«پرندههای خشمگین»، که تا کنون سه سری از آن منتشر شده و برای بازی در گوشیهای موبایل، تبلتها و اخیراً کامپیوتر نیز آماده شده است، در مدت کوتاهی توانست به خانهها و گوشیهای مردم از چهارگوشه دنیا راه پیدا کند و ساعتها آنها را سرگرم کند. شما هم اگر از آن دسته نوجوانانی هستید که این بازی را انجام دادهاید و از آن لذت بردهاید، شاید بد نباشد بدانید که این بازی، نه فقط برای سرگرمی، که برای آموزش قوانین فیزیکی ساخته شده است، این هدف آنقدر محوری بوده که این بازی مشابههایش (مثل «طناب را ببر») را بازیهای فیزیکمحور مینامند.
اما به جز سرگرمی و قوانین فیزیک، این بازی درسهای دیگری هم به علاقهمندانش میدهد. با هم سه درس زندگی، از درسهایی که پرندههای خشمگین به ما میآموزند را مرور میکنیم.
درس اول: با دقت برنامهریزی کنیم
در هریک از مراحل بازی پرندههای خشمگین، اینکه چند دقیقهای تامل کنیم و آرایش عناصر صحنه را ببینیم میتواند بسیار مفید باشد. شما برای بردن بازی، باید بفهمید خوکها چهطور مورد محافظت قرار گرفتهاند و اگر صخره، مواد منفجره یا موارد دیگری در صحنه وجود دارد که میتواند برای پیشبرد بازی از آن استفاده کنید، بهدقت باید دیده شوند.
اگر شما بخواهید به صورت اتفاقی و بدون هیچ راهبردی فقط پرندهها را پرتاب کنید، برای کشتن خوکها فقط باید به شانس و اقبال تکیه کنید، ولی احتمالاً در این صورت وقت زیادی را تلف خواهید کرد و خسته خواهید شد.
در مراحل مختلف زندگی هم، اوضاع به همین ترتیب است، مهمترین لحظه در هر مرحله و مشکل، آغاز آن است، یعنی وقتی که شما شروع به برنامهریزی و کشف عناصر پیش رویتان میکند. مجموعهها یا افرادی که با عجله از مرحله برنامهریزی میگذرند برای اینکه وقتشان تلف نشود، معمولاً تمام وقتشان (و حتی بیشتر از وقتشان) را هدر میدهند.
درس دوم: صبور باشیم و باز فکر کنیم
خیلی وقتها در حین بازی، من در دام یک استراتژی خاص گرفتار میشدم. پرندهها را دقیقاً در همانجایی که مرحله قبل پرتاب کرده بودم، پرتاب میکردم، و ناخودآگاه فکر میکردم این تنها راه از بین بردن خوکهاست. هربار که شکست میخوردم، دوباره همان شیوه را به کار میگرفتم، و طبیعی است که دوباره شکست میخوردم.
فقط زمانی پیروزی به سراغم میآمد که نگاه دیگری به صفحه میانداختم، و سعی میکردم بهشکل متفاوتی به آن نگاه کنم. و اینگونه بود که بالاخره موفق میشدم همه خوکها را از بین ببرم.
گاهی وقتها هم مسئله، مسئله خوابآلودگی بود، همان مرحلهای که را که تمام شب برای گذراندنش تلاش کرده بودم و دائم شکست خورده بودم، وقتی صبح (البته بعد از آنکه تمام شب را خواب پرندگان خشمگین دیده بودم) به سراغش میرفتم، به سادگی حل میشد.
در مراحل مختلف زندگی هم، مثل همین قضیه اتفاق میافتد، در بسیاری از اوقات، بیشتر از یک روش قابل قبول برای رسیدن به اهداف کوتاه و بلند مدت وجود دارد. بهتر آن است که خودمان را درگیر یک فرآیند واحد یا تکنیک خاص نکنیم، خصوصاً وقتی آن تکنیک یا رویکرد مشکلمان را حل نمیکند. بلکه بهتر آن است که باز فکر کنیم و راههای متفاوت را امتحان کنیم. گاهی یک قدم به عقب برداریم و نگاه دیگری به مساله و مشکل بیندازیم، قبل از آنکه از حل نشدن آن کلافه شویم.
درس سوم: از منابع موجود، به صورت مؤثر استفاده کنیم
بعضی از پرندهها، با یک ضربه انگشت، به سه پرنده تبدیل میشوند، بعضی از آنها بمب میاندازند، بعضی دیگر سرعتشان افزایش مییابد و برخی دیگر مسیرشان را تغییر میدهند، و بالاخره بعضی از آنها هم منفجر میشوند. برای موفقیت و پیروزی در بازی باید از اینکه از همه این «استعدادهای» ویژه پرندهها استفاده صحیح و کامل میشود مطمئن بود. و نیز باید به تجربه آموخت که کی و کجا باید این استعدادها را شکوفا کرد.
در هریک از مراحل زندگی یا کارهای گروهی، باید از تواناییها و استعدادهای هریک از افراد تیم بهصورت کامل آگاه بود، چرا که ممکن است این استعدادها در زمانی که اصلاً فکرش را هم نمیکنید به کمکتان بیاید. وقتی که مسئله کاری روزانه و طولانی مدت در میان است، از این امر اطمینان پیدا کنید که تمام اعضای تیمتان از وقتشان بهصورت مؤثر برای پیشبرد کار استفاده میکنند. مثلاً آیا واقعاً لازم است که در هر جلسهای همه اعضای گروه شرکت کنند؟
آیا بهتر نیست برخی از آنان وقت جلسه را به تحقیق و جستوجو برای ایدههای جدید بگذرانند؟
این سه درس، فقط نمونهای از درسهایی بود که پرندگان خشمگین به ما میآموزند. چه کسی میتواند درسهای دیگری را پیدا کند که از این پرندههای عصبانی و مهاجم میتوان آموخت؟