همان چیزی که ساختار جامعه را تعیین و آن را مشروع میکند. قدرت در این مفهوم ریشه در لایههای مختلف تعاملات اجتماعی و زبانی (مفاهیم) دارد.
به عبارت دیگر اعمال قدرت به شکل یک بردار خطی رو به پایین اجرا نمیشود بلکه به اصطلاح در یک ظرف گفتمانی شکل میپذیرد و معنی مییابد. در اندیشه فوکو «مساله قدرت» در همه جا جاری است، در نسبتها و اهمیت یافتن مناسبتها، در روابط و تعاملات زبانی و کلامی میان افراد، طبقات و گروههای اجتماعی که به روشها و منشهای گوناگون ابراز میشود.
به عبارت دیگر آنچه باعث بازتولید نظم موجود میشود، گرهخورده با آن نظمی است که مجموعه مفاهیم را در خرد جمعی جامعه تولید میکند و مشروعیت میبخشد. فوکو در «اراده به دانستن» قدرت را پیش از هر چیز به منزله کثرت مناسبات نیرو درک میکند. مناسباتی که ذاتی عرصهای هستند که در آن اعمال میشوند.
برای توضیح بیشتر مفهوم قدرت در تفکر فوکو، آن را از زاویه مفهوم «هژمونی» گرامشی بررسی میکنیم. گرامشی در زندان مفهومی ماندگار را به یادگار گذاشت. هژمونی او صورتی کاملتر یا حداقل متفاوت از سلطه است که مارکسیسم مراد میکرد. به بیان ساده، هژمونی همان سلطه است اما در حوزه فرهنگ و رسانه. در مقابل سلطه بیشتر صبغه قهرآمیز و به اصطلاح سختافزارانه دارد.
گرامشی میگوید در نظام سرمایهداری مخالف سرکوب نمیشود بلکه اتفاقا پذیرفته میشود، اما مخالفی که همچون کبریت بیخطر برای نظم و نظام سرمایهداری تهدیدی بنیادین شمرده نمیشود و این به دلیل همان امری است که او هژمونی مینامد.
از نظر فوکو یک جزء مهم قدرت، آزادی است زیرا یک قدرت تنها در صورتی که در مقابل قدرتهای دیگر توان مقاومت داشته باشد، میتواند تاثیرگذار باشد و خود را به مثابه یک گفتمان غالب بازتولید کند.
از طرف دیگر، قدرت صرفا مفهومی سرکوبگرانه ندارد بلکه از جهتی زاینده نیز هست، به این معنی که میتواند باعث شود گروههای اجتماعی، فعال و از حالت انفعالی خارج شوند.
در این میان، آنچه در بحث رسانهها میتواند نکتهآموز باشد ، این است که همدوشی و همراهی بین دانش و قدرت در سطح فردی موجب درک واقعیت میشود و به رفتار و کردار ما مفهوم میدهد و آن را مشروع میکند. این درک از واقعیت، در واقع دانشی است که بلافاصله با طرح شدنش، نسبت جدیدی با قدرت پیدا میکند.
تعامل دائمی ای که بین قدرت و دانش به خصوص در ارتباطات شفاهی وجود دارد به گونهای است که حقیقت اساسا ناپایدار باقی میماند. این در واقع به این معنی است که تاثیر و عملکرد قدرت ناپایدار نیست بلکه غیرقابل پیشبینی است. این مسئله در بحث سلطه رسانهها اهمیت دارد.
واقعیت، تنها محصول قدرت و قدرت تجلییافته در بیرون نیست، بلکه یکی از پدیدههای این جهان است که به شرایط و عوامل بسیاری بستگی دارد. محدودیتهایی که به اشکال مختلف ایجاد میشوند و باعث پدید آمدن واقعیت میشوند.
هر گفتمانی به اصطلاح متداول هر جامعهای به روش خود حقیقت را حفظ و سیاستهای مشروع را دنبال میکند؛یعنی هنجارها، عقاید و گفتارهای پذیرفتهشدهای که به اصطلاح «واقعیت» را میسازند. گفتیم که تحلیل مارکسیستها از ساز و کارهای قدرت در رسانههای جمعی آن است که رسانه را ابزاری در دست طبقه حاکم برای بازتولید قدرت میدانند.
اما از منظر فوکو، عوامل متعددی در بازتولید وضعیت حاضر دخیل هستند که رسانه تنها یکی از آنهاست. نظام و ثبات قدرت را باید در رشتههای درهم بافتهای از تعاملات زبانی و تبادلات مفهومی جستجو کرد. تفسیر او در این خصوص پیچیدگی بیشتری دارد. او معتقد است نظام دانایی حاکم بر دوران (بخوانید گفتمان موجود) به واسطه نظام آموزشی، ساخت اخلاق اجتماعی، درک مشترک از مذهب و... ادبیات گفتمان هژمونیک را به طرق مختلف که یکی از آنها رسانه است در جامعه ساری و جاری میسازد.
یکی از جنبههای آثار فوکو تحلیل تبارشناسانه است. به این معنی که سعی میکند پیشینه پیکربندیهای مختلف دانش (اپیستمه یا نظام دانایی) را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. او بر آن جنبه از معرفتشناسی تاکید میکند که نماد این جنبش از یک دوره معرفتشناسی تا دوره دیگر است. بیتردید، چنین تحلیلی صرفا از منظر تاریخی امکانپذیر است.
او مدعی است که فلسفه غرب از دوران دکارت مبتنی بر تاویل خاصی از معنای ذهنیت دکارتی است. از این رو فوکو برای نخستین بار باور دیرپای فلسفی ناشی از همبستگی عقل و پیشرفت را به چالش کشید و مدعی شد که ترکیب و آشتی میان اشکال جدید قدرت و دانش تنها به ظهور اشکال جدید سلطه مدد رسانده است.
او به پیروی از نیچه معتقد است که تفکری که از دوران دکارت رواج یافت ظهور حوزههای علمی جدیدی چون روانپزشکی، جرمشناسی و به طور کلی علوم انسانی را فراهم ساخت. در واقع نوعی همبستگی دیالکتیکی میان حوزهها و نهادهای خاصی چون زندان، درمانگاه (پزشکی) و آسایشگاه روانی وجود دارد. بیتردید بدون تکوین این ذهنیت، ظهور و بروز چنین نهادهایی ممکن نبود.
به نظر او پیدایی این دانشها به نوبه خود به پیدایی و مشروعیت یافتن نهادهایی یاری رساند که امکان تحقق علمی این صورتبندی معرفتی- زبانی را محقق میسازد. به دیگر سخن با سوژه شدن انسان و ابژه شدن دانش، زمینه پیدایی و گسترش این نهادها فراهم آمد. اما بعدها در عصر مدرن و با خرد مدرن، دانش در موضع سوژه نشست و آدمیان را در مقام ابژه دستهبندی کرد به دیوانه، مجرم، شهروند تابع قانون و.... به عبارت دیگر دانش انسان را ابژه کرده است.
مثلا در آسایشگاههای روانی، بیماران روانی که دیوانگان نامیده میشوند به عنوان ابژهای برای قدرت و دانش مورد اصلاح قرار میگیرند. پس ذهنیت دکارتی، تفکیک میان خرد و نابخردی و یا عقل و جنون را فراهم ساخت و روانپزشکی به عنوان حوزهای خاص، ابزار تفکیک این دو مقوله را فراهم کرد و هر کس مشمول نابخردی و جنون قرار میگرفت، به آسایشگاههای روانی برده میشد تا مورد مطالعه و بررسی علمی قرار گیرد.
فوکو در «زایش درمانگاه» میگوید: برای نخستین بار در درمانگاه کالبد آدمی به عنوان موضوع یا ابژه مورد بررسی قرار گرفت. به نظر او درمانگاه اولین گفتمان را درباره کالبد آدمی فراهم آورد. برای مثال مرگ نیز مقوله دیگری بود که در برابر زندگی مورد توجه قرار گرفت. از این رو مرگ مقدمه گردآوری دانش جدید محسوب شد و با آن نوعی دانایی و معرفت تولید شد. از این زمان بود که نگاه تازه نسبت به مرگ به عنوان موضوع علم پزشکی به ظهور فردیت در گفتمان غربی مدد رساند.
حال سوال اینجاست، آیا رسانهها را هم میتوان در همین چارچوب مورد ارزیابی قرار داد؟ آیا میتوان گفت صنعت رسانه امروز انسان را ابژه کردهاست؟
یکی دیگر از حوزههای کار فوکو که میتواند در مطالعات رسانهای مورد توجه قرار گیرد تبارشناسی است. برای ارائه مثال و توضیح بیشتر این مفهوم به اندیشههای فوکو در مورد جنسیت میپردازیم.
اما هدف او پژوهش پیرامون غریزه جنسی نبوده است. در واقع او جنسیت را به عنوان یک شاخص زیستشناختی مورد توجه قرار نداد بلکه آن را به مثابه پدیده تاریخی- اجتماعی تحلیل کرد. او جنسیت را در مناسبات میان قدرت و دانش مورد مطالعه قرار داد و سعی کرد تا سوژهشدگی در( Subjectivication )آدمی را در راستای جنسیت توضیح دهد.
او سعی دارد ثابت کند که با قرار گرفتن جنسیت در رابطه با دانش و قدرت، زمینه سوژه شدن فرد مهیا میشود. او میگوید از دوران باستان انسانها در تاریخ تمدن غرب به «سوژههای جنسی» تبدیل شده بودند ولی امروز و در عصر خرد مدرن با ابژه شدن، زمینه کنترل و اعمال قدرت بر آنها فراهم آمد.
این روش امروزه از سوی پارهای از رشته های علوم انسانی چون روانشناسی و روانکاوی دنبال شد ولی طبیعی است که روشهای آن تغییر یافته است. در حقیقت هدف اصلی گرفتن اعتراف، به اصطلاح کشف حقیقت و در واقع گردآوری دانش در مورد افراد بود. در سایه همین روش بود که قدرت حاکم به هزارتوی ذهن افراد دسترسی مییافت.
نتیجهگیری
فوکو دانشپژوهان را به درگیر شدن در گفتمان دعوت میکند، چیزی که واقعیت را توجیه میکند. در اندیشه فوکو «مساله قدرت» در همه جا جاری است، در نسبتها و اهمیت یافتن مناسبتها، در روابط و تعاملات زبانی و کلامی میان افراد، طبقات و گروههای اجتماعی که به شیوهها و منشهای گوناگون ابراز میشود.
به این وسیله از این دیدگاه که رسانهها را همچون نهادهایی نیرومند و واحد ببینیم رهایی مییابیم، چرا که کنترل و اعمال نفوذ و در یک کلمه «قدرت» را تنها در ساز وکار رسانهها نمیتوان جستجو کرد بلکه کنترل اجتماعی و «قدرت» برآیندی از نیروهای متعدد و متنوع جاری در ساخت اجتماعی است که در مجموع گفتمان غالب را سامان میدهند و واقعیت را نتیجه میبخشند. نکته دیگر از هزار نکتهای که از آرای او میتوان برگرفت این است که نتایج قدرت اجتنابناپذیر نیستند و میتوان از آنها پرهیز کرد.
فوکو هیچ اقدام و راهکار انقلابی را توصیه نمیکند. پیام او برای آن دسته از دانشجویانی که میخواهند بر کارکرد و نتایج رسانهها تاثیر عملی بگذارند و کاری فراتر از مطالعه صرف رسانههای جمعی انجام دهند، این است که انجام این کار ضروری نیست.
ولی بیشک، در عصری که یقینهای کاذب عامل بزرگ ایجاد تغییرات هستند، اندیشههای پربار و بدیع این فیلسوف بزرگ میتواند آبشخور زایش نگاه تازه و افقهای جدید معرفتی در مطالعات ارتباطی و رسانهای باشد.