تاریخ انتشار: ۱۸ بهمن ۱۳۸۵ - ۰۸:۵۷

دکتر حسن غفوری‌فرد: در آستانه سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران هستیم.

 امسال سالگرد حماسه بیست و دوم بهمن‌ماه 57 با ایام تاسوعا و عاشورا و محرم امام حسین علیه‌السلام و حماسه بزرگ و خونین کربلای حسینی همزمان و متقارن گردیده است.

از یک‌طرف یاد و نام عاشوراییان است که در خاطر و در لسان همه مردم ایران تجلی پیدا می‌کند و از طرف دیگر نیز یاد روزهایی که مردم انقلابی ایران اسلامی با درس‌گرفتن از عاشورای حسینی کاری کردند کارستان و طومار عمر ننگین  دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی را برای همیشه تاریخ در هم پیچیدند و به زباله‌دان تاریخ فرستادند (اتفاقاً از لحاظ زمانی نیز علاوه بر شباهت محتوایی و مفهومی کاملاً این حادثه با حادثه دهم محرم سال شصت و یک هجری قمری تقارن داشت و اوج آن همان راهپیمایی‌های عظیم روز تاسوعا و عاشورا بود که به دستور مرحوم آیت‌الله حاج سید محمود طالقانی رضوان‌الله تعالی برگزار شد و برای اولین‌بار صدای «مرگ بر شاه» همه ایران را فرا گرفت.)


همه‌چیز از سال 56 با مجلس ترحیم فرزند رشید امام خمینی(ره) یعنی مرحوم آیت‌الله حاج سیدمصطفی خمینی شروع شد و بعد هم 17 دی‌ماه 56 و سالگرد حادثه  شوم کشف حجاب که به دستور رضاخان قلدر برای مبارزه با روح اسلام‌خواهی زنان مسلمان ایران انجام شد.

بعد هم چهلم آن حادثه یعنی 29 بهمن‌ماه 56 و قیام مردم غیور و متدین تبریز که در اعتراض به کشتار مردم قم نهضتی عاشورایی برپا نمودند و شهر تبریز را چند روزی به‌طور کامل در دست گرفتند و بعد هم چهلم حادثه تبریز در یزد و بعد هم راهپیمایی عظیم و یکپارچه مردم مسلمان و نمازگزار که بعد از نماز عید فطر که به امامت آیت‌الله شهید دکتر محمد مفتح در تپه‌های قیطریه انجام شد و از قیطریه تا میدان حر(حدود بیست کیلومتر) مردم راهپیمایی نمودند. آن هم مردمی  که تنها برای برگزاری نماز عید فطر از خانه خارج شده بودند و بعد از آن با پیشنهاد شهید دکتر مفتح آن راهپیمایی عظیم را انجام دادند.

 وه چه زیبا بود راهپیمایی زنان و  مردان مومن و متدین و نمازگزارانی که بعد از یک ماه روزه آمده  بودند عید فطر را با نماز آن شروع نمایند و اکنون با آن صفوف منظم خیابان دکتر شریعتی را پر کرده و چون سیلی خروشان به‌طرف نقاط پایین شهر در حرکت بودند.

 حضور زنان متدین با چادرهای مشکی (بدون استثناء) یکی از آن جلوه‌های زیبایی بود که نه قبل از آن دیده شده بود و نه بعد از آن با آن جلال و عظمت تکرار شد. بعد هم راهپیمایی پنجشنبه و جمعه آن هفته که دیگر رژیم ددمنش پهلوی نتوانست تحمل کند و فاجعه شهریورماه را به‌وجود آورد که ننگی دیگر بود در تاریخ این خانواده کثیف و جنایتکار و وابسته.

تئوریسین‌های داخلی و خارجی و نویسندگان فلسفه شاهنشاهی همه گفتند شاه چنان زهرچشمی از مردم گرفت که حداقل تا پانزده سال دیگر کسی جرأت راهپیمایی و تظاهرات نخواهد داشت! اما به‌زودی محرم رسید و تاسوعا و عاشورای حسینی و آن راهپیمایی عظیم که همه رشته‌های رژیم پهلوی پنبه شد.

 بعد هم برگزاری مجلس سوگواری امام حسین علیه‌السلام برای اولین‌بار در دانشگاه پلی تکنیک آن روز (و دانشگاه صنعتی امیرکبیر امروز) و سخنرانی شهید  دکتر محمد جواد باهنر و آتش‌زدن عکس شاه و متعلقه او در صحن دانشگاه و در مقابل مسجد دانشگاه و حمله دژخیمان پهلوی و شهادت دکتر نجات‌الهی استاد دانشگاه صنعتی امیرکبیر و راهپیمایی عظیم در تشییع جنازه او و مراسم سوم و هفتم او در بهشت زهرا(س) و بعد طلوع آن روز شاد یعنی 26 دی‌ماه و فرار شاه.

 ملت قهرمان و بزرگ ما بالاخره بعد از 2500 سال موفق شده بود شاه را از مملکت فراری دهد و تاریخ بدون شاه خود را شروع کند و بعد هم تجلی این مصرع که «دیو چو بیرون رود فرشته درآید» یعنی دوازدهم بهمن‌ماه و ورود امام عزیزمان بعد از 15 سال به مملکت. یقیناً در تاریخ چند هزار ساله این مملکت روزی شادتر از 12 بهمن‌ماه 57 نمی‌توان یافت.

بختیار هم در مقابل عزم و اراده آهنین این ملت ناگزیر به تسلیم شد و فرودگاه‌های کشور را به‌ناچار به روی امام و هواپیمای او گشود و حدود ساعت 9 صبح روز دوازدهم بهمن‌ماه سال 1357 هواپیمای امام روی باند فرودگاه مهرآباد به زمین نشست.

 راقم این سطور مانند بسیاری از مردم شب را در کنار بلوار کشاورز به روز آورد و با طلوع فجر صادق دوگانه‌ای بر یگانه به‌جای آورد و سپس خاضعانه دست به درگاه الهی به دعا برداشت؛ بارالها! امام ما را حفظ فرما. بارالها این فرزند پیامبر و نایب حضرت مهدی صاحب‌الزمان(عج) را در پناه امام زمان از جمیع بلیات ارضی و سماوی محافظت فرما. خداوندا! خمینی ما را از کید دشمنان و کینه‌‌توزان در امان بدار، آنگاه شتابان به سمت فرودگاه مهرآباد رهسپار شد.


هر ثانیه انتظار سالی بود. حتی موقعی که هواپیمای امام بر زمین نشست تا زمانی که درهای هواپیما گشوده شد و قامت استوار امام با آن نگاه‌های نافذ در آستانه در هویدا شد گویا بر مردم یک قرن گذشت. 

 همه فضای فرودگاه از بانگ زیبای صلوات بر محمد و آل محمد پر شد بعد هم ترنم سرود زیبای «خمینی ای امام» که عده‌ای نوجوان در شرایط سخت حکومت نظامی در زیرزمین‌ها تمرین کرده بودند و برای امروز خود را آماده نموده بودند.

 بعد هم زیارت شهدای هفده شهریور در بهشت زهرا(س) و آن سخنرانی عجیب و با قدرت «من دولت تعیین می‌کنم من توی دهن این دولت می‌زنم» که پاسخی بود به قیام غرورانگیز ملت و مرهمی بود بر دل خانواده‌های معظم شهدا که همه دریافتند نهالی که با خون فرزندان آنان آبیاری شده است امروز درختی بس ستبر گردیده و می‌رود که شاخه‌های آن همه جهان را دربرگیرد و بعد هم دیدار مجروحین در بیمارستان امام خمینی و سپس نزول اجلال در بیتی محقر در مدرسه علوی که زیارتگاه خاص و عام شد و چنان شد که حتی همافرانی که شاه فکر می‌کرد برای تقویت تخت و تاج سلطنتی آنها را آماده کرده است به ‌دست‌بوسی آمدند و اظهار ارادت کردند و با امام عزیز با خون خود بیعت نمودند.

بعد هم تعیین دولت موقت و دستور به مردم برای راهپیمایی در حمایت از دولت موقت و بعد هم طلوع درخشان خورشید اسلام به‌عنوان دین حاکم در کشور عزیز و پهناور ایران و اعلام نظام جمهوری اسلامی در بیست‌ودوم بهمن ماه 1357 (حوالی اذان مغرب بود که مرحوم شهید محلاتی از رادیو اعلام کرد اینجا صدای جمهوری اسلامی است) و بعد هم دوازدهم فروردین ماه 1358 و رفراندم جمهوری اسلامی که با بیش از 98 درصد آراء مردم تأیید شد.


 این روزها یادآور چنین ایام پرالتهاب و در عین حال شاد می‌باشد: یادآور مبارزات یک ملت علیه یک دیکتاتور که تلخی‌ها و شادی‌های فراوان داشت و در انتها نیز به معجزه بزرگ قرن تبدیل شد؛ معجزه ایمان، معجزه پیروزی خون بر شمشیر، معجزه نصرت الهی، معجزه احیاء مجدد دین، معجزه طلوع دوباره خورشید اسلام و قرآن بر جهان؛ آن هم درست در زمانی که بسیاری از مردم دنیا به این جمع‌بندی رسیده بودند که دوران دین و دین‌داری سپری شده است!! معجزه شکست ابرقدرت‌ها که هرچه کردند نتوانستند مقابل سیل خروشان انقلاب اسلامی که همه ناپاکی‌ها و همه خباثت‌ها را از بین می‌برد بایستد.

 شاه برای همیشه از ایران رفت و نظام منحوس شاهنشاهی برای ابد به زباله‌دان تاریخ سرازیر گردید. درهای زندان‌های مخوف شاهنشاهی باز گردید و  علما و بزرگان و انقلابیون از زندان‌ها آزاد شدند.


حتی پیام انقلاب به گوش شاه هم رسید او هم مجبور شد در مقابل ملت زانو بزند و ذلیلانه اعتراف کند «پیام انقلاب شما را شنیدم» او که زمانی از انقلاب شاه و مردم و یا به‌قولی «انقلاب شاهانه» دم می‌زد و برای آن مردم منت می‌نهاد و فخر می‌فروخت مجبور شد با ذلت تمام در مقابل ملت اعلام کند «پیام انقلاب شما را شنیدم» اما دیگر دیر شده بود او خیلی دیر پیام انقلاب را شنیده بود! این پیام حداقل پانزده سال (از 15 خرداد 42) بود که که در مملکت طنین‌انداز بود حتی این اعتراف ذلیلانه هم برای او سودی نداشت ملت تصمیم خویش را گرفت و خدا نیز نصرت خویش را بر مردم نازل کرد.

یا علی مدد