دیگر نمیتوان با شیوههای سنتی، چنین جوامع پیچیدهای را مدیریت و برای آینده آن برنامهریزی کرد. اگر روزگاری برقراری امنیت، تامین معیشت، رفاه اجتماعی و اقتصاد پایدار از الزامات یک جامعه توانمند به شمار میرفت و عمده مطالبات مردم از حاکمیت در این چارچوب دسته بندی میشد، امروز با قطعیت میتوان نیازهای فرهنگی، اجتماعی و آموزشی را مطالبات غالب عمومی در شهرهای بزرگ بهشمار آورد.
دوم: ایران، از نظر سیاسی و اجتماعی کشوری موزائیکی است که در آن اقوام، زبانها و حتی ادیان مختلف در کنار هم زندگی میکنند، دستاوردهای فرهنگی و اجتماعیشان را در یک واحد سیاسی به نام ایران عرضه میکنند و فرزندان آنها با آداب و رسوم مرتبط با آن قوم و زبان تربیت میشوند.
بخشی از این ارزشها و آداب و رسوم اگر چه در مواجهه با فرهنگهای دیگر با تغییر و تبدیل همراهند اما همچنان نفوذ و سیطره خود را دارند و درصورت تلاش غیرمعمول از سوی فرهنگهای دیگر برای محدودکردن یا تغییر آن، از خود مقاومت نشان میدهند. این جوامع کوچک حتی قابلیت آن را دارند که به بازتولید برخی ارزشها دست زنند یا با تلفیق ارزشها و آداب و رسوم فرهنگهای دیگر به آفرینش ارزشها، باورها و آداب و رسوم جدیدی دست پیدا کنند. بر همه اینها باید تاثیر فرهنگی کشورهای همجوار، رسانهها و فرهنگهای مهاجم خارجی را هم اضافه کرد؛ فرهنگهایی که براساس برنامه مدون و حمایت شده، حذف فرهنگ و شیوه زندگی بومی ملتهای مختلف را پیگیری میکنند.
در این میان بیبرنامگی و نداشتن استراتژی و راهبرد متکی بر توانمندیها و قابلیتهای فرهنگی و اجتماعی جامعه، گرانیگاهی است که دامنه تهدیدها را توسعه میدهد و به توفیق و بومیشدن فرهنگ و آداب و رسوم بیگانه کمک میرساند. امروز نبود نظام نظریهپردازی و عدمپاسخگویی مراجع و سازمانهای نظری به سؤالات نو، جامعه را مستعد پذیرش بستههای فکری و اجرایی رنگین و آماده فرهنگهای دیگر کرده و حتی مدیران اجتماعی و فرهنگی نیز تحت تاثیر شیوهها و سلیقههای رایج جهانی قرار گرفتهاند. حاصل این همه، وضعیتی است که جامعه امروز ایرانی با آن دست به گریبان است؛ از سویی بخش قابل توجهی از فرهنگهای بومی و منطقهای تضعیف شدهاند و از سوی دیگر سیاستگذاران از ارائه مدلی ملی ناتوان بودهاند، پس آنچه مجال سیطره پیدا کرده است فرهنگ غالب جهانی است!
تجربه کشورهای دیگر در استفاده از مزیتهای فرهنگی و اجتماعی برای مدیریت نظاممند جامعه و قوامبخشیدن بر هویت و اقتدار ملی، در کنار توجه عمیق و کاربردی به معارف و ارزشهای بومی میتواند در گذر از این دورهگذار به یاری جامعه ما بیاید. سوم: یکی از این تجارب ارزشمند دخالت دادن مردم، نخبگان و گروههای فرهنگی و اجتماعی در مدیریت تولید و عرضه فرهنگی است. مشارکت عمومی در حوزه فرهنگ علاوه بر کاستن از هزینههای ملی و تصدیگری دولتی، تاثیر روشنی هم بر کارآمدی برنامهها دارد چرا که ورود دولت و نهادهای حاکمیتی در کارهایی از این دست علاوه بر تحمیل هزینههای کلان، تجربه موفقی هم از خود برجانگذاشته است، درحالیکه حضور مردم و حرکتهای مردمی در این حوزه در اکثر مواقع با توفیقات قابل توجهی همراه بوده است.
تجربه واگذاری محدود مدیریت شهری به مردم و به تبع آن افزایش نقش شهرداریها در پاسخگویی به نیازها و مطالبات مردمی یکی از این تجارب ارزشمند است. نمیتوان انکار کرد که در دهه اخیر شهرداریها با بهدوشکشیدن بخش عظیمی از وظایف که پیش از این دولت متصدی آن بود، در افزایش رضایتمندی عمومی و ارائه مدلی از کارآمدی خوب ظاهر شدهاند.این ادعا با نگاهی گذرا بر عملکرد مدیریت شهری کاملاً ملموس و قابل ارزیابی است، حضور با واسطه مردم در روند مدیریت شهری و توجه به مطالبات حقیقی و نیازهای روزمره از سوی شهرداریها، اعتماد مردم به حاکمیت را افزایش داده و بستر مشارکت حقیقی را فراهم کرده است.
یکی از این نیازها، مطالبه حضور شهرداری در فضای فرهنگی شهرهاست. امروز توجه جدی نهاد مدیریت شهری به موضوع فرهنگ، هنر و فرهنگ عمومی از سویی و پرداختن به وظایف اجتماعی و رفاهی از سوی دیگر بخش عمدهای از نیازهای شهری و شهروندی را پاسخ داده و قصور نهادهای دولتی را جبران کرده است بهنحوی که امروز تصور حذف یا کمرنگ شدن حضور شهرداریها در هر یک از این حوزهها امری غیرممکن و دشوار بهنظر میرسد.
امروز با قاطعیت میتوان گفت که بخش عمدهای از حیات فرهنگی و هنری در شهرهای بزرگ مرهون حضور شهرداریهاست.چهارم: آیا سیاستگذاران و مدیران جامعه ما هنر استفاده از این ظرفیت و فرصت را دارند؟ آیا نگاه دولت محور و حاکمیتی مجال نقش آفرینی به تجربه نوپای مدیریت شهری را - که براساس مدل مشارکتی نظام اسلامی فراهم آمده است - خواهد داد؟
*معاون هنری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران