من اصلاً پیر نمیشوم و هیچ وقت اتفاق جدیدی در زندگیام نمیافتد. همه اتفاقهای نوجوانی برایم افتاده و تمام شده و منِ نوجوان، در ذهنها زندگی میکنم و هی تکرار میشوم. من، نوجوانی آنها هستم.
هر وقت اتفاق جدیدی در زندگی تو میافتد یا فعالیت تازهای را شروع میکنی، من زنده میشوم و دوباره زندگی میکنم. من همهاش مقایسه میشوم! گاهی ناراحتکننده است اما دیگر برایم تفریح شده و خندهام میگیرد که آنچه روزی برایش آنقدر حرص میخوردم و آرزوی دست نیافتنیام بود، برای تو که چند نسل بعد از من آمدهای، چه عادی است.
فوتبال با توپ والیبال
-
لیلا، 35 ساله:
ورزشِ دبیرستان ما والیبال و بسکتبال بود، اما فوتبال دوست داشتیم. همیشه زنگ ورزش، توپ والیبال را برمیداشتیم و فوتبال بازی میکردیم. اینطوری بود که توپ والیبال ما پاره شد. بعد توپ پلاستیکی آوردیم. توپ پلاستیکی چند بار به خانة همسایة مدرسه افتاد، توپمان را پاره کردند و باز یک توپ دیگر...
اما هیچوقت با خیال راحت بازی نکردیم و البته نتوانستیم فوتبال را ادامه دهیم، چون این ورزش مال دخترها نبود و ما فقط ادای پسرها را درمیآوردیم.
-
فاطمهسادات، 14 ساله:
من فوتبال دوست نداشتم اما پارسال یک مربی فوتبال آمد مدرسة ما. اول برای تفریح رفتم و بعد علاقهمند شدم و به عضویت تیم مدرسه درآمدم و تیممان در منطقه رتبه آورد . حالا هفتهای سه روز میرویم باشگاه راهآهن برای تمرین. میخواهم بهطور حرفهای فوتبال را ادامه دهم.
سوئیچ را بردار و برو
-
مهناز، 35 ساله:
من دلم میخواست مثل برادرم در 14 سالگی، سوئیچ ماشین را بردارم و حداقل در خیابان خودمان یک دور بزنم. دلم میخواست وقتی برای گردش به باغ میرویم، آنجا که خلوت بود به من هم فرصت رانندگی بدهند، اما نشد.
از همان روزها دلم خواست راننده تاکسی شوم که همهاش در خیابانها رانندگی کنم. اما راننده تاکسی یا اتوبوس شدن برای دخترها تقریباً محال بود. حالا معلمم و از شغلم راضیام. اما اگر آن روزها این امکان بود، قطعاً الان راننده تاکسی بودم و البته از شغلم راضی.
-
نازنین، 15 ساله:
از وقتی مامانم راننده تاکسی شده دیگر نیازی به سرویس مدرسه ندارم. خودش میآید دنبالم و چند تا از دوستانم هم با ما میآیند. گاهی مادرم مرا جایی میبرد که بتوانم پشت فرمان نشستن را تجربه کنم. خیلی خوب است. فقط مامان تازگیها زودتر عصبانی میشود و همیشه خسته است. مادربزرگ میگوید خسته است چون رانندگی یک شغل مردانه است و من اگر بزرگ شوم شغل رانندگی را انتخاب نمیکنم.
حیاط برای تو
-
معصومه، 32 ساله:
حیاط خانه ما بزرگ بود. دوچرخه سواری در حیاط برای من، در کوچه برای برادرم. ما از این تقسیم خوشحال بودیم. دوچرخه برادرم همیشه جلوی در بود. یکبار برای دوچرخه سواری به حیاط آمد، یک دور زد و گفت :« این که فایده نداره، یه دور بزنی تموم میشه» از همان موقع دلم خواست بروم جایی دوچرخه سواری کنم که با یک دور تمام نشود.
-
مهسا، 16 ساله:
ما همیشه برای دوچرخه سواری میرویم پارک چیتگر. آنجا پیست مخصوص بانوان دارد. شهر بانوی بوستان ولایت هم که تازه افتتاح شده، نزدیک خانة مادربزرگم است. البته که هروقت خانه مادربزرگ باشم برای دوچرخه سواری به این بوستان میروم.
***
فقط اینها نیستند. فرزانه، نوجوان 20 سال پیش اسکیت را در تصویرهای تلویزیون میدیده اما نسترن حسنزاده نوجوان 15 ساله امروز نه تنها در پیست، اسکیت میکند، که دوست دارد با آن کفشهای چرخدار به خیابان برود و هیجانش را تجربه کند.
تلفنهمراه، رایانه و لبتاپ، شبکه رسانههای تصویری ( که امکان دیدن فیلمهای سینمایی را پس از اکران میدهد)، سیدیها، فلشها، امکان شنا در مدرسه، امکان سفر رفتن با همکلاسیها ( از طرف مدرسه) و...بسیاری از آرزوهایِ دستنیافتنیِ نوجوانانِ آن روزها را عملی کردهاند برای دخترانِ نوجوانِ سال 1390.
با احترام
نوجوانِ ذهنِ دخترهای نسل قبل