پس از انتشار گفته های محمد رضا لطفی درباره کمانچه و کمانچه نوازان ، برخی از کمانچه نوازان نامی به این گفته ها پاسخ دادند .

مهدی آذر سینا ، نوازنده  کمانچه ردیف دان و آهنگساز موسیقی سنتی از جمله این چهره ها بود که در پاسخ به گفته های لطفی متنی را دراختیار همشهری قرار داد که صورت خلاصه آن در همشهری و صورت کامل آن در همشهری آنلاین منتشر می شود.
دو چیز طیره عقل است؛ دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
چند هفته پیش از استاد محمدرضا لطفی مطلبی را در روزنامه همشهری خواندم که پاسخ آقای کلهر و آقای فرج‌پوری نوازندگان کمانچه را به دنبال داشت. مطالبی در آن نوشته جناب لطفی مطرح شده بود که چند بار فکر کردم چیزی درباره‌اش بنویسم با این حال گفتم ممکن است فایده‌ای به حال موسیقی نداشته باشد و جنبه مطرح کردن خود «که ما هم هستیم» تصور شود. اگرچه در آن نوشته نیز بر جهت‌هایی از موسیقی تاکید شده بود که به نظر من اوضاع آشفته موسیقی را آشفته‌تر می‌کرد، اما پس از آنکه در چند روز قبل مصاحبه آقای لطفی را در یکی از روزنامه‌ها خواندم، بر آن شدم که سخنی بگویم و مطلبی بنویسم چون دیگر قضیه تنها در مورد کمانچه و کمانچه‌نوازها نبود و اشاره‌هایی که به چگونگی موسیقی از نظر سنت و اصالت در نوشته قبلی آمده بود در اینجا نوعی از موسیقی را گسترده‌تر و با جهت‌گیری مشخص‌تر مطرح و تایید می‌کرد که به سادگی نمی‌توان در مقابل آن خاموش ماند و رهایش کرد.

تاکید کامل بر سنت با عنوانی که بر مصاحبه نهاده بودند «همه باید بیایند» و البته دعوت روزنامه همشهری مبنی‌بر ورود به این بحث و نقد آن انگیزه‌ای دیگر شد بر نگارش این متن. اوضاع موسیقی آشفته است و این آشفتگی تنها از آن جهت نیست که مثلاً موسیقی به رسمیت شناخته نمی‌شود، یا به موسیقی اصیل اهمیت نمی‌دهند یا صدا و سیما حامی موسیقی نیست یا تصویرساز را نشان نمی‌دهد یا مرکز موسیقی به موسیقیدان‌ها سخت می‌گیرد. هیچ‌کدام از اینها نیست، همه این رفتارها قابل انتظار و تحمل است و خود به خود تاییدی است بر هیبت و تاثیر بی‌اندازه موسیقی جدی و اندیشه‌گرا در لایه‌های اجتماع. این بی‌تفاوت نشان دادن‌ها در مقابل موسیقی راستین تنها عرض خود می‌برد و زحمت اهل موسیقی را بیشتر و آنها را مصمم‌تر می‌کند.

آشفتگی از آن جهت است که اصلا برای خود اهل موسیقی تکلیف روشن نیست که در چه جهتی باید حرکت کنند، اصلا هنر چیست، موسیقی چیست، آموزش چیست، سنت و اصالت کدام است و جهت کار و هدف‌ها به چه سویی است. در این سالها، شاید از پنجاه سال پیش، به قدری در چگونگی ماهیت موسیقی ایران و لزوم تغییر و تحول در آن بحث و تجربه صورت گرفته است و به حدی هنرجویان و راهیان موسیقی و حتی مردم دوستدار موسیقی را به جهت‌های مختلف سوق داده‌اند که تقریبا یک بلاتکلیفی بزرگ شکل گرفته است. در ایجاد این بلاتکلیفی و لوث شدن کارها و انفعالی که پیش آمده است، عوامل مختلفی یقینا به صورت آگاه و ناآگاه دخیل بوده‌اند که به طور کلی می‌شود آن را به دو بخش اصلی تقسیم کرد؛


اول، خود دست‌اندرکاران اصلی موسیقی که نوازنده‌ها، آهنگسازها و نظریه‌پردازها را شامل می‌شود که در نهایت فلسفه کار و هدف‌ها را تبیین می‌کنند و تلاش دارند با تمام گفتار و رفتار و هنرشان از موسیقی و از مسیر و بایدها و نبایدها تصویری ارائه کنند.


و دوم، تمام مردم. در مقابل این گروه اعم از مردمی که مخاطب هنر هستند و دیگرانی که با نقش متولی امور موسیقی یا تاثیرگذار در جهت دادن و تعیین خط‌مشی‌ها فعالیت می‌کنند. روشن است که گفته من در مورد گروه اول است و من همیشه بر این باور بوده‌ام که اگر اهل هنر در کار خود در هدف‌ها و در نظرگاه‌ها بیراهه نروند و سمت و سوی درستی داشته باشند، هیچ قدرتی را توان درهم ریختن نقش هنر فراهم نیست. باز هم روشن است که غرض از این همسویی و همفکری و پرهیز از بیراهه رفتن، محدود کردن هنر و موسیقی و چارچوب خاص درست کردن برای ذهن‌های متفاوت هنرمند و موسیقیدان نیست که از این نظر جانب هنر «جانب بی‌جانبیست» و پس از عنوان مطلب اصلی به این مورد اشاره خواهم کرد.

غرض، دستورالعمل صادر کردن و جهت‌دادن به ریشه‌های اصلی است و صحبت کردن از جایگاهی که ضمن مخدوش کردن هدف و کاربرد و دلیل پیدایی هنر جهت کلی خاصی برای آن طرح و تحمیل می‌کند که در صورت عمل کردن به آن دستورها، ماهیت هنر مخدوش می‌شود و مغایرت پیدا می‌کند با ذات و منظور پدیده هنر. و این مقوله، مقوله سنت است با تعبیری که در موسیقی از آن می‌شود و با توجه به نکات دیگری که آقای لطفی در ادامه نظرشان به آن پرداخته‌اند. آنچه که مرا وادار کرد تا این کلمات را بنویسم تاکید بیش از حد آقای لطفی بر سنت و شرح نظرگاهشان در معنی و ضرورت‌های سنت‌گرایی است، من هنوز باور نمی‌کنم که این گفته‌ها عقیده کامل ایشان باشد و هنوز در اندیشه و نه در عمل، چندان سنت‌گرا نمی‌دانم.


نوع نگاه مردم به آخر کار و نوع شناخت هنرجویان از اینکه به کجا خواهند رسید بر بود و نبود موسیقی تاثیر کامل دارد. سنت‌گرایی با این شدت و تعصب که مطرح شده است، اقلیم بی‌کران هنر را به محدوده‌ای حقیر تبدیل می‌کند و راهرو را از رویای رسیدن به گستره بی‌مرز رهایی باز می‌دارد، و این تفاوت دارد با آن تجربه‌ها و نظرها که در چند دهه گذشته موسیقیدان‌ها مطرح کرده‌اند. احساس ضرورت تغییر و تحول در موسیقی نظریات و تجربه‌هایی را در پی داشته است از قبیل بحث و نظر در حمایت از گروه‌نوازی در مقابل اصالت تکنوازی، ترکیب کردن ملودی‌های محلی و موسیقی‌های غیرایرانی در مقابل زلال بودن و خلوص موسیقی اصیل، توجه به ابعاد مختلف آهنگسازی‌ها و پرداختن به تکنیک‌های نوازندگی در تقلید از موسیقی‌های دیگر، ترکیب‌های مختلفی از ساز‌ها در ارکستر، بحث و عمل در چندصدایی کردن موسیقی ایرانی با تئوری‌های مختلف و... اما همه این تجربه‌ها و افت و خیزها، رو به سوی آبادی است، چون به هر حال عنوان طرح و تجربه را دارد و حد و حدود و خط و نشانی را شامل نمی‌شود که موسیقی را از هنر جدا کند.

 از طرفی صرف مطرح شدن یک نظریه یا اجرای موسیقی با شکل و شمایلی متفاوت و غیرسنتی لزوما پذیرش دیدگاه صاحب‌نظران را به دنبال ندارد و تا موسیقیدانی موجه بودن کارش و شناختنش را از ریشه‌ها و اصول موسیقی ایران نشان نداده‌ باشد، پشت کردنش بر سنت با هر عنوانی و ادعایی مردود است و تاثیری در مسیر نخواهد داشت و چنانچه منظور آقای لطفی چنین مقوله‌ای باشد، لازم است خود ایشان توضیح دهند و در این صورت سخن ایشان حق است و تصور می‌کنم تمام اهل موسیقی قبول داشته باشند که در این سال‌ها نوعی شارلاتانیزم و بی‌هویتی در شاخه‌های مختلف موسیقی پیدا شده که طرفدارانی هم دارد. نگران شدن از این شعبده بازی‌ها و آرتیست‌‌بازی‌ها برای دلسوزان موسیقی امری طبیعی و منطقی است و اما تاکید بر رعایت کامل و دست نخورده سنت هم، هنر را از ماهیت خود خارج می‌کند و رکود و جمودی پیش می‌آورد که صرفا به درد تحقیقات مستشرقین موسیقی‌شناس می‌خورد تا هنر انسان‌های اولیه را بکر و سالم مزمزه کنند و دستمایه‌ای برای خود فراهم نمایند.

شناختن سنت‌ها لازم است و حفظ سنت‌ها نیازمند موسیقیدان‌های پرتلاش و پرحوصله‌ای‌ است که با ریاضت تمام اصالت‌ها را در می‌یابند و در اجراهای خود ظریف‌ترین نکته‌های فنی موسیقی سنتی را در نظر می‌گیرند و این ضرورت‌های فرهنگ هر ملت است، حتی اگر با رویارویی فرهنگ‌های ملل مختلف اصول و قواعد هنرها به هم نزدیک شوند و موسیقی مشترکی برای همه جهان تدارک شود، در این صورت نیز پاس‌داشتن سنت‌ها و هنرهای جوامع مختلف ضرورت است چون به هر حال به عنوان گنجینه‌ای از هنر انسانی دامنه ظرفیت‌های هنر را افزایش می‌دهد. اما ماندن در حیطه سنت محض، ضد هنر است و زمانی که موسیقی به عنوان هنر وارد میدان می‌شود، توجه به سنت و رعایت مراتب آن، تنها ابزاری در دست هنرمند است «حرف و صوت و گفت را برهم زنم/ تا که بی این هر سه با تو دم زنم» و چون هدف نهایی از این قیل و قال ارائه هنر است، لازم می‌شود که سنت در محدوده خود بماند و به عنوان تمام یا بخش اصلی هنر تلقین نشود «دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزد/ دوصد دریا بشوراند زموج بحر نگریزد/ چو شیری سوی جنگ آید دل او چون نهنگ آید/ بجز خود هیچ نگذارد و با خود نیز بستیزد». با این تعریف از هنر دیگر جایی برای صلاح کار طلبیدن و در دایره سنت به مفهوم متداول آن در موسیقی دور زدن، در شأن هنر نیست و اگر هنر هم تلقی شود، هنری تزئینی است و هنر موسیقی دریغ است که از این دست باشد.

هنری که صرفا چارچوب سالم و کاملی از سنت باشد و دیگر هیچ، هنرمند را راضی نمی‌کند و برای او بیگاری است و عاطل و باطل ماندن است. هنر انباشتن سنت نیست، «هنر شهادتی است از سر صدق، نوری که فاجعه را ترجمه می‌کند تا آدمی حشمت موهونش را باز شناسد». چرخیدن در دایره سنت محض و موسیقی را تبدیل کردن به آداب و رسوم و اجرای آن در تقارنی از شمع و گل و شمایلی باب میل مشتاقان دیدن انسان‌های اولیه، به همان اندازه دور از ذات هنر است که عرضه پرت و پلایی به جای موسیقی از سوی بی‌مایگان بی‌بهره از ریشه‌ها و اصالت‌ها در عین واماندگی.


زمانی که سنت و اصالت به همت استاد نورعلی برومند و استاد داریوش صفوت در کلاس‌های موسیقی دانشکده هنرهای زیبا و پس از آن در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی،‌ مطرح شد، ابتذال تمام وجود موسیقی اصیل و پاک ایرانی را در هم ریخته بود و نشانه‌های اصلی موسیقی ایران، چنان از دست رفته می‌نمود که عنقریب کمترین هویتی برای موسیقی و موسیقیدان برجای نمی‌ماند و انگشت‌شمار استادانی هم که ناچار در همان دستگاه‌ها، دست‌اندرکار موسیقی بودند، دم گرمشان بر آهن سرد مسخ‌شدگان در نمی‌گرفت و تحمل می‌کردند و خود را در کناری مشغول می‌داشتند. موسیقی‌گران مدعی اصالت بی‌محتواترین و مشمئزکننده‌ترین موسیقی را در صحنه‌هایی آکنده از لاابالی‌گری و لودگی تهیه می‌کردند و با این کارشان اهل موسیقی را در پست‌ترین حد ابتذال فرو می‌کشیدند. در چنین شرایطی پای فشردن بر سنت و اصالت و نگذشتن از کمترین تحریف، توانایی‌ها و زیبایی‌های بی‌حد و حصر موسیقی ریشه‌دار را به تصویر کشید و «تا سیه روی شود هر که در او غش باشد» عرصه را بر معرکه‌گیران «هنر و مردم»! تنگ کرد و اما امروز روزگار دیگریست، کار عیار دیگری دارد و به دست طرفه هنرمندانی است که سنت‌ها را می‌شناسند و لحظه‌ در لحظه کارشان اصالت است و هنر. در هر جایی که لازم باشد از سنت‌ها عبور می‌کنند و نغمه‌ای یا زخمه‌ای و یا نفسی در کار می‌کنند که سنت را نیز در چنبره خود نشان می‌دهد. بعضی از بزرگان موسیقی آن سال‌های فترت به دور از معرکه ابتذال، هنر خود را اعتلا بخشیدند و امروز هم بر تارک موسیقی پاک و آسمانی ما می‌درخشند و یا خود درگذشته‌اند اما آثارشان در هر زمان تاثیر خود را دارد و خواهد داشت.


باری، از معجزه‌های هنر تازگی و بدیع بودن آن است؛ اینکه هیچ‌کس نتواند دست هنرمند را بخواند. حال اگر کلافی از سنت چنان بسازیم که هنرمند نتواند دست از پا خطا کند، هنر و موسیقی مفهوم خود را از دست خواهد داد و از قبل برای همه قابل پیش‌بینی خواهد بود و همه آن را حفظ خواهند بود، مصداق سخن آن استاد بزرگ (جناب استاد بهاری) می‌شود که گفته بود «ما قبلا اینها را زده‌ایم».
در مصاحبه آقای لطفی مطرح شده و در نوشته‌ها و صحبت‌ها زیاد آمده است که تحول در موسیقی را سراغ می‌گیرند و نیمایی در موسیقی را، این سخن اگر چه مطلبی کلیشه‌ای و مستعمل است، ولی به هر حال بهانه و دلیلی است بر این سخن از این نظر که اگر نیما هم سفت و سخت به سنت وفادار می‌ماند و به احترام عروض و قافیه، عصیان کار سازش را در شعر صورت نمی‌داد، امروز ما شعر نو را نداشتیم، امروز از شعر و کلام و حد سخن اخوان ثالث بی‌بهره بودیم و امروز شعر سپید شاملو را که بی‌هیچ قیدی از مقوله قیود سنت‌گران خشک ذهن، آفریده شده است، نشنیده بودیم

این هر سه نفر از تبار بزرگان شعر فارسی بودند با تسلط بر شناخت ریشه‌ها و سنت‌ها و اما با تعهدی جوشان بر هنر و پویایی آن و کاربرد آن سرودند و ایستادند تا «پرت‌افتاده‌ترین قلعه خاک را بگشایند» وگرنه کار ساده‌ای بود برای آنها که بخش دیگری به دیوان‌های مثلاً شعر صدها شاعر کیلویی اضافه کنند و در به در دنبال وزن و ردیف و قافیه بگردند تا سنت‌ شعر ما محفوظ بماند. یا اینکه شعر فارسی مبدل به سنت ایرانی شود، مثل سفره و سفره‌خانه و از این قبیل از جنس میراث فرهنگی و صنایع مستظرفه و قابل نگهداری در موزه‌ها. این کار را نکردند که هیچ، دمار از روزگار کهنه‌پردازان فسیل‌پرست نیز برآوردند و آونگشان کردند به نحوی که امروز دیگر اگر شاعری هنوز شعری در اوزان کلاسیک شعر فارسی می‌نویسد، باید کلامی از نوع کلام شهریار، حسین منزوی یا هوشنگ ابتهاج یا علی معلم دامغانی داشته باشد و گرنه ره به جایی نخواهد برد.

این اتفاق مختص شعر نیست، در موسیقی نیز در این سال‌ها تغییر و تحول زیادی صورت گرفته است و از مهمترین شاخص‌های این تحول خود جناب استاد لطفی است. من هم‌عصر ایشان هستم با ایشان سابقه الفتی دارم و به اقتضای مشغله تمام عمرم با زندگی هنری ایشان آشنا هستم و توان ارزیابی آن را دارم و تصور می‌کنم که قصد و غرض ایشان از مطرح کردن دوباره سنت، نگران شدنی است که در اثر ازدحام انبوه کارهای مصرفی به اصطلاح موسیقایی در بازار پیش آمده است و شاید این نگرانی در اثر دوری بیست ساله ایشان از ایران و جدا افتادن از موسیقی متحول، اما به اضطرار پرده‌نشین، ایرانی نیز باشد. و نگرانی از این خامی‌ها و تحریف‌ها و بی‌محتوایی‌ها را چاره در آن می‌بینند که رجعت دوباره‌ای بر سنت‌ها صورت گیرد.

خاطره‌ای از ایشان را نقل می‌کنم که برای من بسیار به یاد ماندنی و آموزنده بود: استادان مرکز حفظ و اشاعه و شاگردانشان، همان‌ها که امروز موسیقیدان‌ها و استادان مطرحی هستند، در حدود سال پنجاه در سالن مرکز حفظ و اشاعه جمع شده بودند تا شرایط کار و موفقیت‌های جوان‌های نوازنده را به میهمان‌هایی که از مسئولان و کارشناس‌های موسیقی رادیو و تلویزیون بودند، نشان دهند. آقای برومند طبق معمول بر مسند استادی صحبت می‌کردند و از چگونگی آموزش و موسیقی مورد نظر می‌گفتند و از دست‌پرورده‌ها می‌خواستند که تکه‌ای اجرا کنند و چگونگی کار را نشان دهند. بعد از مدتی که تقریبا از هر سازی شاگردی چیزی اجرا کرده بود، ناگهان آقای لطفی که در گوشه دیواری روی زمین نشسته بودند، تا آنجا که من یادم هست، بدون آنکه به ایشان اشاره‌ای بشود شروع به نواختن کردند که شاید تاثیرگذارترین بخش کار هم همین اجرا بود. با توجه به سنت‌های رفتاری ما و ادب متداول این حرکت آقای لطفی برای همه عجیب بود و غیرقابل انتظار ولی رمز اصلی کار ایشان در همین سنت‌شکنی نهفته بود و به گمانم همان روز هم که با دیگران بحث می‌کردیم، من آن را کار درست و عصیانی هنرمندانه می‌دانستم، با این شناخت که ایشان در همان زمان در شرایط و توان نوازندگی لازم برای چنان حرکتی قرار داشتند: «چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد».


به هر حال این نگرش و اظهارنظر جناب لطفی در مصاحبه، نکته‌های دیگری را نیز با خود آورده بود از جمله اینکه آموزش‌ها کامل نشده‌اند. در این زمینه نیز گفتنی بسیار است ولی به اشاره‌ای باید گذشت. همانطوری که خود ایشان گفته‌اند نوع آموزش‌ها در تطبیق با زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، تغییر کرده است و این گریزناپذیر است و نتایج آن هم به صورت مطلق منفی نیست و مزیت‌هایی هم دارد، مگر اینکه قصد ما دقیقاً پرورش شخصیت‌هایی مثل شیدا و درویش‌خوان باشد با همان هیبت، با همان طرز تفکر و همان زندگی و تاثیر هنری.

 به خدمت استاد رسیدن در منزلی در باغی و در گوشه دنجی. سایه سار درختی و جوی آبی و نان سنگک و کوبیده و ریحانی و آرامشی برآمده از اندوخته مال و منالی، تجارتی و ملکی...نه، امروز دیگر نه برای شاگرد و نه برای استاد چنین بساطی مقدور نیست و دیگر اینکه اگر استادانی نظیر استاد بهاری یا فروتن یا هرمزی در بالاترین رده استادان زمان خود قرار داشتند، نه مقدور است و نه صحیح و مفید که نوازنده امروز عین آنها بار بیاید و آنها را تکرار کند. ارزش آنها هم شاید در این بود که از استاد خود تنها نقش‌های اصلی را گرفته‌اند و در نهایت خودشان شده‌اند و به نظر می‌رسد هر کدام از این بزرگان تنها می‌توانند در زمینه خاصی الگوی کار موسیقیدان امروز باشند.


این است که آموزش موسیقی ما مسیر درستی ندارد. در این سال‌ها مدام این مسئله نوشته و گفته شده، اما منفعت‌طلبی گروهی از اهل موسیقی و مدیریت‌های بی‌هدف و شاید غرض‌آلود بخش‌های تاثیرگذار در اوضاع موسیقی، توجهی به این مسئله نداشته است و همیشه اینطور فکر شده که مسائل مهمتری برای مملکت و مردم هست، پس به همین روال لنگ لنگان با قضیه کنار آمده‌اند و حتی سعی کرده‌اند که میدان را به دست افرادی غیر موجه از نظر اهل موسیقی بدهند. و اما در این زمینه هم می‌خواهم این را بگویم که در این موضوع، نقش، تنها نقش استاد نیست. نقش شاگرد هم بسیار مهم است. چهل سال تجربه در موسیقی از شنیدن تعزیه‌خوانی‌های اصیل، تا درگیری فکری و عملی شدید با شرایط موسیقی امروز، برای من چنین نشان داده است که توان درک و دریافت شاگرد و تمام خصوصیت‌های فردی و محیطی او در چگونه شدنش تاثیر کامل دارد.

در اینجا باید به خمیره و جوهر و قضایای ژنتیک هم توجه داشت. گروهی با ده‌ها سال کلاس رفتن و استاد عوض کردن به جایی نرسیده‌اند و دیگرانی در زمان کمتری تمام مقصد استاد را فهمیده‌اند. برای کسی که از عهده درک وزن در شعر عروضی برنمی‌آید، چه جای توقع است که فرم را و کش‌و‌قوس‌های هجاها را در شعر سپید بفهمد و به همین طریق برای آرتیست‌نماهای موسیقی چه جای درک و فهم ریتم در یک جمله موسیقی ردیف است؟ تا برسد به اینکه توقع داشته باشیم مثلا درآمد شوری یا چهارگاهی بنوازد که بند بند جمله‌هایش از نظر فاصله‌ها، از نظر کشش نت‌ها، از نظر فرم و محتوی و نهایتاً از نظر اصالت قابل شنیدن باشد؟ با درازی زمان مکتب و جنجال و فرصت‌طلبی، نیز به جایی نمی‌توان رسید که قلندران طریقت و اهل نظر آن را نشانه هنر بدانند و قبای اطلسش را به نیم جو بخرند. پس اگر نگرانی آقای لطفی از این بابت هم هست بهتر است به طریق دیگری چاره‌اندیشی کنند و آسیب‌شناسی را در جهتی قرار دهند که خط و خطوط اصلی هنر را تخریب نکند.

و سخن آخر اینکه بهتر است قبول کنیم زمانی که نوازنده‌ای یا خواننده‌ای مراتب تسلط خود را بر سنت و اصالت نشان داد و صاحبنظران هنر و هنرمندی او را تایید کردند، محدودیتی در چگونگی ارائه هنر برای او نیست و حاصل کار تنها می‌تواند از نظر سلیقه‌های مختلف ارزشمند یا بی‌ارزش تلقی شود.