تاریخ انتشار: ۴ بهمن ۱۳۸۵ - ۰۸:۴۵

دکتر حکمت‌الله ملا صالحی: عاشورا به بیان، سوگنامه‌ای در ذکر رثای عظمت مسئولیت آدمی در قبال آزادگی است؛ چرا که آزادگی جوهره آفرینندگی و فرهنگ است.

به همین خاطر، حماسه حسینی بیانی از حریت سرور آزادگان جهان؛ امام حسین(ع) در برابر بندگی گروه باطل (یزیدیان) است. مطلب حاضر با نگاهی به موضوع مسئولیت و ارتباط آن با آزادی و آزادگی، نگاهی تازه به حادثه عاشورا می‌افکند.

هیچ مسئولیتی در جهان، عظیم و سنگین‌تر از مسئولیت انسان بودن نیست و هیچ بودنی سوگناک و دشوارتر از انسان بود‌ن: «لقد خلقنا‌الانسان فی کبد» هر آن کس که به عظمت و جلالت آن آگاه شد و بار سنگین آن را بر شانه گرفت، رستگار در یادها و خاطره‌ها ماند و هر آن کس که از بر گرفتن آن شانه تهی کرد، کسی آمد و خسی رفت.

هر انسانی به گرانی و عظمت بار مسئولیتی که بر شانه می‌کشد، بزرگ است. در پرده نمایش تاریخ آزاده‌ترین انسان‌ها را همواره بر صحنه بازی سنگین‌ترین نقش‌ها شاهد بوده‌ایم. هر وجودی هر اندازه آزادتر، مسئول‌تر. انسان اسیر، مسئولیت‌پذیر نیست. مناسبت میان آزادی و مسئولیت، آزادی و تقدیر، آزادی و آفرینندگی، آزادی و فرهنگ، آزادی و دین، آزادی و ایمان، بنیادین و ماهوی است.

 انسان مخلوقی است خلاق، آفریده‌ای، آفریننده و سازنده. فرهنگ کنش خلاق و فعلیت و تعیین قابلیت‌های وجودی اوست؛ قابلیت‌هایی که در عالمی از نشانه‌ها و نمادها، شکل‌ها و صورت‌ها خود را نمایانده و بیان کرده است. فرهنگ، کنش‌ آفرینندگی است و آفرینندگی، کنش‌‌آزادی و آزادی، مسئولیت‌آفرین.

مسئولیت انسان بودن از آزادی او سر برمی‌کشد. مسئولیت در تقابل و تعارض با آزادی نیست. رویاروی آن نایستاده است. مولود آزادی است و تنها در نسبت و تعامل با آن می‌توان آن را درست داوری کرد و فهمید. امّا آنجا که مسئولیت نیست، آزادی، کشمکش بی‌فرجام و آنارشیسم سترون است، نه بارگاه قوی و امکان خلاق و زاینده و سازنده. ما چون آزاد هستیم، می‌آفرینیم و چون می‌آفرینیم، آزاد هستیم. از حشرات و بقرات و بهایم نه انتظار آزادی است و نه امید مسئولیت. آنها نه در حیطه آزادی آدمی قرار می‌گیرند و نه در حوزه مسئولیت و خلاقیت. آزادی و خلاقیت میراث مشترک انسان تاریخی شده و تاریخمند است در ساحت فرهنگ.

آزادی و خلاقیت در همه کنش‌های فرهنگی آدمی حضور دارد. اساساً هیچ شکلی از فرهنگ بدون کنش‌ آفرینندگی قابل تصور نیست. فرهنگ نیز «پدیده»‌ای آفریده، آفریننده، سازنده، زاینده‌ و فرآورنده است. پوئتیک به مفهوم جامع هلنی و ارسطویی آن است. به این معنا که برخوردار از نظم، آهنگ یا ریتم و هماهنگی است. همان مفهوم ریشه‌ای و بنیادین که مراد مارتین هایدگر نیز بود. فرهنگ‌ها هر گاه که به افول رفته و به سردی گراییده و شور و زندگی، نشاط سازندگی و شوق زایندگی و ذوق خلاقیت را از کف داده‌اند، نظم و آهنگ بیرونی و درونی آنها نیز دستخوش آشفتگی، آنارشیزم و بی‌نظمی  شده و سرانجام فروپاشیدند.

انسان برای آزادی، خلاقیت، تعهد و مسئولیت در تاریخ بهای سنگینی متحمل شده است. پر هزینه و سوگناک، هر بار آن را به کف آورده و از کف داده است. آزادی و مسئولیت، خلاقیت و تعهد، مفاهیم یک لایه و عریان نیستند. دلالت‌های متعارض و مبهم و معانی بسیار متفاوت اغلب از آنها افاده شده است. آزادی و مسئولیت، تعهد و خلاقیت در تاریخ مورد کژفهمی و سوءاستفاده‌های بسیار قرار گرفته‌اند.

گاه این را ابزار آن کرده‌اند، گاه از این علیه آن بهره برده‌اند. انسان با حذف مسئولیت از قلمرو آزادی و تعهد از بارگاه خلاقیت می‌تواند به نام آزادی و به نام آفرینندگی دست به خلق اهریمنی‌ترین صورت‌ها زده و جهنمی آتشناک و تاریکستانی از کابوس‌های هراسناک بیافریند و به بردگی آزادی‌ای که از مشروطیت و تقید خود روی تافته درآید. تعارض میان آزادی و مسئولیت، آزادی و خلاقیت در تاریخ دیرینه است، لیکن بنیادین و ماهوی نیست. فهم ناراست و سوءاستفاده از مقوله آزادی و مسئولیت، آزادی و خلاقیت، خلاقیت و تعهد منشأ چنین تعارضی بوده است.

 سایه سنگین آن را بر تقدیر تاریخی همه فرهنگ‌ها و جامعه‌ها، اعم از بدوی و باستانی، سنتی و مدرن، آشکارا و به روشنی می‌توان رویت کرد. در فرهنگ‌ها و جوامع بدوی تعارض و کشمکش‌ میان آزادی و مسئولیت، تعهد و خلاقیت اغلب به زیان آزادی و خلاقیت به وقوع پیوسته است.

این جوامع به سبب آسیب‌پذیری و شکنندگی، در رویارویی با چالش‌ها و حوادث طبیعی و یا علل روان‌شناختی و جامعه‌شناختی دیگر به انسجام روحی، تشکل اجتماعی شدید و ادغام فرد در جمع و سیطره و سیادت و مسئولیت‌ها و تعهدات جمعی سخت در برابر آزادی‌ها و خلاقیت‌های سنت‌شکن و بدعت‌آفرین نبوغ فردی در بارگاه یا به تعبیر «پل تیلیش»متاله عارف مسلک مسیحی در «بقعه» قوه و امکان محصور و محبوس می‌ماند و به فعلیت درنمی‌آمد و فرد به مثابه خشتی نهاده بر خشتی دیگر در معماری جامعه و روح جمعی ادغام و استحاله می‌شد و در هر مرحله سنی از هنگام تولد تا مرگ می‌بایست آزمون‌های آیینی سخت و سنگین که اغلب با آداب ریاضت‌های نسبتاً شدید و طولانی و مناسک تشرف پیچیده که در موارد بسیار با ابزار شکنجه و آسیب‌ها و آزارهای جسمی و روحی نیز توأ‌م بود، پشت سر بگذارد.

در چنین جوامعی تعارض میان آزادی و  مسئولیت و تقابل میان تعهد و خلاقیت اغلب به قربانی کردن آزادی‌ و خلاقیت‌های فردی در محراب روحی جمعی و حیات حیثیت اجتماعی می‌انجامید.

 این فرهنگ‌ها به دلیل آن که شأنی را برای آزادی، خلاقیت، نبوغ و استعداد‌های فردی نمی‌پذیرفتند، هزاره‌ها همچنان بدوی ماندند و فشار سنگین مسئولیت و تعهد بر آزادی و خلاقیت و سرکوب قابلیت‌های وجودی و امکانات عظیم روحی آدمی در این جوامع هم عرصه را بر ظهور خلاقیت‌ها و بالیدن فرهنگ شکوفا شدن استعدادها و به بار نشستن فکرها و عقل‌ها و ذوق‌ها و ذائقه‌ها تنگ می‌کرد و هم آن که آنها را در مواجهه با فرهنگ‌ها و مدنیت‌‌های آزاد و خلاق‌تر آسیب‌پذیر و بی‌دفاع رها می‌کرد.

اتفاقی نیست که در همین دو قرن اخیر این جوامع در رویارویی با تمدن مدرن و آتشناک که همه چیز را قربانی آزادی و خلاقیت‌های فردی می‌کرد به سرعت استحاله شدند و همچون کوهی از یخ در برابر شعله‌های آتش فناوری و دانش جدید ذوب شدند و از میان رفتند و جسم و جسد میراث آنها را انسان‌شناسان عالم مدرن زیر سقف و در سالن موزه‌های خود گرد آورده و به تماشا نهادند.

تقابل میان آزادی و مسئولیت، تعهد و خلاقیت به فرهنگ‌ها و جامعه‌ها و جمعیت‌های بدوی محدود نمی‌شود. فرهنگ‌ها و مدنیت‌های عهد باستان نیز از چنین کشمکش‌ و تقابلی سخت رنج برده‌اند. داستان حماسی گیل‌گمش بین‌النهرینی بازتاب کشمکش سخت و سنگین میان آزادی و تقدیر در جهان باستان است.

در عهد باستان عالم هلنی بازتاب کشمکش‌های سخت میان آزادی و تقدیر، آزادی و مسئولیت را در اسطوره‌ها و ادبیات دراماتیک و تراژدی‌های یونان به روشنی می‌توان مشاهده کرد. قهرمانان و ایزدان هلنی در بازی مرموز آزادی و تقدیر یکی پس از دیگری به زیر کشیده می‌شوند.

البته هر جا که بر تقدیر فائق می‌آیند، آن نیز مقدر است. در همین دوره و در همان جهان هلنی است که برای نخستین بار آزادی عمل، خلاقیت، نبوغ، استعداد و ابتکار فردی هر چند نه برای همه جنس‌ها و قشرها، مورد عنایت و التفات جدی واقع می‌شود.


دموکراسی آتن و فلسفه هلنی را می‌توان مولود رشد آزادی‌ها و خلاقیت‌های فردی و توجه به حق فرد در جامعه دانست. جهان ایرانی در عهد هخامنشی می‌کوشید به نوعی تعادل و تعامل بنیادین میان آزادی‌های فردی و مسئولیت‌های اجتماعی، خلاقیت و تعهد، حق و تقید دست یابد. لکن میراث کهن اقتدار شاهانه و سیطره و سیادت قدرت‌ شاهی در قلمرو شاهنشاهی و مسئله امنیت و سیاست و ثبات، مجال تحقق، توفیق و حصول آن را نمی‌داد.
فلسفه هلنی نیز علیرغم توانمندی‌های قابل ملاحظه‌ای که در خود داشت از کشمکش‌های سخت و بازی مرموز میان آزادی و تقدیر که روح هلنی را رنج می‌داد ناتوان از عبور از آن بود. تا آن که با نفخات مسیحایی که از سواحل شرق مدیترانه به سوی سرزمین فرزندان پرومته وزیدن آغاز کرده بود توانست فرا بگذرد و آرام گیرد.

اینک احساس می‌کنیم بار دیگر با همان کشمکش‌ها و تعارض‌های بی‌پایان میان آزادی و مسئولیت آزادی و خلاقیت، تعهد و آفرینندگی دست و پنجه می‌فشاریم. لیکن این بار سخت و سنگین، پیچیده و دشوار، جهانی و جهانشمول‌تر.

نبردی که گویی همه چیز در محراب آزادی‌های نامشروط و خلاقیت‌های بی‌مهمیز و اهریمنی و فارغ از تعهد و بی‌بهره از هر شکلی از احساس مسئولیت و تقید قربانی می‌شود. دیروز مسئولیت و تعهد از آزادی و خلاقیت قربانی می‌گرفت؛ اینک آزادی و خلاقیت نامشروط از مسئولیت و تعهد. دیروز آن بر این سیادت می‌کرد، اینک این بر آن حکومت.

قرون سبز، فضای بارانی و مرطوب فرهنگ رنسانس و روشنگری در باختر زمین، خلق ارزشها، توسعه و تسری آزادی‌ها، شکوفایی استعدادها و تحقق حقوق فردی بسیاری را به دنبال داشت. اینک همان ارزشها، آزادی‌ها، خلاقیت‌ها و حقوق فردی مراحل بحرانی خود را می‌آزماید.

آزادی‌ها و خلاقیت‌هایی که اکنون تن به هیچ تعهد، تقید و شرط و مسئولیتی نمی‌سپارند. در بدویت معکوس و وارونه عالم مدرن، این آزادی نامشروط و خلاقیت بی‌تقید و تعهد است که دیگر هیچ شرطی را نمی‌پذیرد. در فرهنگ‌های بدوی به نام مسئولیت، تعهد و تقید به آزادی و خلاقیت مجال زیستن و بالیدن داده نمی‌شد.

در بدویت عالم مدرن به نام آزادی و خلاقیت، مسئولیت، تعهد و تقید قربانی می‌شود. آنجا که مسئولیت، مشروطیت، تعهد و تقیدی نیست، هیچ تضمینی برای تحقق آزادی و ظهور خلاقیتی اصیل و احقاق حقی واقعی نیست.

سؤال اساسی که در اینجا مطرح می‌شود این است که: آیا می‌توان در سیلان و سیلاب‌ تجربه‌های تاریخی به همان تعادل و تعامل بنیادین و ماهوی که در سرآغاز بحث در مناسبت میان آزادی و مسئولیت، آزادی و خلاقیت، آزادی و مشیت الهی از آن سخن گفتیم دست یافت؟

هر شکلی از آزادی و خلاقیت انسان، آزادی و خلاقیت مشروط است همانطور که هر شکلی از آزادی و خلاقیت الهی، بی‌شرط و قید قلمرو انسانی تنها در نسبت با قلمرو الهی است که می‌تواند به تعامل و تعادل بنیادین و درونی تر با «هستی» و «جهان» دست یابد. تجربه پیامبرانه بشر در تاریخ منادی چنین تعامل و تعادلی بوده است.

 در آزادی و خلاقیت پیامبرانه تقابل و تعارض و شکاف میان آزادی و مسئولیت، آزادی و تقدیر، آزادی و خلاقیت، خلاقیت و تعهد جای خود را به وحدت بنیادین و ماهوی می‌دهند. پیامبر وجودی است از خودرسته و وانهاده به خدایی که مبعوث او و منادی وحدانیت اوست.

به واسطه همین همسویی است که آزادی او اراده خلاق الهی در خلق عالم و آدمی نو، ‌در فعل و عمل پیامبرانه تجلی یافته و به ظهور انسان و جهان نو در تاریخ می‌انجامد. پیامبر هنرمند و فیلسوف و عالم و عارف و مورخ و مومن به مفهوم متداول نیست. اساساً هیچکدام از این صفات در شأن حضور و تجربه پیامبرانه او در تاریخ نیست. او وجودی است نورانی، خلیفه بالفعل خداوند. و ساحت وجود او تجلیگاه آزادی و خلاقیت الهی در ساحت آزادی و خلاقیت انسانی است.

 پیامبر به عظمت و جلالت آزادی که به فیض آن نایل آمده مسئولیت بر شانه گرفته است. آزادی و خلاقیت پیامبرانه متعالی و والاترین مرتبه آزادی و آفرینندگی است که بشر در ساحت تجربه تاریخی‌اش به آن دست یافته است. پس از هر افتتاح پیامبرانه‌ای در تاریخ، آزادی، خلاقیت و مسئولیت نیز از نو معنا شده و تحقق پذیرفته است.

البته نو درایتی به مفهوم ازلی است. حرکت و قیام و حادثه سرخ و سوگناک عاشورا سنگر دفاع از حریم، حرمت و حقانیت چنین آزادی، خلاقیت، مسئولیت و تجربه پیامبرانه از «هستی» و «جهان» است. «تیلیش» گفته است: «عظمت سوگناک است.» این سخن حقی است.

 صورت‌های جلالی نیز در هنر به موازات برانگیختن احساس حیرت در روح ما در موارد بسیار با نوعی احساس عمیق سوگناک توأم شده‌اند. مقوله زیبایی‌شناسی تراژدیک هر جا که با مقوله زیبایی‌شناسی جلال یا والا تلاقی کرده، احساس مصیبت و حیرت را توأمان زیسته‌ایم. عاشورا نیز سوگناک است چون عظیم و پرجلالت است. چنانکه عیسی مسیح (ع) در «قاقسا».

عاشورا سوگی است عظیم و مصیبت و ماتمی سرشار از جلالت؛ چرا که مرتبه حقانیت هر عقیده و آرمانی را در رویارویی آن با مرتبه‌ای از باطل تجربه کرده‌ایم، و به عکس مرتبه بطلان، هر فکر و عقیده‌ای را در تعارض و تقابل آن با مرتبه‌ای از حق آزموده‌ایم؟ جدال باطل‌ها تأسف‌بار است اما سوگناک نیست.

 فرهنگها هر اندازه سرنوشت آدمی را ژرف کاو و حساس‌تر زیسته و تجربه کرده‌اند، سوگناک‌تر شده‌اند. حافظ را ببینند: … کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم تا شدم حلقه بگوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم می‌خورد خون دلم مردمک چشم و سزاست که چرا دل به جگر گوشه مردم دادم پاک کن چهره حافظ به سرزلف زاشک ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم شانه تاریخ متورم و خمیده از کوه حوادث خونبار و انسان‌سوز بسیار است.

چه جوی‌های خونی که در جدال‌های فرقه‌ای و قومی در تاریخ به راه نیفتاده و تلخ تجربه کرده‌ایم، لشکرکشی‌های شاهانه، نسل‌کشی‌های عبث و تأسف‌بار فرعونی، جنگ‌های جهانی و جنایات هولناکی را که مراکز قدرت و ثروت و سلطه و سیادت و کانون‌های توطئه و آشیانه‌های استعمار و بربریت و بدویت مدرن در همین سده اخیر علیه جامعه‌ها، جمعیت‌ها و فرهنگ‌ها و ملت‌های جهان به راه انداخته و مرتکب شده‌اند، زخم‌های کاری که حوادث طبیعی بر پیکر جمعیت‌های بشری در گذشته و اکنون وارد آورده، وقتی حادثه عاشورا را به لحاظ حجم و کمیت نیروهایی که در سال 60 هجری در جنوب عراق در کربلا در برابر هم قرار گرفتند با حوادث پرحجم و سنگینی که به آن اشاره کردیم مقایسه می‌کنیم گویی موجی بوده در طوفان و سیلاب و سیلان بنیان کن رویدادهای تاریخ آدمی. اما چرا عاشورا در یادها و خاطره‌ها، جان‌ها و حافظه‌ها ماند و آن همه توفان رویدادها از یادها برفت؟

 همان‌طور که در جهان ذوق و هنر و زیبایی هر اثری، حس و ذوق و اندیشه و خرد و خیال ما را نمی‌تواند برانگیزد مگر آنکه آفریده تجربه و ذوق و ذائقه و جانی اصیل و دستی توانا و وجدانی نجیب و شریف بوده باشد، عاشورا نیز چنین است. همانگونه که در هنر، اقتصاد یا «قناعت استحسانی» نقش جدی و تعیین کننده در خلق آثار هنری داشته است، در تاریخ نیز گویی با نوعی «قناعت تاریخی» مواجه‌ایم که هر رویدادی در آن در یادها و خاطره‌ها و حافظه‌ها به جای نمی‌ماند مگر اصالت، عظمت و جلالتی از انسان بودن آدمی از ساحات و مراتب الوهی، قدسی و متعالی‌تر بر آن تابیده و در آن پرتو افکنده باشد. عاشورا چنین است.

چنان که عیسی مسیح (ع) در «قاقسا». می‌توان به فسق و نفاق فاریسیان یهود، تن وحی را به خیال به صلیب آویخت؛ اما با روح القدس و کلمه ‌الله چه خواهیم کرد؟ می‌توان پیمان شکست و ناقه صالح را پی و شکار کرد و کشت اما با روح صالح چه خواهیم کرد؟

می‌توان با تیغ و تیر و شمشیر جنایت و جفا؛ تن‌های یاران حسینی را برید و درید و بر نیزه آویخت اما با آزادگی، عدالت و روح بلند و ایمان و آرمان پرجلالت و عظمت حسینی چه خواهیم کرد: روح صالح قابل آفات نیست زخم برناقه بود بر ذات نیست کس نیابد بر دل ایشان ظفر بر صدف آمد ضرر نی برگهر روح صالح قابل آزار نیست نور یزدان سبحه کنار نیست جسم خاکی را بدو پیوست جان تا بیازارند و بینند امتحان (مثنوی معنوی) مصیبت و ستم و جفایی را که جاهلیت وحشی اموی بر امام حسین (ع) و یارانش در محرم 60 هجری روا داشته حتی اگر هیچگاه در تاریخ اتفاق نیفتاده بود، لکن ذائقه تندرست، نبوغ هنرمندانه و ذوق زیباشناختی، فرهنگ خلاق، خرد و اندیشه چابک و خیال چالاک و وجدان عدالتخواه و روح آزاد و دردمند قومی چنین حادثه‌ای را به شعر سروده و به نثر آفریده بود بدون تردید برای همیشه در خور تحسین و برازنده ستایش بود.

 هر آن کس که توفیق و فضیلت گریستن در آن تعزیت و مصیبت بزرگ را یافته است بداند که در طریقت ایمان، معنویت و آزمون حسینی در پیشگاه خداوند، هیچ عافیتی تضمین شده نیست: در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت «حافظ» سوگوار و عزادار آن جانهای عاشق و «پرنده‌تر زمرغان هوایی» به تعبیر مولانا بودن توفیق و فضیلت کوچکی نیست؛ لکن فرهنگ و زندگی را به فضیلت‌ها، به آزادگی و تعهد و مسئولیت حسینی آراستن توفیق و فضیلتی است اصیل و ارجمندتر.

گویی به هر میزان یک عقیده، آرمان، ایمان و فکر، اصیل، حقیقی و آسمانی‌تر، تحقق آن در زمین، رویایی‌تر، همانند عشق‌هایی که هر اندازه روحانی و عرشی و لاهوتی نیز وصال فرشی و ناسوتی‌شان افسانه‌ای‌تر. هر آن کس که برای نان و جان و بقای خویش کوشید و عمر، هزینه کرد در میراث مشترک طبیعی با جانوران سهیم شد.

هر آن کس که برای کرامت، رهایی و رستگاری دیگری جان برکف نهاد و ایستاد در پیشگاه خدا جاودانه رستگار بماند و در یادها و خاطره‌ها عزیز داشته شد: «ان الذین امنو و عملوالصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا» (مریم/96) در تاریخ رویدادهای بسیاری را سخت و سنگین، توفانی و موج خیز و پرغبار چون گردباد در پوسته و سطح و لایه‌های بیرونی آن تجربه کرده و زیسته‌ایم، اما به دلیل آن که ریشه در جان ما نداشتند، چون کوهی از حباب در سیلاب و سیلان تحولات تاریخی سربر کشیده و سپس در عدم فرو برده‌اند.

 حوادثی را نیز در تاریخ زیسته و آزموده‌ایم که سر از لایه‌های درونی‌تر تجربه و تقدیر تاریخی آدمی برکشیده و حدود رابطه و میزان نسبت ما را با «چیزها» آفتابی و آشکار کرده‌اند: اینکه انسان بودن چه اندازه مسئولیتی خطیر و حادثه‌ای سنگین و سوگناک است. اینکه آزادی چه اندازه مسئولیت بر شانه انسان نهاده و می‌تواند تعهد آفرین باشد.

اینکه چگونه باید زیست و چگونه می‌توان مرد. اینکه چگونه می‌توان مصداق زنده و خلاق فضیلت‌هایی در میدان عمل و آزمون بود که بسیاری ناکام در کنج حجره و خانه و خانقاه آن را طلبیده‌اند. اینکه چه اندازه عشق، آزادی، عدالت و حقیقت را در حضور خلاق و بازیگرانه بر صحنه زندگی و تجربه تاریخی آدمی باید زیست و تجربه کرد. اینکه بدون خداوند بدون حضور در پیشگاه او بدون امید و ایمان به رحمت و رحمانیت او همه چیز در سراب تهی بودگی، معنا از کف خواهد داد. همه گواه عظمت و جلالت سوگناک عاشوراست.