خوب است که ظاهراً همه به این نتیجه رسیدهایم که شهروندان از هر گروه سنی و هر طبقه اجتماعی به شادی نیاز دارند تا زندگی کنند، تا بیاموزند و بتوانند آموختهها را به کار گیرند و از زندگیشان لذت ببرند. خوب است که همه به این نتیجه رسیدهایم که دست به کاری بزنیم؛ کاری بزرگتر از تجربههای پیش پا افتاده، کاری که بماند و تغییری ایجاد کند و مهمتر از همه اینکه اصلیترین مخاطبان این اتفاق نوجوانها و جوانها هستند که لازم است تخیل و خلاقیتشان بشکفد و... این اتفاق متولد شده، همین حوالی، در گوشهای از شمال غرب تهران، در هزار و یکشهر با یک پارک بزرگ خیال ایرانی. برای این تولد جشن میگیریم و از چند زاویه به رویدادی که قرار است چهره شهرمان را عوض کند نگاه میکنیم.
من، اوقات فراغت، شش سال دارم
با شروع شدن فصل تابستان، غیر از گرما و هندوانه و آلبالو گیلاس، 90 روز تعطیلی دلچسب هم پایش را توی زندگی نوجوانها میگذارد. هوا هم دیگر مثل پاییز و زمستان سرد نیست و تاریکی هم زود سیاهیاش را روی سر ما نمیاندازد. پس در طول نوجوانیمان بیشتر از همه روزهای عمرمان، حداقل شش تا از این 90 روزها فرصت داریم برای پرکردن، برای هدر دادن، برای تجربه کردن، برای لذت بردن، برای... برای زندگی کردن و یاد گرفتن زندگی! فرصتی که اسمش را گذاشتهاند اوقات فراغت. اوقات فراغتی که البته مخصوص روزهای تابستان نیست.
همه روزهای جمعه، تعطیلات عید نوروز و نیمه شعبان و عید قربان و عید فطر و... هم هستند.از این روزهای تعطیل توی زندگی ما نوجوانها زیاد است و یک عالمه شادی و تفریح و هیجان لازم داریم تا بتوانیم این روزها و این ساعتها را به شکل خوبی بگذرانیم و از زندگیمان لذت ببریم. البته به این شرط که هم کارهای مدرسه را به موقع انجام داده باشیم و هم توی خانوادهای متولد نشده باشیم که مجبورمان کنند از همان دوره دبستان همه زندگیمان را در کنکور خلاصه کنیم.
موضوع انشا: تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟
همه ما میتوانیم یک کاغذ سفیدِ تر و تمیز برداریم و با یک عالمه خودکار رنگ و وارنگ روان، بدون اینکه به امکانات دور و برمان فکر کنیم، شروع کنیم به نوشتن درباره تعطیلات و اوقات فراغت. میتوانیم کلی به رسم بزرگترهای قدیمی درباره اهمیت و نقش اوقات فراغت در زندگی داد سخن بدهیم. میتوانیم همه کارهایی را که دلمان میخواهد در روزهای تعطیل و در فرصتهای آزاد زندگی انجام دهیم، روی کاغذ بیاوریم یا به همه جاهایی که دوست داریم ببینیم، سفر کنیم و همه بازیها، همه کلاسها و همه تفریحها را پشت سر هم ردیف کنیم.
میتوانیم از یک باغ وحش درست و حسابی بنویسیم که بشود توی آن دستمان را دور گردن فیل و کرگدن و زرافه بیندازیم و عکس دو نفره یادگاری بگیریم. از یک شهربازی بزرگ بنویسیم که دستگاههای بازی عجیب و غریب و بزرگ دارد و شادی و ترسمان را با هم قاتی میکند و شخصیتهای کارتونی همه جایش هستند. همانها که توی فیلمها هم میبینیم. میتوانیم از این بنویسیم که هفته بعد از شهربازی، با پدر و مادرمان به یک جشن بزرگ و درست و حسابی مخصوص نوجوانها برویم توی پارک بزرگ محلهمان و آنقدر شادی کنیم که شب هم خودمان خسته باشیم و هم پدر و مادرمان. توی جشن هم مجریها هی الکی به ما نگویند دست بزنید.
شاید هم بشود روی کاغذ در کلاسهای عجیب و غریب و جدید و متفاوت ثبتنام کنیم و توی آن کلاسها با دوستان تازهای آشنا شویم و دست به تجربههای متفاوت بزنیم و تخیلمان را پرواز بدهیم تا دنیای جدیدی بسازد و فضایی پیدا کنیم که در آن خلاقیتمان کلی گل کند. خلاصه از دیوار راست بالا برویم و کلی شلنگ تخته بیندازیم و از اوقات فراغتمان نهایت استفاده را ببریم. خلاصه اینکه شاد باشیم و شادی کنیم.
از چند خان رستم بگذریم
حالا نوبت این است که نوشتههای روی کاغذهایمان را مرور کنیم و فکر کنیم که چهقدر از نوشتههایمان خیالبافی محض بوده. راستش برای پدر و مادرهایمان که بندههای خدا ناچار بودهاند به سادهترین شکل و با ابتداییترین اسباببازیها سر خودشان را گرم کنند، این حرفها از خواب و خیال هم یک عالمه دور بوده.
از آنها میگذریم تا ببینیم وضعیت نوجوانی خواهر برادرهای بزرگترمان که دیگر این دوره را پشت سر گذاشتهاند و پُز جوانیشان را به ما نوجوانها میدهند، چهطور بوده. خوب است که خودشان بهتر میدانند که آنها هم خیلی فرصت نزدیک شدن به این خیالبافیها را نداشتهاند. بعضیها که حتی دستشان به چرخوفلک و کشتی پرنده شهربازی بزرگراه شهید چمران تهران هم نرسیده است. اینها حداکثر لوناپارکهای پارک ارم را تجربه کردهاند که خوب، ما هم همین الان میتوانیم با کمی پافشاری و اصرار، خانواده را دست کم دو، سه سال یک بار به آنجا بکشانیم و هیجان اسباببازیهای قدیمی آنجا را هم در خاطرههایمان ثبت کنیم.
ولی خوب این اسباببازیهای قدیمی و فضای کم و جمعیت زیادی که از سروکول هم بالا میروند تا زودتر به اسباببازیها برسند کجا و آن همه خیال و هیجان و لذت که همین چند دقیقه پیش روی کاغذ آوردیم کجا؟ لابد حالا بعضیها میگویند خوب خواب دیدهای خیر باشد؛ خواب و خیال شما که شرط نیست و همیشه همه چیز آنطوری که ما میخواهیم پیش نمیرود. پرکردن این اوقات فراغت هم خیلی چیزهایش به ما بستگی ندارد. اول از همه باید ابزار و امکاناتش فراهم باشد و...
بعضیها هم خیلی زود به همین که داریم رضایت میدهند و میگویند که میتوانیم در کلاسهای مختلف مراکز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، فرهنگسراها، مؤسسهها یا اصلاً بهترینش همین کلاسهای متفاوت انجمن نویسندگان کودک و نوجوان که به اسم کلاس-بازی، هم قرار است بچهها را سرگرم کنند و هم چیزهای جالبی به آنها یاد بدهند، ثبت نام کنیم یا نه، برویم دو، سه روز توی هتل-مدرسه خبرنگاری دوچرخه و مرکز آموزش همشهری بگذرانیم تا هم هتل-بازی کنیم و هم مدرسه-بازی و هم پُز خبرنگار شدن بدهیم و...
همانها که این حرفها را میزنند، خودشان هم زود یادشان میآید که شرط اصلی یاد گرفتن و لذت بردن از حضور در این کلاسها، حداقل این است که موضوعها و فضا و روشهای آموزشی و... خیلی برای ما تکراری نشده باشد و بتوانیم چیزهای جدید برای یادگرفتن پیدا کنیم و اگر بشود، سر سوزنی هیجان هم آن دور و برها چرخ بخورد که از بیهیجانی نمیریم. آخر قرار است کم کمش شش تابستان نوجوان باشیم. بعد هزینهاش خیلی زیاد نباشد و خیلی هم دور نباشد و....
پیشنهادهای دیگری هم هست که به جای خودش خوب است. مثلاً سفر هم میتوانیم برویم. البته اول باید مقدمهاش را بچینیم و پدر و مادرمان را راضی کنیم تا بتوانند چند روزی مرخصی بگیرند و کار را تعطیل کنند. بعد با خانواده بنشینیم و مشکلِ نداشتن ماشین یا بنزین و دوری راه و هزینه محل اقامت و این چیزها را حل کنیم. سفر یکی از بهترین کارهای دنیاست. اقامت نیم روزه در پارکهای جنگلی و کنار رودخانهها هم در کنار خانواده جالب است. البته بعد از هماهنگ کردن با فامیل و پیدا کردن جای مناسبی که حداقل امکانات رفاهی و بهداشتی را داشته باشد.
نقطه پرواز: پارک خیال ایرانی
ما نوجوانها انتظار زیادی نداریم، اما نمیخواهیم همیشه به همان که هست و داریم راضی شویم و پای پرنده خیالمان را ببندیم. اصلاً خیلی از اکتشافات و اختراعات بزرگ علمی و خیلی از اتفاقهای بزرگ زندگی آدمها از همین پرواز خیال شروع شده و بعدها که همه به آن دست پیدا کردهاند عادی و معمولی شده. حالا هم که این فکرها را میکردیم و مینوشتیم که دلمان میخواهد توی تعطیلیها و اوقات فراغت به چهکارهای پرهیجان و عجیب و غریبی دست بزنیم، به نظر میرسد که خیلی طول نمیکشد تا بتوانیم همه یا بعضی از آن همه خیال روی کاغذ را توی دنیای واقعی، توی همین تهران خودمان ببینیم و تجربه کنیم.
فکرش را بکنید بتوانیم توی سالهای نوجوانی، یعنی تا همین چند سال دیگر، همه کارهایی را که با آن خودکارهای رنگ و وارنگ روی آن کاغذ سفید تروتمیز نوشتیم، واقعاً انجام دهیم. در کنار بقیه اعضای خانوادههایمان شادی کنیم و بخندیم و هیجان را در اوجش تجربه کنیم. فکرش را بکنید که قیافه شهر و آدمهای شهرمان را کمتر عبوس و خشن ببینیم. شادی جلوی چشمانمان بیاید و همه چیز رنگیتر شود. برای تفریح بتوانیم یک روز را توی همین تهران با شادیهای متنوع بگذرانیم و آخر شب خسته از آن همه هیجان دیار «ماجراجویی»، لذت برده از سفر در دیار «جاده ابریشم» و با توشهای از گشت و گذار در دیارهای «آفرینش»، «قصه و افسانه» و... به خانه برگردیم.
خوب است که این اتفاق همین سالها دارد دور و برمان میافتد و قرار است از همین اول تابستان امسال، ماهها را بشمریم و هر 12 ماه ببینیم چهقدر به هزار و یک شهر و پارک خیال ایرانی نزدیک شدهایم و چهقدر شادی و هیجان را به محل زندگی خود آوردهایم. کسی می گفت انسان نادان در سرزمینهای دور به دنبال شادی میگردد، اما انسان دانا شادیها را اطراف خود پرورش میدهد. غمها خودشان بلدند چهطور ما را پیدا کنند. آنها که قول دادهاند، قولشان یادشان نرود و شادیها را مهمان شهر و کشورمان کنند تا نوجوانها برای پیدا کردن شادی و رها کردن تخیل خود خیلی وقت نگذارند و به دوردستها فکر نکنند. آخر میدانید، نوجوانها خیلی وقت ندارند همهاش شش هفت سال نوجواناند و زود بزرگ میشوند.