شاید اگر مانند آنها گرسنه میماندم اینقدر به ندیدن باران فکر نمیکردم و نباریدن باران برایم حس دیگری داشت! حسی شبیه همین تصویرها.
باران نبارید، بخشی از مراتع خشکید، کلی دام از گرسنگی تلف شدند و صدها هزار انسان از شدت گرسنگی برای فرار از مرگ به مرزهای بسته روی آوردند .
اغلب مردم منطقه کپرنشیناند. شغل رایجشان دامداری است. کشاورزی نمیدانند. نمیدانند چهطور باید چاه زد و از اعماق زمین آب را بیرون کشید. کسی باید به آنها یاد بدهد و تقریباً همه کسانی که برای کمک میآیند، غذا میآورند و چادر میزنند و...
دکتر مهدوی اول از شاخ افریقا میگوید:« منطقه شاخ افریقا و سومالی منطقه مهمی است با تاریخ و فرهنگی قدیمی. زندگی مردم، عموماً با دامداری اولیه میگذرد و بیشتر کپرنشین هستند با یک اقتصاد و توان مالی محدود و هر خانواده چند بز و گوسفند یا شتر داشتهاند یا دارند.
چهار سال پیش (سال 2007) برای آخرین بار در آنجا باران باریده است.»
باران که میگوید حواسم را پرت میکند. او ادامه میدهد:« این خشکسالی باعث شده علوفه و گیاهان و مراتع خشک شوند و تنها منبع اقتصادی خانوادهها از بین برود و افراد برای پیدا کردن غذا به مناطق مختلف کوچ کنند.»
- یعنی آنجا زندگی، به پیدا کردن غذا محدود میشود و فعلاً آموزش تعطیل است؟
البته از جمله چیزهایی که دیدیم این بود که نیازهای زندگی طبیعی این کپرنشینها به نوعی تأمین میشود. مثلاً آموزش روی لوحهای چوبی انجام میگیرد. لوحهایی دیدم به اندازه 50 در 15 سانتیمتر که کودکی با زغال و گچ روی آن مشق مینوشت و آن کودک 11 ساله، یک سوم قرآن را به همین شیوه حفظ کرده بود و وقتی ما یک قرآن چاپ شده به او دادیم بسیار خوشحال شد.
بله، درس هم میخواندند و زندگی ادامه داشت. آنها سعی میکردند در این شرایط زندگی سخت، فعالیتهایشان را ادامه دهند.
- بازی چهطور؟
شنهای بیابان بود و بچهها که با پاهای برهنه در آن میدویدند و بازی گروهی میکردند و طراوت داشتند، اما اثری از بازیهای مدرن و کامپیوتری، شهربازی، استخر و شنا نبود.
- در شهرها وضعیت چهطور بود؟
ما بیشتر در روستاها فعال بودیم. این خشکسالی بیشتر به روستاها فشار آورده و در شهر به هرحال آب لولهکشی هست و بقیه نیازها هم تا حدودی تأمین میشود.
- بحران همانقدر که میشنویم و در تصاویر میبینیم واقعاً فراگیر و جدی است؟
مسئله این است که آیا ما شرایط بد را، شرایطی میدانیم که در آن هر روز صبح عدهای از گرسنگی بمیرند و جنازهها در بیابان باشد؟ خب نه، در این حد نیست.اما از این جهت که زندگی با کرامت انسانی از بین برود، بله، از بین رفته است. اینکه افراد نمیتوانند در اوضاع طبیعی خودشان زندگی کنند و ادامه زندگی برایشان سخت شده و نیاز به کمک دارند خیلی دشوار است. چه بسیار افرادی که ناچار شدهاند بردگی کنند یا بچهها را بفروشند و پدر و مادرهای پیر را در بیابان رها کنند و...
- چه خاطرههایی از برخورد و ارتباط با بچههای آنجا دارید؟
یادم میآید همراه ما یکسری چوبهای مخصوص مسواک بود و در یکی از مناطق سومالی چندتا بچه آمدند و به جای میوه و غذا از ما چوب مسواک خواستند. مسواک زدن دندانها، برایشان خیلی مهم بود.یا در منطقهای بچهها از دوربین میترسیدند. یک بار وقتی خواستیم عکس بگیریم بچهها از ترس دوربین فرار کردند. البته بعداً دوربین را به آنها نشان دادیم و معرفی کردیم.
بچههای دیگری بودند که وقتی به آنها میوه تعارف میکردیم، نمیگرفتند و میگفتند روزه هستیم. در حالی که بعضی از آنها در سن روزه هم نبودند.
- شنیدهام در زبان آنها کلمات فارسی وجود دارد.
منطقه سومالی در گذشته تاریخی خود، ارتباطات خوبی با ایران داشته و یکی از بازارهای دریانوردان منطقه بلوچستان ایران بوده است. الان هم خطوط کشتیرانی به روش سنتی بین چابهار و سومالی وجود دارد و در همین مراودات تجاری و فرهنگی بخشی از لغات و کلمات فارسی به زبان آنها وارد شده مثل لغت «پنبه» یا «بندر». آنها حتی شهری به نام بندرعباس دارند.
- از تجربه این سفر چه حرفی برای نوجوانان که مخاطبان دوچرخه هستند، دارید؟
سه نکته را به خوانندگان شما میگویم: اول اینکه بدانند در این دنیا کسانی هستند که امکاناتی خیلی خیلی کمتر از ما دارند و خیلی از چیزهایی که برای ما عادی و حتی نامطلوب است، آنها آرزویش را دارند. پس سعی کنند شکرگزار نعمتهای خداوند باشند.
دوم، آنچه دیدم آنها آدمهای فقیر و با محبت و با صفا و پرتلاشی بودند که دور از مرکز و امکانات و با وجود گرسنگی درس میخواندند.
و سوم، یادتان باشد همه انسانها و این بچهها، با من و شما از یک سرشتاند. اراده کنید وقتی بزرگ شدید، به بچهها و انسانهای دیگر دنیا که شرایط شما را ندارند، کمک کنید.