ولف، درک، ناوارو و حتی شخصیتهای فضول کارآگاهمآب قصههای آگاتا کریستی یعنی «موسیو پوآرو» و «میس مارپل». این سریالهای بدجورقیچیخورده که فقط تماشاگر زیرک ایرانی میتوانست داستان گمشده و حذفشده معماییاش را بیابد چندان حساسیتبرانگیز نبودند اما درکنار هم قرارگرفتنشان صدای منتقدانی که حالا نشریات زیادی برای نوشتن داشتند را درآورد که این همه خشونت چرا؟
البته در بین اکتشافهای آن روزگار مسئولان صداوسیما برای یافتن سریالهایی که چندان نیاز به قیچی نداشته و در عین حال جذاب باشد، گاهی تیشه جستوجوشان در بازارهای جهانی فیلم به رگههای نابی هم میرسید؛ مثل سریالهای کانادایی که با «آنشرلی» شروع شد و به «داستانهای جزیره» و... رسید اما باوجود تمام اینها، چالش سریالهای خارجی همچنان با نشیب و فراز دست در یقه مسئولان صداوسیما داشت. از آنزمان تاکنون سریالهای خارجی پخششده از تلویزیون بهگونهای متنوع شدهاند که یادآوری همهشان غیرممکن است اما همگی در هر ژانری در قصهها و صحنههای وصلهپینهشده و دلسردکننده مشترکاند.
با این حال همپای گسترش فناوری که افسارگسیخته در یک دهه اخیر به سرعت باد که نه، سریعتر از نور، فضای رسانهای را هم گسترش داده، صداوسیما -که حالا میخواهد همه رسانه ملی صدایش کنند- نفسزنان سعی میکند دودستی مخاطبانش را پای تلویزیون خودی نگه دارد و برای همین هنوز به همان دستاویز قدیمی چنگ میزند؛ یعنی میخواهد با پخش پارهپاره سریالهای خارجی همچنان مخاطب را به قاب خود دعوت کند درحالی که اکنون همان محصولات و دهها جنس مشابهش از کانالهای ماهوارهای فارسیزبان یا سیدیفروشان سر هر کوی و برزن بیهیچ جرح و تعدیل و نقاشی و خیاطی در دسترس همگان قرار دارد.
چالش صداوسیما در پخش سریالهای خارجی اما خوانش دیگری هم دارد؛ اینکه اساسا ملاک پخش آنها چه بوده است؟ در برنامهریزیهای راهبردی میانمدت و بلندمدت قرار بوده این سریالها کدام خلأ فرهنگیمان را پرکنند و بر این روال انتخاب آنها چه سازوکاری داشته است؟ بهنظر نمیرسد این پرسشها به پاسخهای چندان روشنی برسد.
مدیریت صداوسیما در طول این سالها بارها دست به دست شده هر بار سلیقهای تازه آمده اما سیاست کلی آن زیاد توفیری نکرده است. معمولا واحد تامین برنامه خارجی به شکلهای مختلف به سریالی دست مییابد، تایید ضمنی آن گرفته شده و بعد به دست واحد دوبله سپرده میشود. در سالهای اخیر چون پول زیادی صرف خرید رایت فیلمها و سریالهای خارجی نمیشود،
بهطور معمول فاقد باند صدا هستند و برای همین کیفیت صدا در دوبله به شکل فاجعهآمیزی درمیآید و که صداها را مونوتون میکنند و موسیقی دلبخواهی برایش میگذارند. نگاهی به فهرست سریالهای خارجی یکیدوسال اخیر تلویزیون هیچ ارتباط معناداری به ذهن متبادر نمیکند و بیشتر شبیه لحافی چهل تکه است که هر تکه آن از یک سوی دنیا گرفته شده و هر تکه ساز خود را میزند. حتی در انتخاب ژانر نیز نمیتوان چندان رابطه معناداری برایش پیدا کرد و حتی نمیتوان تنوع آن را به حساب اقناع سلایق مختلف گذاشت.
بهنظر میرسد انتخاب سریال خارجی برای پخش از تلویزیون ما بیشتر برای سرگرمی و کلا تابع آن است که قابل پخش باشد؛ زنانش پوشش مناسب داشته باشند و از بازیگران، رفتار خلاف عرف سر نزند. برای همین است که ناگهان موجی از کره، اتمسفر تلویزیونی ما را میپوشاند، فارغ از اینکه انبوه چنین فرهنگهای رنگ و وارنگ از این سر دنیا تا آن سو قرار است چه بر سر فرهنگ خودیمان بیاورد.
مخاطب تلویزیون نیاز به سرگرمی دارد و در آن هیچ شکی نیست اما آنها که دسترسی به آنتن تلویزیون دارند نباید بیملاک و بیبرنامه و صرفا برای نشنیدن غرولندهای احتمالی و از همه بدتر برای رفع تکلیف، دست به انتخاب بزنند. نگاهی به انتخاب برنامه سخیفترین کانالهای ماهوارهای و حتی انتخاب سریالهای فارسیوان برای سادهاندیشترین افراد نیز نشانه آن است که در هیچ کجای این عالم خاکی، کسی بیحسابوکتاب طلای ناب رسانهاش را خرج خنزرپنزر نمیکند مگر آنکه پشتش برنامهای داشته باشد و بخواهد به هدفی دست یابد.
سریال خارجی همچنان برای سازمان صداوسیما چالشبرانگیز است چون بخش زیادی از تماشاچیان تلویزیون ترجیح میدهند با اندک هزینهای سریال موردنظرشان را با کیفیتی بهمراتب بهتر از نزدیکترین بساط دیویدیفروشان کنار خیابان تهیه کنند؛ واقعا جای افسوس دارد.