جرقه انقلاب در شهر کوچک سیدی بوزید در مرکز تونس، هنگامی زده شد که ماموران در مقابل محمدبوعزیزی، جوان تحصیلکردهای که بدون مجوز مشغول فروش میوه در سوق (بازار محلی محصولات کشاورزی) بود، ظاهر شدند. بوعزیزی مانند سایر جوانان در اقتصادهای نوپا نمیتوانست متناسب با تحصیلاتش شغلی بیابد و به این خاطر برای امرارمعاش خانواده 8 نفرهاش رو بهدستفروشی زیتون و پرتقال آورده بود. گفته میشود ماموران او را تحقیر کردند و هنگامی که برای گرفتن مجوز به شهرداری مراجعه کرد، وی را حتی به داخل ساختمان راه ندادند. این شرایط موجب شد تا او به اعتراض در مقابل شهرداری و در برابر چشم عابران روی خود مواد قابل اشتعال بریزد و کبریت را بکشد؛ کبریتی که انبار باروت خشم فروخفته مردم تحقیر شده تونس را منفجر کرد.کبریتی که بوعزیزی کشید، آتشی در سراسر خاورمیانه برافروخت که از خشم و نفرت عمومی زبانه میکشد و دامن دولتهای منطقه را فرا گرفته است. این آتش اینک به مصر و یمن نیز سرایت کرده و شعلههای آن سایر مناطق خاورمیانه را تهدید میکند. در حالی که رکود اقتصادی در سطح بینالمللی، حباب توهم برنامهریزان اقتصادی و تکنوکراتها را در سراسر جهان میترکاند، دروغ بودن افسانه اعتبارات نامحدود بانکها در حال ایجاد یک سونامی جهانی است که از سرنگونی دولتها، از شمال آفریقا گرفته تا حتی آمریکای شمالی، خبر میدهد.
مصر هدف کامل و مناسبی برای پدیدهای است که میتوانیم آن را انقلاب بوعزیزی بخوانیم؛حکومتی دزد سالارانه شامل ائتلافی از نظامیان و تکنوکراتها که مورد حمایت کامل ایالات متحده قرار دارد و بر اریکه قدرت آن حسنیمبارک 82 ساله تکیه زده است. مانند تونس، مسئله اصلی در مصر نیز جانشینی حاکم کل کشور است. این شایعه که دیکتاتور مصر قصد دارد زمام امور را به فرزندش جمال واگذارد، خشم عمومی را علیه این فرعون امروزی برانگیخته است. در هر دو کشور، حکومت در کنترل تنها یک حزب بوده که همچنان میراثخوار جنبشهای قدیمی ضداستعماریاند.
مشابهت دیگر این دو کشور که تا حدی مورد بیتوجهی قرار گرفته، این است که ناآرامیهای اجتماعی علیه حکومتهایی است که در عمل مورد حمایت نظامی و سیاسی بیدریغ ایالات متحده قرار داشتهاند. بن علی، دیکتاتور مخلوع تونس، چهره محبوب جورجبوش بود و در دوره اوباما نیز مورد حمایت دولت اوباما قرار داشت. کمکهای ایالات متحده به تونس سالانه حدود 20میلیون دلار بوده که عمدتا صرف امور نظامی و تجهیزات ضد ترور و شناسایی موادمخدر میشده است. البته مصر نیز از کشورهای دوست آمریکا در منطقه محسوب میشود و یمن، آخرین میدان نبرد از زنجیره جنگهای بیپایان آمریکا علیه تروریسم بوده است.
حال مسیر چرخش پولهای اهدایی ایالات متحده را دنبال کنید. مالیات دهندگان آمریکایی از سال 1979 به این سو حدود
دو میلیارد دلار به عروسکهای دست نشانده آمریکا در مصر پول پرداختهاند. میزان کمکهای مالی ایالات متحده به یمن در سال مالی 2010 بالغ بر 67میلیون دلار و در سال مالی 2011 حدود 106میلیون دلار بوده است. این ارقام جدای از 170میلیون دلار کمک نظامی واشنگتن به یمن در این مدت است. این پول مفت بدون شک بیشترین حجم پولی است که دولت یمن در طول سال به دست میآورد. در یک کلام دولت یمن صرفا به لطف یارانههای آمریکا امورات خود را میچرخاند. این موضوع به نوعی در مورد مصر نیز صادق است.
گفته میشود هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه ایالات متحده در سفر غیرمنتظره خود به یمن در ماه ژانویه، ضمن سرزنش علی عبدالله صالح، رئیسجمهور این کشور، از وی خواسته است تا سیطره گسترده خود را بر حیات سیاسی یمن محدود کند. هرچند وی هنگامی که قصد سوار شدن به هواپیما را داشت، تقریبا به زمین خورد که شاید نشانهای باشد از سرانجام محتوم صالح و سایر حکومتهای دست نشانده در منطقه. ایالات متحده رویه نادرستی را در قبال مصر در پیش گرفته است. در حالی که معترضان در خیابانها خواهان کنارهگیری حسنی مبارک از قدرتاند و به گلوله بسته میشوند، رابرت گیبز، سخنگوی کاخ سفید میگوید که نگران نباشید، حکومت مبارک باثبات است.
این ادعا کاملا بیمعنی است و مبارک نیز بهزودی مانند بنعلی راهی تبعید خواهد شد. جمال پسر دیکتاتور پیشتر به همراه خانوادهاش به لندن گریخته و آنطور که گفته میشود، اثاثیه او شامل 100چمدان بوده است. مقامات مصری این خبر را رد میکنند و روزنامه گاردین بازگشت او را به مصر خواب و خیال میداند.
در هر شرایطی، نوابغی که بر مسند امور در واشنگتن تکیه زدهاند، در برآورد اینکه مبارک میتواند در برابر موج اعتراضات بایستد، دچار اشتباهند و علت این کج فهمی را به راحتی میتوان دریافت. ظاهرا دولت کنونی ایالات متحده تکیه کلام معروف دولت کلینتون را که« موضوع اقتصاد است، احمق!» فراموش کرده است؛ تکیه کلامی که با شرایط کنونی باید اینگونه بیان شود: موضوع اقتصاد جهانی است، احمق! به گفته نوریل روبینی، اقتصاددانی که فروپاشی بازارهای مالی را در سال 2008 پیشبینی کرده بود، رکود اقتصاد جهانی میتواند منجر به سرنگونی حکومتها شود. به باور وی، تورم قیمت اجناس به معنی رشد سرسامآور بهای مواد غذایی- دوسوم شاخص بهای مصرفکننده در اقتصادهای نوپا- خواهد بود.
روبینی و سایر اقتصاددانهای لیبرال مکتب اتریش از مدتها قبل نسبت به وقوع بحران مالی در غرب هشدار داده بودند؛ بحرانی که برای نخستین بار ایالات متحده را در نوامبر سال 2008 لرزاند. اما ظاهرا این تنها آغاز راه است. در کوتاه مدت، دیون بدون پشتوانه شهروندان و نرخ بهره دیون ملی، معادل 60درصد تولید ناخالص داخلی آمریکا خواهد شد و دیر زمانی نخواهد پایید که این رقم معادل کل تولید ناخالص داخلی شود و در آن روز، فروپاشی اقتصادی در سراسر جهان پیامدهای هولناکی برای ایالات متحده خواهد داشت، پیامدهایی که بحرانهای کنونی تونس، مصر، یمن و یونان در مقابل آن چندان بهنظر نخواهد آمد.
حاکمان، نمیتوانند این قطار ترسناک را که نزدیکتر میشود ببینند، اگرچه بر سر راه آن ایستادهاند. آنان همچنان بر افسانه استثنایی بودن آمریکا پای میفشارند؛ اینکه سرنوشت آمریکا با بقیه جهان متفاوت است و آمریکاییها این حق را دارند تا به خاطر برتریهایشان به جهان امرونهی کنند. این در حالی است که برتریهای آمریکا پیش از این بر اساس آمار و واقعیتهای اقتصادی و نابسامانی مالی کشور مورد تردید قرار گرفته است. سیاسیون آمریکا به خاطر غرور بیجا و عادت به اقتدار و برتری، از دیدن واقعیات عاجزند. با این حال آنها تفاوت چندانی با همتایان خود در تونس و مصر ندارند. آنان فاسد و متفرعن هستند و به فرمانبرداری بیچون و چرای دیگران از خود عادت کردهاند و در بهترین حالت، دچار خوشبینی مفرط هستند. آنها به مثابه لویی شانزدهم و ماری آنتوانتهای امروزین جهان، ناتوان از درک یا همدردی با تودههای بینوا در سطح جهان هستند و به گونهای در حباب توهم گرفتار شدهاند که بزرگترین مشکل برای آنها،راحت نبودن صندلیشان در اجلاس داووس است.
شورشهای مردمی اخیر علیه حکومتها، بسته به محل و زمان وقوع، ماهیت متفاوتی خواهند یافت. در تونس و مصر جرقه اعتراضات را رفتارهای توهینآمیزی که با امثال بوعزیزی میشد زد. در یونان و بریتانیا، ناآرامیهای گسترده نتیجه انقباض بودجه و به زانو درآمدن افراد عادی است، در حالی که بانکدارها خود را از مهلکه میرهانند. ایالات متحده، شاهد خیزش جنبش چای علیه فشار دیون بانکی و فشار اقتصادی است که بر گرده شهروندان معمولی جامعه فشار میآورد، اما همه اینها در واقع آغاز موج نارضایتی و شورش محتومی است که جامعه آمریکا را در سالهای پیش رو تهدید میکند.
موج انقلاب در حال فراگرفتن سراسر جهان است و آمریکا، بهصرف افسانه استثنایی بودن خود، از این موج در امان نخواهد ماند. آمریکا فراتر از قواعد بیرحم اقتصاد نیست؛ قوانینی که تصریح میکنند نمیتوان بیش از تولید مصرف کرد، حال مهم نیست که خزانهداری فدرال تا چه حد اوراق بهادار منتشر کند.
شرایط برای دیپلماسی خارجی ایالات متحده اساسی و نگرانکننده است. در حالی که زوال امپراتوری رم حاصل قرنها فساد و انحطاط بود، این تقدیر ممکن است برای آمریکا، در نگاه تاریخ، به سرعت برق رخ دهد. سقوط پیاپی متحدان آمریکا در خاورمیانه و اروپا، از سرانجام محتوم خود آمریکا خبر میدهد.
مشخص نیست که این ناآرامیهای سیاسی، چه در خاورمیانه و چه در آمریکا، در چه جهتی ادامه خواهند یافت. در بدترین حالت، فرجامی مانند ایدئولوژیهای دهه 1930 در پی وقوع رکود بزرگ اقتصادی- از جمله سوسیالیسم ملی (نازیسم) در آلمان، فاشیسم در ایتالیا و بلشویسم در اوراسیا- در راه خواهد بود. در نگاه خوشبینانه اما، حداقل در ایالات متحده، احتمالات محدودتر خواهند بود، هرچند نباید شدت خطر دستکم گرفته شود.
در نهایت آنچه ما اینک شاهدیم، گروه بندی بنیادی قدرت است، جابهجایی گستردهای که چشمانداز سیاسی تقریبا تمام کشورها را دگرگون خواهد کرد و تمام ذهنیتها و پیش فرضهای قدیمی را از بین خواهد برد. براساس یک ضربالمثل چینی، زمانه جالبی پیش روست.
آنتیوار