باغ جوزا نمونه‌ای از ده‌ها منطقه بکری است که به بهانه‌های مختلف قربانی می‌شود؛ ابتدا جاده می‌کشند، بعد درختان را قطع می‌کنند و چندی نمی‌گذرد که ویلا و برج جای آنها را می‌گیرد.


ساخت و سازهای دهه اخیر در منطقه لواسان، اوشان فشم وحریم رودخانه‌های منتهی به تهران نمونه‌ای از این شیوه ساخت‌وساز است. حتی به کوه هم رحم نکرده‌اند. در بسیاری از موارد کوه را بریده‌اند تا ساخت وساز کنند، اراضی ملی و طبیعی که جای خود دارد. امروز این شیوه ساخت‌وساز به روندی عادی تبدیل شده است. حتی رویشگاه‌های بی‌نظیر ارس در منطقه امین‌آباد فیروزکوه هم از ساخت‌وساز در امان نمانده است.

وقتی در اطراف پایتخت با اراضی ملی و طبیعی که جزو انفال است این چنین می‌کنند چگونه می‌توان انتظار داشت منطقه بکر وزیبای باغ جوزا در شهر استهبان فارس از تخریب مصون بماند؟ آنچه در پی می‌آید گزارشی است در همین زمینه به قلم دکتر اسماعیل کهرم که چندی پیش مهمان اهالی استهبان بوده و استهبانیان از او خواسته‌اند که فریاد اعتراض‌شان را به گوش مسئولان برساند.

در فاصله 3کیلومتری جنوب اصطهبان(همان استهبان است) تفرجگاهی وجود دارد که به گفته آل‌ابراهیم، از فرهیختگان بومی «آرامش و سکون، زلالی آب چشمه، سایه درختان چنار سر به هم آورده، هوای دلنشین، صوت دلکش پرندگان، عطر آویشن‌های کوهی،‌ بوی گل‌های وحشی روییده در اطراف، خوشه‌های چیده شده‌ انگور که در خنکای گلسنگ‌های حاشیه جدول آب لمیده‌اند، همه و همه انسان را به آرامشی فرح‌انگیز دعوت می‌کند.»

این تعاریف را که می‌خوانی، هوس دیدار جوزا به دلت می‌افتد. شب که در مهمانسرا این مطالب را می‌خواندم و شعر روانشاد شمس اصطهبانی را زمزمه می‌کردم: «باغ جوزا و نسیم خرداد/ مرده را زنده کند در مرداد» کمی دلشوره داشتم. اگر چنین بهشتی در استهبان وجود دارد، چه عوامل و دست‌هایی کمر به نابودی آن بسته‌اند؟

تجربه به من ثابت کرده که هرکجا چنین فردوس‌برینی وجود دارد، طرح‌های به اصطلاح توسعه (بخوانید تخریب) در کمین‌اند و آن وقت گروهی از علاقه‌مندان طبیعت در جدالی اغلب نابرابر درصدد حفظ آن برآمده‌اند.

در این شهر کوچک و آرام، 4گروه از تشکلات زیست‌محیطی، به طور خودجوش از بین مردم و به خصوص جوانان تشکیل شده‌اند که همّ خود را صرف حفاظت‌ از باغ جوزا کرده‌اند؛ پیشگامان خورشید، سروکوهی، خانه هنرمندان استهبان و انجمن محیط‌بانان جوان و هرکدام با یک نشانه و لوگو... . گاهی فکر می‌کنم نمی‌شد اینها همه زیر یک چتر و نام فعالیت کنند؟ هرکدام از اینها طرفدارانی دارند که متحدانه بهتر می‌توانند به هدف برسند. که فرموده‌اند:
«مورچگان را چو بود اتحاد
شیر ژیان را بدرانند پوست»

دیدار از باغ جوزا

صبح زود از مهمانسرا خارج شدم. بچه‌ها آمده بودند؛ شادو پر انرژی. به طرف دامنه به راه افتادیم. جاده را تازه تاسیس کرده بودند برای دسترسی به برخی موسسات. بچه‌ها گله داشتند؛ جاده موجب تخریب باغ‌های دوطرف شده. برخی از آنها متروکه بودند ولی کماکان زیبا. از لای درز درهای قدیمی نگاهی به آنها کردیم، ما را به خود می‌خواندند. آیا دفعه دیگر که به استهبان بروم آنها را خواهم دید یا دیوارهای پوشیده‌ از آجر 3سانتی جای آنها را گرفته؟ دلم گرفت. به دامنه ارتفاعات و شروع محدوده جوزا رسیدیم.

چندنفر دیگر از اعضای تشکلات زیست‌محیطی منتظر بودند. به طرف بالا راه افتادیم. همان ابتدا پله‌های سیمانی که برای سهولت رفت و آمد تعبیه شده بودند نظرم را جلب کردند؟ خدایا یعنی چه؟ می‌گفتند پله‌هایی از سنگ وجود داشته که آن را تبدیل به راه سیمانی کرده‌اند! ولی چرا؟ سیمان و آسفالت اجازه نفس کشیدن به خاک را نمی‌دهند و آب را به پایین نفوذ نمی‌دهند در حالی که آب از درز بین سنگ‌ها به خاک نفوذ می‌کند. در کنار پله‌های ناجور و تحمیلی، یک راه دیگر هم برای موتورسواران از همان جنس سیمان ایجاد شده بود. خدایا این دیگر فاجعه بود. من تاثیر عبور موتورسواران را بر پوشش‌گیاهی جنگل ابر دیده بودم، اثر برهم زدن آسایش تالاب بین‌المللی میانکاله را دیده بودم، از تاثیر رفت و آمد موتورها در خیابان‌های تهران هم که خوب آگاهم. این دیگر چه فکری بوده؟ چرا باید پای این شوالیه‌های مخرب و آلاینده به باغ جوزا گشوده شود؟

به نظر می‌رسید که همان روزهای اول، مخالفان، قسمت‌های آغازین راه موتور‌رو را تخریب کرده بودند. در بین راه هم سنگ‌های بزرگی را برای جلوگیری از عبور موتورها قرارداده بودند. اگر از ابتدا چنین طرحی اجرا نمی‌شد، عکس‌العمل‌های عجولانه نیز اتخاذ نمی‌شد. در این شرایط آنچه آسیب می‌بیند محیط زیست است. با کمی گفت‌وگو و تعامل همه اینها را می‌شد حل کرد.

به نزدیکی‌های چشمه گردو(گرداب) و استخر بخو(بخوان) رسیده بودیم. اینجا تنوع گیاهان بیداد می‌کرد،‌ چنارها، انار، انجیر، آلوسیاه،‌ زالزالک، بیدمشک که عرق آن را همه می‌شناسیم، بادام و انگور و... من را به یاد مولانا و شعرش در مورد درختان انداخت:
«این درختان‌اند همچون خاکیان
شاخ‌ها برکنده‌اند از خاکدان
با زبان سبز و با دست دراز
از ضمیر خاک می‌گویند راز»

در میان این منظره بهشت‌آسا، یک پدیده زشت مانند خار به چشم ما می‌رود؛ کنده‌کاری یک نام برتنه یک چنار کهنسال. چه دستی این جراحت را برتنه درخت وارد کرده؟ چه فکری این دست را هدایت کرده؟ همنوعان ما نمی‌دانند که این گیاهان مانند ما زنده‌اند، حس دارند و از این اعمال آسیب می‌بینند؟ بازهم به فرموده مولانا که از زبان گیاهان و جانوران می‌فرماید:«ماسمیعیم و بصیریم و هشیم/ با شما نامحرمان ما خامشیم»

یک ایرانی با فرهنگ با این موجودات مخلوقات خداوند چنین رفتاری دارد؟ آیا به راستی چگونه می‌توان این رفتارها را تغییر داد؟
ناامید شدم، به یاد «گلی‌ خوشبوی...» افتادم! پس امیدی هست، باید به تنویر افکارعمومی ادامه داد. بالاخره نتیجه خواهد داد! ان‌شاءالله. هوا سرد بود به داخل کلبه‌ای پناه بردیم. دور آتش نشستیم و صبحانه روی سفره‌ای ساده روی خاک گسترده شد؛ آش سبزی معروف شیرازی که طعم آن از زمان دانشجویی در شیراز در خاطرم مانده، هنوز هم خوشمزه بود. برف می‌بارید. به بیرون از کلبه رفتیم. چقدر این منطقه زیبا و آرام‌بخش بود. برف سنگین بود و خیلی زود تمام منطقه و ارتفاعات را پوشاند و آن‌وقت زیبایی به کمال رسید. در تمام مدتی که در طبیعت شاهد شکوه عالم خلقت بوده‌ام به یاد ندارم که اینقدر تحت تاثیر قرار گرفته باشم؛ «کوه در رقص آمد و چالاک شد».

بازگشت از باغ جوزا

بزرگ‌ترین معلم و تاثیرگذار، طبیعت است و در ذات ما عشق به طبیعت وجود دارد. هنر که اینقدر در نزد انسان عزیز است، تنها رقیبی است که شانه به شانه طبیعت می‌ساید و از طبیعت الهام می‌گیرد. من می‌دانم تاثیری که از مشاهده منظره آن روز برفی گرفتم ابدی است و همیشه با من خواهد بود. هنگام بازگشت بود ولی از راه دیگر بازگشتیم؛ همان راهی که قرار بود در آن جاده احداث کنند. تمام مسافتی که ما طی کردیم تا به بالا برسیم به طور قطع کمتر از 35دقیقه بود و اگر 20دقیقه دیگر هم می‌رفتیم به استخر بخو می‌رسیدیم.

این تمامی مسیری است که برخی از مالکان منطقه می‌خواهند در آن جاده احداث کنند؛ یک جاده بدون مقصد! جاده از استهبان شروع می‌شود و حدود 3کیلومتر بالاتر بدون رسیدن به محل به‌خصوصی متوقف می‌شود، همین! نه باغ پرمحصولی دیده می‌شود و نه زمین زراعی که انتقالات محصولات آن، ایجاد جاده را توجیه کند. تنها ارزش برخی از زمین‌ها افزایش خواهد یافت و آن وقت نوبت به ساخت‌وساز خواهد رسید. هم‌اکنون دیوارها، اطراف زمین‌ها بالا می‌روند. احداث جاده پایان حیات باغ جوزا خواهد بود. در حین پایین آمدن از مسیر جاده فرضی،‌ شاهد فاجعه‌ای بودیم که باور نداشتم در ایران من اتفاق بیفتد. بسیاری از درختان را از بن آتش زده بودند تا احداث جاده را توجیه کنند. آیا به راستی ما پیرو رسولی هستیم که گفت« شکستن شاخه درختان مانند شکستن بال فرشتگان است»؟

باغ‌های محصور شده با دیوار، درختان سوخته و نهرهای پوشیده شده از سیمان، سیمای بیمار باغ جوزا را نشان می‌دهد.
استهبانی‌ها، فارسی‌ها و ایرانی‌ها «وختشه از خو پایشین». بگذاریم نسل‌های آینده هم از باغ جوزا الهام بگیرند و از نسیم آن زنده شوند.