از راههای شناخت این ویژگی انقلاب ایران و همچنین فهم نقش نیروهای مذهبی در حوادث تاریخ معاصر مطالعه و بررسی خاطرات کسانی است که در پیشبرد نهضت امام خمینی(ره) نقش برجستهای داشتهاند. ولی چهپور با آغاز نهضت اسلامی امامخمینی به فعالیت در راستای نهضت پرداخت و از این رهگذر با آیتالله طالقانی آشنا شد. پس از آن بهعنوان یکی از همراهان همیشگی آیتالله طالقانی به مبارزات سیاسی خود ادامه داد. بخشی از خاطرات ایشان که از سوی مرکز مؤسسه فرهنگی، هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی در اختیار ما قرار گرفته است از نظرتان خواهد گذشت.
برگزاری راهپیمایی عظیم روز تاسوعا و سپس عاشورای حسینی محرم سال 1399 هجریقمری مطابق با سال 1357 به همت آیتالله طالقانی، نقش عمدهای در تسریع پیروزی انقلاب داشت. در این راهپیماییهای میلیونی نفرت عمومی مردم از رژیم شاهنشاهی نهتنها بر موافقین و حامیان داخلی رژیم تأثیر شگرفی داشت و باعث تغییر موضع و نگرش آنان شد بلکه حامیان خارجی رژیم را نیز متقاعد کرد که مهار انقلاب امری ناممکن و سقوط رژیم پهلوی قطعی است. آقای طالقانی در منزل ما سکونت داشتند، این خانه که در کوچه رخشانی، خیابان ایران قرار گرفتهبود، 800 متر مربع وسعت داشت و دارای دو در بود که در جنوبی آن به کوچه معتمدالملک باز میشد. آقا به من گفتند حضور ایشان را در منزل از دید مراجعین مخفی کنم تا بتوانند چند ساعتی استراحت کنند.
آن شب چند تن از بازاریان حدود 30توپ پارچه آوردند و ما آنها را به طبقه دوم منزل بردیم. فرشها و اثاث طبقه دوم را جمع کرده و از ساعت 20:30 تا ساعت 3بامداد کار تهیه پلاکاردها ادامه داشت. در آن ایام بهدلیل وحدتی که بین همه اقشار مردم بهوجود آمدهبود، تعداد کثیری از اعضای گروهها در اینگونه فعالیتها شرکت میکردند و خود را سهیم میدانستند. به یاد دارم آن شب عدهای از دانشجویان بهمنزل ما آمدند و پلاکاردهایی را به خط و زبان انگلیسی و فارسی نوشتند زیرا معتقد بودیم که این حرکت و شعارها باید بازتاب جهانی داشتهباشد. در آشپزخانه عکس رهبر انقلاب (امام خمینی) بهصورت شابلون تهیه و با استفاده از پیستوله تعداد زیادی تصویر روی پارچهها حک شد. چون برای خشکشدن نوشتهها زمان کافی نبود و مکان مناسب برای پهنکردن همه آنها وجود نداشت و از طرفی هوا زمستانی و سرد بود، بیم آن میرفت که بهموقع آماده استفاده نشوند و چنانچه آنها را روی هم قرار میدادیم همه نوشتهها خراب میشد، بنابراین پلاکاردهای نوشته شده را از بالا و از پاگرد پلهها و از طبقه سوم روبه پایین آویزان کردیم و پایین پلهها سه عدد بخاری جهت خشکشدن آنها قرار دادیم.
چون کاری دستهجمعی و از روی عشق و علاقه بود، همه پلاکاردها بهموقع آمادهشد. برادر آقای اسدالله لاجوردی حدود نیمههای شب بهمنزل ما آمد و گفت احتمالاً ساواک مطلع شود و به اینجا حمله کرده و تمام پلاکاردها و تصاویر را با خود برده و زحمات شما را هدر دهد. لاجوردی پیشنهاد داد تا همه پلاکاردهای نوشتهشده را شبانه بهمنزل خود در کوچه سقاباشی ببرد و صبح زود دوباره بهمنزل ما برگرداند. یک نفر هم از همسایگان ما که در خیابان لالهزار عمدهفروشی لوازم الکتریکی داشت، تعهد کرد همان شب سرتاسر طول خیابان شاهرضا (خیابان انقلاب) تا میدان شهیاد (میدان آزادی) را سیمکشی کرده و بلندگو نصب کند و اینکار مهم را به انجام رسانید! صبح روز راهپیمایی مطلع شدیم که مشکلی پیشآمده . جریان از این قرار بود که یکی از بازاریان تعداد زیادی تیر چوبی جهت وصل پلاکاردها به آن، تهیه کرده بوده و با مینیبوس از شمیران به سمت مرکز شهر تهران حمل میکرده که در بین راه ماموران پلیس او را متوقف و چوبها را ضبط کردهاند؛ زیرا پلیس از کاربرد چوبها و منظور از حمل آنها مطلع بود. با آگاهی از این مشکل توانستیم بهزودی از طریقی دیگر چوب کافی برای پایه پلاکاردها تهیه کنیم.
مشکل دوم نقش تصویر امام در کف آشپزخانه بود که بهعلت غلظت و قدرت رنگ بهراحتی قابل پاکشدن نبود و چون احتمال ورود و بازرسی ساواک میرفت، کف آشپزخانه را نیز مفروش کرده و بدینوسیله نقشها را استتار کردیم. راهپیمایی بهخوبی شکل گرفت و جمعیتی میلیونی سرتاسر خیابان شاهرضا را پوشاند. مبدا حرکت از میدان فوزیه (امامحسین علیهالسلام فعلی) بهسمت میدان آزادی بود و از خیابانها و مسیرهای دیگر دستهها و جمعیتهای کمنظیری با نظم و انسجام وارد مسیر اصلی میشدند. با شکلگیری جمعیت، آقا را به پیچشمیران بردم و ایشان میان جمعیت میلیونی بهطرف میدان آزادی راهپیمایی کردند. پس از طی مسافتی احساس کردم که شرایط غیرقابل پیشبینی است و امکان برهمخوردن نظم جمعیت یا تهاجم، متصور است.
از طرفی وضعیت جسمانی ایشان اجازه ادامه راهپیمایی تا پایان مسیر را نمیداد؛ بنابراین آقا را سوار ماشین کردم و بقیه مسیر را سواره و در میان انبوه جمعیت طی کردند. بعد از اتمام سخنرانی و قرائت قطعنامه در میدان آزادی، که ساعتی هم از ظهر گذشتهبود، متوجه شدم که جمعیت موج میزند و فشار تراکم مردم در نقطهای که آیتالله طالقانی حضور داشت بیش از حد معمول است. بهنظر میرسید که برخی از عوامل ساواک قصد دارند با ایجاد موج و فشار و ایجاد یک حرکت مصنوعی آقا را از بین ببرند بهطوریکه یکی از این عوامل آنقدر به من نزدیک شد که اسلحه کمری او قابل تشخیص بود و در همان لحظه با دست ضربه محکمی به او زده و از خود دور کردم و گفتم: «شناختمت! فوری از اینجا برو و گرنه بهمردم میگویم تا تکهتکهات کنند!» وقتی وضعیت را این چنین دیدم سراسیمه بهسوی نزدیکترین خیابان رفته و یک خودروی درحال عبور را متوقف کرده و با زحمت زیاد آقا را از میان جمعیت عبور داده، سوار آن خودرو کرده، از محل دور کردم و بهمنزل رساندم.
واقعه17 شهریور
منزل ما در خیابان حریرچیان آن زمان و نزدیک میدان ژاله(شهدا) بود و تا میدان حدود 150متر فاصله داشت. در صحنه حاضر بودم و از ابتدا تا آخرین ساعات روز 17شهریور سال 1357 معروف به «جمعه سیاه» ناظر حوادث آن روز بودم. روز جمعه بود مردم در میدان شهدا تجمع کردند. در صف جلو خواهران و پشت سر آنها برادران و جوانان پرشور آن زمان به صف ایستادهبودند. حدود ساعت 10 صبح خودروهای نظامی در نزدیکی میدان ظاهر و نظامیان از آن پیاده شدند و بهطرف جمعیت مستقردرمیدان جلو آمدند. ابتدا افسری بهصورت پیاده بهجلوی صفوف فشرده مردم آمد و گفت: ای مردم امروز وضع بحرانی است و در خطر هستید، تقاضا دارم سریعاً متفرق شوید، اگر متفرق نشوید برخورد مسلحانه خواهد شد و چنانچه محل را ترک نکنید عدهای کشته یا دستگیر میشوند، زیرا دستور برخورد جدی صادر شدهاست.
اما مردم شعار دادند که ما نمیرویم و به اعتراضات خود ادامه دادند و همچنان برجای خود ایستادند. کمی بعد یک سرهنگ ارتشی جلو آمد و برخلاف گفته نظامی قبلی گفت همینجا و در جای خود بنشینید و تکان نخورید چون هیچ اتفاقی نخواهد افتاد و خطری شما را تهدید نمیکند. بدینترتیب مردم را به سکوت و ایستادن در میدان تشویق کرد! اما بهزودی شلیک گلوله بهسمت جمعیت آغاز شد و مردم بیدفاع هنگامیکه جان خود را در خطر دیدند به ناگاه از جای خود برخاسته و شروع به دویدن و فرار کردند و چون همهجا جمعیت و راه فرار مسدود بود تعدادی روی هم افتادند و عدهای خود را پرت میکردند و نقشِ زمین میشدند؛ چون خانمها در صفوف جلو بودند چند نفر از آنها بر زمین افتادند و بقیه زنها از ترس، شروع به فرار کردند تا خود را به کوچه یا پناهگاهی برسانند. کانالهای آب حاشیه میدان و خیابان، عمیق و پناهگاه خوبی بود. تعدادی خود را بهداخل کانال و جوی آب انداختند.
دیگران هم یا خود را داخل کانال و روی آنان پرتاب میکردند یا تیر میخوردند و بر زمین میافتادند و اکثراً هم از ترس و دستپاچگی نقش زمین میشدند و به این ترتیب تعدادی از افراد روی هم افتادند؛ سالم و مجروح و شهید در کنار هم دیده میشدند. جیغ و فریاد زنها و ناله و استمداد آنها فضا را پر کردهبود. داخل کانالها مملو از زن و مرد شده و چون خانمها چادر مشکی داشتند، جوی آبها از چادر سیاه خانمها پر شدهبود. مشاهده منظره کفشهای برجایمانده، چادرها و روسری خانمها، زنان غشکرده و شهیدشده و سالم برروی همافتاده و صدای ناله و ضجه از گوشه و کنار میدان، صحنه دلخراشی را بهوجود آوردهبود و هر انسان با احساسی را منقلب و دگرگون میکرد. از طرفی در آن شرایط اقدامی مقدور نبود. در میدان حکومت نظامی برقرار شده و هرگونه کمکرسانی و اقدام برای تخلیه شهدا و نجات مجروحان بدون اذن نظامیان مسلح مستقردرمیدان با خطر تیراندازی و کشتار مواجه میشد. همینکه شلیک گلوله قطع شد توسط یک دستگاه خودرو وانت که در داخل کوچه سقاباشی متوقف بود به اتفاق خانم اعظم طالقانی به جمعآوری مجروحین پرداختیم . ابتدا خانمها را جمعآوری کرده و به مطب آقای دکتر واعظی در نبش کوچه روحی رساندیم و با کمک دیگر مردم متعهد و فداکار به جمعآوری و تخلیه زخمیها ادامه دادیم. منزل و مطب دکتر واعظی نخستین و نزدیکترین مرکز مداوای آسیبدیدگان شد.