تاریخ انتشار: ۲۰ بهمن ۱۳۸۹ - ۰۶:۵۰

«ما نماینده نشده‌ایم که به هرچه دلمان خواست رأی بدهیم، ما نماینده شده‌ایم که طبق مصالح اسلام و قرآن و مصالح مردم عمل کنیم؛ مصالح آن مردمی که گاهی برای اینکه جهیزیه دخترش را درست کند باید کلیه‌اش را بفروشد؛ مصالح آن مردمی که گاهی برای اینکه قرضش را ادا کند باید فرزندش را به‌جای قرض خود بدهد». این بخشی از نطقی است که مرحوم آیت‌الله فاکر در یکی از جلسات علنی مجلس به زبان ‌آورد.

«ما نماینده نشده‌ایم که به هرچه دلمان خواست رأی بدهیم، ما نماینده شده‌ایم که طبق مصالح اسلام و قرآن و مصالح مردم عمل کنیم؛ مصالح آن مردمی که گاهی برای اینکه جهیزیه دخترش را درست کند باید کلیه‌اش را بفروشد؛ مصالح آن مردمی که گاهی برای اینکه قرضش را ادا کند باید فرزندش را به‌جای قرض خود بدهد». این بخشی از نطقی است که مرحوم آیت‌الله فاکر در یکی از جلسات علنی مجلس به زبان ‌آورد.

مرحوم آیت‌الله محمدرضا فاکر را بیشتر با عنوان رئیس کمیسیون اصل90 مجلس شورای اسلامی- کمیسیونی که پرونده‌های جنجالی کشور در آنجا در حال بررسی است- می‌شناسند؛ رئیسی که مشهور به سکوت بود و حتی به تعداد انگشتان دست هم از او درباره اخبار این کمیسیون خبر منتشر نشد. اما او علاوه بر سابقه مبارزاتی قبل از انقلابش و حیات درخشان سیاسی‌اش، مشخصه دیگری هم داشت که در سایه این سابقه مبارزاتی و سیاسی قرار گرفت. آیت‌الله فاکر هر بار که برای نطقی در مجلس می‌رفت، چه در مجلس پنجم، چه در مجلس هفتم و چه در مجلس هشتم، موجی از احسنت‌های نمایندگان را در داخل مجلس و امید را برای مردم در بیرون از مجلس زنده می‌کرد. ریشه سکوت او البته به نطقی برمی گردد که در مجلس پنجم ایراد کرد.

او دیدگاه سیاسی خود را درباره جناح‌های سیاسی در مجلس اینگونه بیان می‌کند: «جناح‌ و مناح‌ در رابطه‌ با مسائل‌ دینی‌ بی‌معناست‌. دین‌ و مقدسات، مافوق‌ جناح‌ها هستند. جناح‌ها همه‌ باید قربانی‌ دین‌ شوند! ما هرچه‌ می‌خواهیم‌ برای‌ حفظ ارزش‌های‌ الهی‌ و اسلامی‌ می‌خواهیم‌. ما قبل‌ از آنکه‌ روحانی‌، نماینده‌ مجلس‌، وزیر و حتی‌ ایرانی‌ باشیم‌، بنده‌ خداییم‌ و در برابر خداوند تبارک‌ و تعالی‌ مسئول‌ هستیم‌ و باید از ارزش‌های‌ دینی‌ دفاع‌ کنیم‌.»

او در نطقی نسبت به رفتار زائران ایرانی در مراسم حج اعتراض کرد؛ نطقی که انتقادات زیادی را در آن زمان به سوی او روان کرد و همین مسئله موجب شد او دیگر حاضر به سخنرانی نشود و تنها به ریاست کمیسیون اصل90 اکتفا کند تا به گفته خودش «عدالت» را اجرا کند.

آیت‌الله محمدرضا فاکر در حیات سیاسی خود کارنامه درخشانی در خدمت به نظام جمهوری اسلامی ایران بر جای گذاشت. او بسیاری‌ از اعلامیه‌های‌ امام‌(ره‌) را در حجره خود تکثیر یا از روی‌ آن‌ می‌نوشت‌ و سپس‌ آن‌ را به‌طور مخفیانه‌ بر در و دیوار شهر نصب‌ می‌کرد یا به‌ اطلاع‌ دیگر هواداران‌ انقلاب‌ می‌رساند.

وی قبل از انقلاب 4 بار دستگیر شد که نخستین بار در سال1341 و در سن 17سالگی بود. مرحوم آیت‌الله فاکر دومین بار در 15 خرداد 42 دستگیر و در زندان با آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر فرزانه انقلاب آشنا شد و پس از آن برای بار سوم، 11‌سال بعد در۱۳۵۳ بازداشت و زندانی شد. 2سال بعد از آن هم در سال1355 به‌دلیل سخنرانی بر ضد‌شاه در نهاوند دستگیر شد.

او پیش از انقلاب اسلامی به عضویت جامعه مدرسین حوزه علمیه قم درآمد و امضای وی ذیل مهم‌ترین اعلامیه‌های این جامعه قرار می‌گرفت.از فعالیت‌های‌ مهم‌ آیت‌الله‌ فاکر، طرح‌ مرجعیت‌ امام‌(ره‌) به‌ همراه‌ بسیاری‌ از استادان‌ و فضلای‌ حوزه‌ علمیه‌ قم‌، پس‌ از درگذشت‌ آیت‌الله‌ العظمی‌ حکیم‌(ره‌) بود.

او در این‌ زمینه‌، تصمیم‌ گرفت‌ طی‌ سفری‌ به‌ خرمشهر و آبادان‌ و زاهدان‌ و... علمای‌ این شهرها را با تصمیم‌ فوق‌ آشنا کند و در‌ این‌ سفر ضمن‌ ارائه‌ آخرین‌ اطلاعات‌ و اخبار درباره‌ نهضت‌ مردم‌ ایران‌، آنان‌ را از تصمیم‌ علمای‌ حوزه‌ علمیه‌ قم‌ آگاه‌ ساخت‌.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی به‌عنوان نماینده امام‌خمینی(ره) در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به ایفای نقش پرداخت و در 3‌دوره مجلس نیز به نمایندگی از مردم مشهد مقدس به مجلس شورای اسلامی راه یافت و در دوران خدمت خود در نظام، همواره به افشای ماهیت لیبرالیست پرداخت و از رهگذر این افشاگری‌ها همواره مورد حمله جریانات ضد‌انقلاب قرار گرفت به‌طوری که 3 مرتبه از سوء‌قصد جان سالم به در برد.او بر پایه نامه‌ای که امام(ره) درباره شخصیت او نگاشته بود، اعتماد مردم را جلب کرد و راهی مجلس پنجم شد. ویژگی مهم در کارنامه نمایندگی او آن است که همیشه به‌عنوان نماینده «اول» از مشهد انتخاب می‌شد.

در مجلس پنجم با 793 هزار و 273 رأی نماینده اول مشهد شد. در دوره ششم به‌دلیل غلبه فضای اصلاح طلبی او نفر ششم در مشهد شد و از راهیابی به مجلس بازماند. اما 4سال بعد از آن تاریخ در انتخابات مجلس هفتم با 744 هزار و 310 رأی به‌عنوان نفر اول از حوزه انتخابیه مشهد و کلات راهی مجلس شد؛ اتفاقی که در مجلس هشتم هم تکرار شد و او به‌رغم بیماری و توصیه دوستانش به انصراف، در مساجد شهر مشهد حاضر می‌شد، آنگونه که در یکی از این جلسات او قسم جلاله خورده بود که براساس « تکلیف» کاندیدا شده است.

تحصیلات و استادان

مرحوم آیت‌الله محمدرضا فاکر متولد سال1324 در مشهد مقدس بود که با توجه به موقعیت شغلی پدر خود به اصفهان رفت و تحصیلات ابتدایی را در این شهر گذراند و پس از مدتی برای تکمیل تحصیلات حوزوی خود به مشهد مقدس بازگشت و تحصیلات‌ خود را به‌صورت‌ جدی‌ در کنار مرقد علی‌بن‌موسی‌ الرضا(ع‌) پی‌ گرفت‌ و پس‌ از چندی‌ دوره‌ مقدمات‌ را در خدمت‌ ادیب‌ نیشابوری‌ به‌ پایان‌ برد.

وی از سال 1343 برای طی مراحل عالی تحصیلات حوزوی به قم رفت و از محضر استادان بزرگی بهره‌مند شد که از آن جمله می‌توان به آیت‌الله فاضل لنکرانی، آیت‌الله نوری همدانی، آیت‌الله سلطانی طباطبائی، آیت‌الله خزعلی، آیت‌الله گلپایگانی، آیت‌الله وحید خراسانی و آیت‌الله مشکینی اشاره کرد.

او در سال1343 پس‌ از طی‌ کردن بخشی‌ از دروس‌ دوره‌ سطح‌ به‌ قم‌ آمد. در قم‌، باقیمانده‌ شرح‌ لمعه‌ را خواند و سپس‌ در دروس‌ رسائل‌، مکاسب‌ و کفایه‌ استادان‌ مشهور زمان‌ خود شرکت‌ کرد. سپس‌ به‌ درس‌ خارج‌ رفت‌ و در این‌ میان‌ از شرکت‌ در دروس‌ جنبی‌، همچون‌ تفسیر نیز غافل‌‌نماند.

آیت‌الله فاکر در طول‌ سال‌های‌ تحصیل‌ به‌ خدمت‌ استادان‌ بسیاری‌ شرفیاب‌ شد. او که‌ دروس‌ مقدمات‌ را بیشتر نزد مرحوم‌ ادیب‌ نیشابوری‌ فراگرفته‌ بود، برای‌ فراگیری‌ شرح‌ لمعه‌ به‌ نزد مرحوم‌ مدرس‌ یزدی‌ رفت‌ و بخش‌هایی‌ از شرح‌ لمعه‌ را نزد او آموخت‌. در قم‌، باقیمانده‌ شرح‌ لمعه‌ را نزد حضرات‌ آیات‌ صلواتی‌ و دوزدوزانی‌ آموخت‌ و در درس‌ مکاسب‌ آیت‌الله‌ خزعلی‌ و آیت‌الله‌العظمی‌ فاضل‌ لنکرانی‌ شرکت‌ کرد و رسائل‌ را نزد آیت‌الله‌العظمی‌ نوری‌ همدانی‌ ‌خواند.

آیت‌الله فاکر در درس‌ کفایه‌الاصول‌ مرحوم‌ آیت‌الله‌ سلطانی‌ طباطبایی‌ و آیت‌الله‌‌العظمی‌ فاضل‌ لنکرانی‌ شرکت‌ کرد و سپس‌ به‌ درس‌ خارج‌ فقه‌ و اصول‌ راه‌ یافت‌. او در این‌ دوره‌ بیشتر در درس‌ آیت‌الله‌‌العظمی‌ گلپایگانی‌(ره‌) و آیت‌الله‌‌العظمی‌ وحید خراسانی‌ شرکت‌ کرد. همچنین‌ در زمینه‌ تفسیر، به‌ درس‌ آیت‌الله‌‌مشکینی‌ می‌رفت‌. او طی سال‌های‌ تحصیل‌ در دروس‌ اخلاق‌ استادان‌ خود نیز شرکت‌ جدی‌ داشت‌.

آیت‌الله فاکر طی سال‌های‌ تحصیل‌ خود با طلاب‌ و فضلای‌ بسیاری‌ رابطه‌ دوستی‌ داشت‌ که‌ از آن‌ جمله‌ شهید شیخ‌ عباس‌ شیرازی‌ و حجج‌ اسلام‌ هادی‌ مروی‌، آقا ضیاء مسجد جامعی‌ و محمد حسین‌ امراللهی‌ را می‌توان‌ نام‌ برد.
آیت‌الله فاکر، ‌از اعضای جامعه‌ مدرسین حوزه علمیه قم، در بیست‌ویکم بهمن1388 برابر با بیست‌وپنجم صفر 1431 دعوت‌ حق‌ را لبیک‌ گفت‌ و به‌ ملکوت‌ اعلی‌ پیوست‌. روحش‌ شاد و یادش‌ گرامی باد.

یکی از جنجالی‌ترین نطق‌های حجت‌الاسلام فاکر در مجلس هشتم؛ با امانت خدا چه می‌‌کنیم؟

آیت‌الله فاکر را مجلسیان با نطق‌هایی می‌شناسند که در اغلب دقایق ایراد آن، صحن مجلس قدیم و جدید به سکوت فرو می‌رفت. صراحت لحن نماینده مردم مشهد را می‌توان در نطق 5 مهر 1387 و نطقی که در پی آمده است، یافت. بی‌سبب نبود که مقام معظم رهبری در نخستین دیدار با اعضای مجلس خبرگان رهبری پس از ارتحال آیت‌الله فاکر سخنانشان را اینگونه آغاز کردند:« اولاً تشکر می کنم از آقایان محترم که ارکان‌البلاد هستید، به خاطر زحمت حضور در این اجلاس مهم و بیان این مطالب و تشریف‌آوردنتان به اینجا. ان‌شاءالله خداوند شما را موفق بدارد و همه‌ ما را توفیق بدهد که بتوانیم به وظایفمان عمل کنیم.درگذشت مرحوم آقاى فاکر را هم به همه‌ شما برادران عزیز و همکاران ایشان تسلیت عرض می کنیم و براى از دست دادن یک عنصر خدمتگزار و غیور و پرتوان و پرکار، عرض تأسف می کنیم. از سال 1342 بنده شاهد فعالیت ایشان و تحمل زندان به وسیله‌ ایشان بودم. ما سال 42 با مرحوم آقاى فاکر در مشهد هم زندان بودیم. خدا ان‌شاءالله درجات ایشان را عالى کند».

بسم‌الله الرحمن الرحیم
قال‌الله الحکیم فی کتابه الشریف و خطابه العظیم «انا عرضنا الامانه علی السماوات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا». خدای تبارک و تعالی در این آیه شریفه از امانتی سخن می‌گوید که آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها نتوانسته‌اند آن‌را تحمل کنند ولی انسان این بار امانت را به دوش کشیده است. سخن گفتن با آسمان‌ها و زمین‌ها و کوه‌ها جنبه مجازی دارد؛ یعنی اگر هم می‌خواستند نمی‌توانستند بار این امانت را بکشند ولی انسان‌ها قبول کردند، انسان قبول کرد. نمی‌گوید یک طایفه خاص، نمی‌گوید یک ملت خاص؛ «انسان». انسان به طبیعت و به ذات خودش پذیرفته است که این امانت بزرگ را تحمل کند.

امانت چیزی است که یک روزی می‌دهند و روز دیگری می‌گیرند و وقتی می‌گیرند حساب می‌کشند که آیا آنچه را که به امانت بوده است، درست حفاظت شده یا درست حفاظت نشده است؟ امانتی که خدای تبارک و تعالی به انسان‌ها داده چیست؟ تعجب است اگر به یکی از علمای معتبر تفسیری ما که هم اهل سنت و هم شیعه به او معتقد هستند، هرچند شیعه است ولی همه اهل سنت او را، زبان، تفسیر و بیان او را در آیات پذیرفته‌اند و به او استناد و اعتماد می‌کنند و او را بزرگ‌ترین لغوی مفسر قرآن می‌شناسند، او یک مثال برای این امانت خدا می‌زند و می‌فرماید: «و قیل هو حروف التهجی» این امانت خداوند بعضی گفته‌اند حروف «تهجی» است. حروف «تهجی» یعنی چه؟‌ «الف»، «ب»، «ت» و «ث» یعنی چه؟ این امانتی که کوه‌ها و سنگ‌ها و بیابان‌ها و زمین و جبال نتوانسته‌اند تحمل کنند حروف «تهجی» است؟ بله، ایشان می‌فرماید: «و قیل هو حروف التهجی» است، چرا؟

به‌خاطر اینکه خدای تبارک و تعالی این مفردات را به دست ما داده، 28 حرف، 30 حرف، کمتر یا بیشتر، شعور انتخاب و ترکیب آنها را هم به ما داده و بعد گفته است با همین 30 حرف، می‌توانی میلیون‌ها کتابخانه بسازی. می‌توانی میلیاردها مقاله بنویسی. می‌توانی تا بی‌نهایت پیش بروی. می‌توانی با این حروف عالم را ساقط کنی. می‌توانی با همین حروف بشریت را به اوج برسانی. این امانت من است. بله، همه آنچه را که خدای تبارک و تعالی در این عالم آفریده، مفرداتی است مثل حروف «تهجی». به ما قدرت انتخاب و ترکیب آنها را داده است. می‌توانیم با انتخاب و ترکیب آنها تا روز قیامت بر دامنه علوم بیفزاییم. علم بی‌نهایت است چون مربوط به خداست و خدا بی‌نهایت است.

امانت الهی اختیاری است که خدای تبارک و تعالی به ما داده است، با ملازماتش. ملازمات نرم‌افزاری آن عقل و فکر و تدبیر و احساسات است. ملازمات سخت‌افزاری آن چشم و گوش و دست است. به ما گفته است از این اختیارتان استفاده کنید. این حیثیت‌ها و امکانات را من در اختیار شما قرار داده‌ام. کوه‌ها نتوانسته‌اند، شما تحمل کنید.

«انه کان ظلوماً جهولا» اگر این امانت را به شما نمی‌دادیم، شما هم مثل حیوانات درنده یکدیگر را می‌دریدید و اصلاً متوجه هم نبودید که به یکدیگر ظلم می‌کنید ولی ما شما را انتخاب کردیم و این امانت را به شما دادیم. در میان همه ملت‌های دنیا ما شما را انتخاب کردیم. در میان همه پرچم‌های تاریخ، ما پرچم ابراهیم را به دست شما دادیم. در میان همه مجلس‌های عالم ما شما را در مجلس جمهوری اسلامی نشاندیم. در میان همه سمت‌ها و ریاست‌ها و مقام‌های دنیا، ما شما را به مسئولیت و مقامی در نظام اسلامی نشاندیم. ما شما را پشت سر ابراهیم خلیل قرار دادیم. امانت خداست، چه می‌کنیم؟ این سرمایه بزرگ الهی را که به دست ما داده شده چگونه مصرف می‌کنیم؟ با این امانت چگونه بازی می‌کنیم؟ پشت سر چه کسی راه می‌افتیم؟ رأی خودمان را به چه کسی می‌دهیم؟ حیثیت مجلس و نظام اسلامی را فدای چه کسی می‌کنیم؟ والله قیامت حق است. به حق خدا قیامت یومی است که «لاریب فیه» چه کار می‌کنیم؟ پشت‌سر چه کسی راه افتاده‌ایم؟ به هرکس رأی دادیم روز قیامت باید پشت سر او راه بیفتیم «اما الی الجنه و اما الی النار». این رأی، رأی ملک نیست.

ما اشتباه می‌کنیم فکر می‌کنیم که ما در مجلس به هرچه دلمان خواست می‌توانیم رأی بدهیم. ما موظف هستیم طبق مصالح اسلام رأی بدهیم. ما موظفیم طبق مصالح مردم رأی بدهیم. ما نماینده نشده‌ایم که به هرچه دلمان خواست رأی بدهیم. ما نماینده شده‌ایم که طبق مصالح اسلام و قرآن و مصالح مردم عمل کنیم. مصالح آن مردمی که گاهی برای اینکه جهیزیه دخترش را درست کند باید کلیه‌اش را بفروشد. مصالح آن مردمی که گاهی برای اینکه قرضش را ادا کند باید دخترش را به‌جای قرض خود بدهد. مصالح آن مردمی که گاهی بعضی از روشنفکران او را دعوت می‌کنند برای اینکه آپاندیسش را عمل کنند، کلیه‌اش را درمی‌آورند و به اسرائیل صادر می‌کنند.

وقتی ما به خارج از کشور می‌رویم اگر مقام فلان کشور می‌خواهد به ما مدال بدهد مثل بچه‌ها دوزانو در برابرش می‌نشینیم تا او مدال را به گردن ما بیندازد و هیچ فکر نمی‌کنیم که ما نماینده کدام کشور، وزیر کدام کشور، رئیس کدام کشور و مسئول کدام کشور هستیم و در برابر چه کسی مثل عبد ذلیل نشسته‌ایم تا یک تکه ریسمان به گردنمان بیندازد. وقتی که فلان مقام خارجی پیش فلان کشور تقریباً ملحد خلیج‌فارس می‌رود، او می‌گوید فلان مقام ایرانی تاکنون 25 بار با من تماس گرفته که اینجا بیاید و من دعوتش کنم و من پس از 25 بار دیگر خجالت کشیدم. ما آبروی چه کسی را می‌فروشیم؟ ما سرمایه کدام ملت را تباه می‌‌کنیم؟ ما پشت سر چه کسانی راه می‌افتیم؟ سر خودمان را شیره می‌مالیم؟ یکدیگر را قانع می‌کنیم؟ با هم معامله می‌کنیم؟ پس قیامت چه شد؟ پس حساب و کتاب کجا رفت؟ اگر روز قیامت امام (رضوان‌الله تعالی علیه) در برابر ما بایستد و بگوید چه کردی، چه خواهیم گفت؟ اگر رسول اکرم بفرماید که خدا فرموده «یا ایها الذین امنوا لاتتخذوا بطانه من دونکم» و شما ‌ای طاووس‌های باغ اسلام، چرا زاغ و زغن‌ها را به درون خود راه دادید؟ چه جوابی خواهیم داد؟ «الیوم یوم العمل و غداً یوم الحساب». والسلام‌علیکم و رحمه‌الله و برکاته.

ترور در زندان

داخل زندان که می‌شدی، می‌دیدی که منافقین برخوردهای مخصوصی دارند. از همان اول یک‌جوری بودند، صحبت‌ها و گوشه کنایه‌زدن‌های خاصی بود. در ابتدا ما اصلا متوجه نمی‌شدیم که چرا اینطوری است؟ گاهی وقت‌ها سعی می‌کردی علت‌یابی کنی و در اعمال و رفتار خودت دقت کنی که اگر یک‌جایی غلط است درست کنی تا مشکلی به وجود نیاید، اما هر چه درستش می‌کردی باز می‌دیدی نه، اشکال هست. مثلا اگر انسان احساس می کرد به خاطر نشستنش در این نقطه ممکن است مشکل به‌وجود آمده باشد، جایش را عوض می‌کرد، اما باز می‌دید مشکل هست، احساس می‌کرد مثلا به‌خاطر خواندن فلان کتاب یا تدریس فلان کتاب یک برخوردهایی است، کتاب را عوض می‌کرد و درس را عوض می‌کرد باز هم می‌دیدی مشکل هست. یعنی داخل زندان هرکاری می‌کردی باز می‌دیدی مشکل هست و ما آن وقت متوجه نمی‌شدیم علت چیست. هرچه فکر می‌کردیم نمی‌فهمیدیم چرا اوضاع اینطوری است.

این مسئله برای ما حل نمی‌شد، بعدها متوجه شدیم این مسئله شخصی نیست، مسئله در حقیقت اسلام و تفکر اسلامی و تفکر حوزوی و فقه اسلامی بود.. . روحانیونی که به زندان می‌آمدند یک مشکل جدید برای اینها اضافه می‌کردند، به خاطر اینکه مطابق سازماندهی فکری‌شان نباید با روحانیت خوب باشند. از آن طرف هم این روحانیون کسانی بودند که با رژیم مبارزه کرده بودند، بعضی‌شان توی گروه‌ها بودند و به هر حال الان زندان آمده بودند و توی زندان بودند. از این نظر هم نمی‌توانستند با اینها دربیفتند، در حقیقت خود مجاهدین هم از این جهت به تضاد دچار شده بودند بنیان فکری‌شان حکم می‌کرد کلا روحانیون را ترک و «طرد» کنند و شرایط سیاسی هم اجازه نمی‌داد این کار را بکنند.

اینها برای حل این تضاد بالاخره چاره‌ای نداشتند جز اینکه به کارهای غیرمعقول و گاهی غیرمشروع دست بزنند... . اکثر طلبه‌هایی که وارد زندان می‌شدند جوان بودند و اینها برای مجاهدین مشکلی نبودند، به خاطر اینکه کافی بود به طور خصوصی جلساتی با اینها بگذارند و برای اینها برنامه‌ریزی کنند و آرام‌آرام قرآن و نهج‌البلاغه و تاریخ و یواش‌یواش کتاب‌های مارکسیستی! فکر اینها را جذب می‌کردند و آن برنامه‌ای که روی همه پیاده می‌کردند روی اینها پیاده می‌کردند فقط مقداری تفاوت‌های تاکتیکی مخصوص لازم بود، پس، از این ناحیه مشکل نبود. در طول مدتی که ما در زندان بودیم یکبار هم ندیدم مجاهدین با یک طلبه جوان دربیفتند، چنانچه یکبار هم ندیدیم یک طلبه جوان نپخته‌ای مخالف مجاهدین شده باشد، شاید به ندرت اینجور چیزهایی پیش می‌آمد، بیشتر جذب می‌شدند، بعد از مدتی این طلبه اصلا آن طلبه قبلی نبود و معدود روحانیونی وارد زندان می‌شدند که
4 تا کتاب بیشتر خوانده بودند و یک مقدار اصالت‌های عقیدتی و فکری داشتند و حرف زور را نمی‌پذیرفتند و آن مقدار محوشدگی و خودباختگی را در برابر مجاهدین نداشتند و اینها طبیعتا موضع‌گیری می‌کردند، سؤال و جواب‌ می‌کردند و می‌ایستادند، اینها معمولا افراد مسن‌تر و پخته‌تری بودند، اینها برای مجاهدین مشکل بودند. اما اینها که درس خوانده بودند و یک مقدار فهمیده‌تر بودند، طبعا کارشان با اینها به اختلاف می‌رسید، برای حل این مسئله مجاهدین راهی نداشتند جز اینکه خود آن شخص را در داخل زندان ترور شخصیت کنند و از سکه بیندازند.

گزیده کتاب خاطرات آیت‌الله محمدرضا فاکرخراسانی
دکتر حسین فاکر
زندان سوم و گروه ابوذر

دفعه سومی که ما را دستگیر کردند* سال 52 بود. تیرماه 52 داستان اینجور بود که من چند سفر برای سخنرانی و منبر به نهاوند رفته بودم. در نهاوند چند تا از این بچه مسلمان‌های خوبی بودند که متأسفانه بعدها منافقین بعضی‌هایشان را از بین بردند و طرف خودشان جذب کردند. چند نفرشان که آن اوایل با ما بودند بعدا دستگیر شدند. آنها بچه‌های مسلمان خوبی بودند؛ خیلی صاف و پاک و خوب. علی‌ا‌یحال این بچه‌ها آنجا با ما آشنا شده بودند و گاهی هم منزل‌مان می‌آمدند، منتها تند بودند و کنترل‌پذیر نبودند. گروهی به نام ابوذر درست کرده بودند- البته به نظرم اسم ابوذر را هم بعد توی زندان برایش گذاشتند، شاید هم از قبل گذاشتند من یادم نیست- آنجا هم یک کارهایی کرده بودند. آن وقت هم کج‌دار و مریز گفته بودند که ما چنین کارهایی کردیم فرض کنید مثلا یک آدم لش رباخوار فاسدی را کشته بودند، نمی‌دانم چه کار کرده بودند یا چند تا از این دینامیت‌های مال صید ماهی را منفجر کرده بودند، چهار تا کار بچه‌گانه اینجوری هم کرده بودند. ولی اینها دلشان می‌خواست من اینها را به مجاهدین مربوط کنم. فکر کرده بودند دیگر کعبه آمال و آرزو آنجاست و اگر مربوط بشوند دیگر دنیا روبه‌راه است.

در آن وقت مجاهدین خلق در جامعه خیلی اسم و رسم پیدا کرده بودند و به هر حال جایی در بین نیروهای مذهبی برای خودشان باز کرده بودند و مایه امیدی برای نیروهای مذهبی شده بودند، اما واقع مطلب این است که من از همان اول بدون نگرانی نبودم، آن وقت مجاهدین خلق در جامعه برای خودشان خیلی کار کرده بودند. اینها را هم گوشه کنار گاهی می‌دیدیم. دل‌مان می‌خواست کتاب‌هایشان را ببینیم، بدانیم که طرز تفکرشان چیست، نمی‌دادند می‌گفتند که اینها جنبه امنیتی دارد و اگر از کسی بگیرند چنین و چنان است. از این طرف این طور چیزها را می‌دیدیم از آن طرف هم نمازها و روزه‌ها و خشک‌مقدسی‌‌ها را می‌دیدیم؛ آدم را خیلی نمی‌گرفت. من گاهی وقت‌ها با خودم فکر می‌کردم که چی شده که یک مرتبه در آسمان باز شده این همه سلمان و ابوذر ریخته پایین، چه جوری می‌شود برای من این موضوع حل نمی‌شد، به قول امام مثل همان عالم همدانی که می‌گفت من که عالم هستم به این غلیظی مسلمان نیستم؛ ما که طلبه بودیم برایمان حل نمی‌شد که یک مرتبه چطور شد. بعضی از دوستان که از زندان قزل‌قلعه می‌آمدند- من هنوز آنجا نرفته بودم و نمی‌دانستم وضعش چه جوری است- تعریف‌هایی از اینها می‌کردند که اینها آیات قرآن را می‌خوانند، با آیات قرآن با همدیگر صحبت می‌کنند. این طور حرف‌ها در عین حال که از یک جهت اشتیاق به اینها را تشدید می‌کرد از یک جهت هم در ذهن ما نقاط مبهم را زیاد می‌کرد.

این بچه‌های نهاوند چند دفعه پهلوی من آمدند که شما ما را به مجاهدین متصل کنید. من خودم خارج از زندان با مجاهدین ارتباطی نداشتم اما کسانی را که یقینا با مجاهدین ارتباط داشتند می‌شناختم؛ مثلا گاهی محمد منتظری(پسر آقای منتظری) منزل ما می‌آمد. ایشان زیاد منزل ما می‌آمد، زیاد ناهار منزل ما می‌آمد، حالا ناهارش یادم است شام یادم نیست. با من صحبت می‌کرد، راجع به اینها (مجاهدین) حرف می‌زد و در ضمن صحبت‌هایش هم معلوم بود که رابطه دارد... . من به آقای ربانی املشی- خانه‌شان در کوچه بیگدلی قم بود- یک چیزی گفتم مثل اینکه علامت سؤال روی مجاهدین گذاشته باشم بعد احساس کردم نمی‌شود صحبت کرد. می‌خواهم عرض کنم دلم نسبت به مجاهدین آن طور محکم نبود، اما جو غالب را مجاهدین گرفته بودند.

پی‌نوشت:
* زندان‌های آیت‌الله فاکر خراسانی در دوران طاغوت:
1- بار اول اواخر سال 41 یا اوایل 42، حدود 16-15روز
2- بار دوم 15 خرداد سال 42، حدود 10- 9- 8 روز
3- بار سوم تقریبا 26 یا 27 تیر ماه سال 52 تا 11 اسفند 55، 3سال و 8 ماه‌
گزیده کتاب خاطرات آیت‌الله محمدرضا فاکر خراسانی