گروه اندیشه: معمولا وقتی از وضعیت اندیشه در برهه زمانی خاص سخن می‌رود، برخلاف دیگر حوزه‌ها باید بررسی‌ها و تحلیل‌های فرایندی را مدنظر قرار داد. به این معنا که هیچ مقطعی از تاریخ اندیشه بدون دیگر مقطع‌های تاریخی، قابل بررسی نیست و همواره باید پیوندها و پیوندگاه‌های فکری را از زمان‌های بسیار دور به تأمل گذاشت.

به همین خاطر در گفت‌وگویی که درباره وضعیت اندیشه در سال‌جاری که البته در روزهای پایانی آن به سر می‌بریم با سیاوش جمادی، مترجم و نویسنده داشتیم، ناچار از این بررسی و تحلیل فرایندی بودیم. به‌نظر این مترجم برجسته آثار هیدگر، پیدایی و قوام ساحت تفکر در ایران معاصر پیش از هر چیز منوط به رشد زمینه‌هایی است که هنوز در ایران کنونی از آنها خبری نیست. جمادی از سوی دیگر مواجهه و گفت‌وگو با تفکر مدرن را از مهم‌ترین وظایفی دانست که روشنفکران باید در جهت رسیدن به ساحت تفکر برعهده خود قرار دهند.

  • شما به عنوان یکی از نویسندگان و مترجمان پرکار کشورمان چه ارزیابی‌ای از وضعیت اندیشه در سال90 دارید؟

در این زمینه کتاب‌هایی از جمله کتاب «وضع بشر» توسط مسعودعلیا به فارسی برگردانده شده که در نوع خود امیدوارکننده است. به همین منوال کتاب‌های دیگری هم وجود دارند اما من به طور کلی بررسی خاصی درباره آثار چاپ شده به فارسی در سال‌جاری نکرده‌ام. با این حال از طریق نشریات، مجله‌ها و اینترنت مسائلی را که امروزه برای روشنفکران جهان مطرح است، دنبال می‌کنم. برای مثال، امروزه طیف وسیعی از روشنفکران چپ درخصوص رخدادها و مسائل لیبی، وارد نوعی گفت‌وگو شده‌اند، آلن بدیو، جیانی واتیمو، اسلاوی‌ژیژک، ژاک رانسیر، ژان‌لوک نانسی و... را می‌توان ازجمله روشنفکرانی برشمرد که هم‌اکنون مباحثات راهگشایی در حوزه مسائل فکری جهان دارند.

  • آیا روشنفکران ما در این جستارهای فکری مشارکت دارند؟

ما تنها ناظر این مباحثات هستیم و کمتر شرکت فعالی در آنها داریم. به هر صورت طرح این مسائل اندیشگی نشان می‌دهد که جهان در حوزه‌های فکری در حال پوست‌اندازی است. همچنین از پی جنبش کشورهای عربی علیه رژیم‌های دیکتاتوری تاملات و مباحثات فکری جدی‌ای در این کشورها پدید آمده است.

امروزه در میان روشنفکران عرب، دوباره مسئله سنت و مدرنیته جان تاز‌ه‌ای گرفته است و اینکه دمکراسی در کشورهای عربی چه سرنوشت و شکلی درآینده پیدا خواهد کرد، پرسش‌های تفکربرانگیزی را برانگیخته است. از سوی دیگر، در کشورهای آمریکا و اروپا بحران اقتصادی کنونی که به جنبش اعتراضی وال‌استریت دامن زده است، متفکران چپ و راست را وارد یک گفت‌وگوی پیگیرانه کرده است. به هر‌حال، وضعیت تفکر در جهان امروز، وضعیت پرسش‌برانگیزی است.

اینکه پرسیدید این تحولات فکری در سطح جهان چه نسبت و انعکاسی در جامعه ما داشته است، باید اشاره کنم که بی‌تردید همه این تحولات فکری برای روشنفکران ما اهمیت داشته ‌است. اما باید به این نکته هم توجه داشت که اگر فضای باز فکری و انتقادی وجود نداشته باشد، حتی مهم بودن امری در دل‌ها و ذهن‌ها مدفون می‌شود. انسان به لحاظ هستی‌شناختی میل به بیان امور دارد؛ به عبارت دیگر بیان از لوازم و مقدمات هستی انسان به شمار می‌رود. اگر دقت کنیم در جاهایی که امروزه بحران هست و اتفاقا تحولات فکری هم حول همان بحران‌ها شکل گرفته، همواره فشاری وجود داشته که هم اکنون به صورت بحران وال‌استریت و جنبش کشورهای عربی زمینه بیان و ابراز یافته است. برای نمونه جنبش اعتراضی وال‌استریت در پی دمکراسی بهتری است که در آن پول و زور نقش ایفا نکند. به بیان دیگر میان صندوق پول و صندوق رای اتحادی وجود نداشته باشد و خود مردم وارد صحنه شوند. البته این حرکت جدیدی است که آینده آن را به دشواری‌ می‌توان پیش‌بینی کرد. تردیدی نیست که این حرکت به سمت یک دمکراسی راستین می‌رود.

  • باتوجه به درگیری و مشارکت فکری اندیشمندان و روشنفکرانی چون ژیژک و ژاک‌رانسیر در مسائل جهان معاصر به نظر شما آیا تفکر سمت و سوی ویژه‌ای پیدا خواهد کرد. آیا می‌توان افق آینده تفکر را امروزه پیش‌بینی کرد؟

این روشنفکران اکثرا متعلق به طیف روشنفکران چپ هستند. روشنفکری چپ همواره همگام با تحولات پیش می‌رود و با آنها در گفت‌وگو و مواجهه همیشگی قرار دارد. از این‌رو همه تصمیمات فکری‌ای که در این راستا گرفته می‌شود، زمینه‌محور بوده و مرتبط با رخدادهای تاریخی است. لازم به یادآوری است که مباحثی که این روشنفکران تا به اکنون مطرح کرده‌اند، بیشتر جنبه نظری داشته و من شخصا همواره نسبت به فقدان جنبه‌های عملی و سیاسی این نظریه‌ها با دیده تردید نگریسته‌ام. این به آن معنا نیست که محتوای مباحثات آنها تنک مایه و سست بوده باشد. احیای سوژه اجتماعی و پراکسیس نزد این اندیشمندان مورد بازنگری قرارگرفته است. همچنین برای این روشنفکران، امروزه مفهوم طبقه مورد سؤال قرارگرفته است. آنها پیوسته از خود می‌پرسند که وضعیت کلی امروزه آیا یک وضعیت طبقاتی است یا یک وضعیت جهانی؟ نسبت انسان کنونی با این وضعیت کلی چگونه است؟ آیا هنوز (انسان) می‌تواند در این شرایط سوژه‌ای باشد که به طور خودبنیاد به کنش سیاسی روی می‌آورد؟ اینها مسائل جدی و قابل‌تاملی است که باید درباره آنها فکر کرد و ما هم باید به آنها توجه داشته باشیم.

  • البته روشنفکران ایرانی هم در سال‌های اخیر در این حوزه‌ها فعال بوده‌اند و به نوعی در پیوند با این روشنفکران جهانی آثار و اندیشه‌های آنها را به فارسی برگردانده یا گزارش کرده‌اند. برای مثال در این سال‌ها اقبال به اندیشه‌های ژاک لکان و یکی از مفسران وی یعنی ژیژک و نیز توجه به آثار جورجوآگامبن و آلن‌بدیو در جامعه ما زیاد شده است، آیا این رویکردها، حاکی از مشارکت روشنفکران ما در این مسائل نیست؟

بی‌تردید حاصل کار این روشنفکران، به جامعه فکری عرضه شده است و به تدریج درباره آنها قضاوت خواهد شد. مسئله امروزه ما ایجاد زمینه‌ها و امکان فضای گفت‌وگو میان روشنفکران است. روشنفکر کسی است که یک معضل اجتماعی را در فضایی بین الاذهانی وارد گفت‌وگو می‌کند. یکی از پرسش‌هایی که ما باید از خودمان بپرسیم این است که آیا امکان چنین فضای بین‌الاذهانی در ساحت روشنفکری ما وجود دارد؟ آیا گفت‌وگوی بین‌الاذهانی در جامعه فکری ما وجود دارد؟

از سوی دیگر، اکنون به دقت نمی‌توان تعیین کرد که مثلا اندیشه‌های ژاک لکان چه تاثیری بر فضای فکری ما خواهد گذاشت اما همه می‌دانیم که اندیشه‌های لکان، افق تازه‌ای در نگاه ما نسبت به هستی، گذشته خودمان، «دیگری بزرگ» و کشمکشی که با «دیگری بزرگ» داریم می‌گشاید.

  • در آغاز گفت‌وگو از برگردان و چاپ کتاب وضع بشر به فارسی اظهار خوشنودی کردید. آیا نفس همین خوشنودی حاکی از این نیست که به باور شما این کتاب می‌تواند بر وضعیت فکری ما تاثیرگذار باشد؟

این کتاب در دوران جنگ سرد نوشته شده است. بگذارید به این نکته هم اشاره کنم که ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که روح و تقدیر مدرن بر آن حکمفرماست. اتفاقا هر موضعی در برابر این جهان مدرن اتخاذ کنیم، موضعی مدرن خواهد بود. در احاطه این دوران مدرن است که از سنت خودمان استفاده ‌کرده و یک فرم و ایدئولوژی سیاسی از آن استخراج می‌کنیم. در این معنا، مدرنیته امری جهانی است و روز به روز هم جهانی‌تر می‌شود. نکته دیگر آنکه قرون وسطا در نقطه‌ای از تاریخ غرب به پایان می‌رسد اما در ایران از این پایان، فکری مدرن زاده نمی‌شود. فلسفه کلاسیک ما تفکری مدرسی است. مباحث و مسائل مورد بحث در فلسفه کلاسیک ما، تنها در میان خواص رواج و رونق داشته است. در این میان، حوزه عمومی وجود نداشته است. حال آنکه در دوران مدرن، فرد دارای شخصیت می‌شود و به بیان فنی‌تر، وجود اجتماعی اشتداد پیدا می‌کند. همزمان با اشتداد وجود اجتماعی، مهار وجود اجتماعی مسئله می‌شود. بنابراین تمام وضعیت مدرن را می‌توان در اشتداد و مهار وجوداجتماعی خلاصه کرد. فلسفه کلاسیک ما وارد گفت‌وگو با تفکر مدرن نمی‌شود و به نظرم از جمله وظایف امروز روشنفکران ما ایجاد امکان این گفت‌وگو است. این گفت‌وگویی است ناگزیر که ما باید امروزه آن را سامان دهیم. هرچه ما در نااندیشگی سماجت به خرج دهیم و از سنت نااندیشیده دفاع کنیم، آینده تیره‌تری خواهیم داشت.

همان گونه که نیچه می‌‌گوید فلسفه هگل، دمکراسی،‌ فلسفه کانت و... حاصل میراث اخلاق مسیحی هستند. به نظر نیچه درست است که غرب مدرن ایمان را کنار گذاشته است، اما در زیرساخت مفاهیم فلسفی مدرن، هنوز ارزش داوری‌های اخلاقی و ‌خیر و شر اخلاقی وجود دارند. بنابراین متفکری مانند نیچه تلاش دارد تا از گذشته گسست کند. تا هنگامی که تکلیف برخی از مسائل در جامعه فکری ما روشن نشود، نمی‌توان به هیچ تحولی در وضعیت فکری امید بست؛ اینکه از سلطه انواع اتورتیه‌ها خارج شویم و اجازه دهیم که دیگری به جای ما حرف بزند و تصمیم بگیرد گام بزرگی به سوی تحول فکری برداشته‌ایم.

  • اگرچه این مسئله‌ای را که می‌خواهم عنوان کنم، کمی تکراری و کلیشه‌ای به نظر می‌رسد اما آیا می‌توان گفت‌ که مسئله امروز ما همچنان چگونگی گفت‌وگو و نسبت میان سنت و مدرنیته است؟

من با بیان این مسائل نمی‌خواستم به این نتیجه برسم. مسئله سنت و مدرنیته همان گونه که اشاره کردید به صورت یک مد در آمده است؛ امکان تفکر، امکان عمل متفکرانه، امکان اینکه کلمه با کلمه مواجه شود و به وجودآمدنش حتی در ظاهر نیازمند فضای گفت‌وگوی آزاد است. آزادی اندیشه به این معناست که اندیشه از هر رانه و از هر نیروی اقتداری که از پیش به آن جهت داده است خلاص شود.

چنین خلاصی شاید در غرب هم برای متفکران رادیکالی چون نیچه به طور کامل رخ نداده است. تفکر سراسر کشمکش است؛ کشمکش برای نجات دادن قبل از آنکه موضوع فکر چه باشد. اصل تفکر در هر جامعه‌ای منوط به این است که به طور فردی کسانی پیدا شوند که فکرشان انقلابی ایجاد کند. این انقلاب مسبوق به آزاد شدن فکر از اقتدارها و اتوریته‌هایی است که فکر را به این و آن سو جهت می‌دهند.

اینجاست که اندیشه متفکری مانند ژاک لکان موثر واقع می‌شود. لکان روان ما را فارغ از غربی و شرقی‌بودن، به ما نشان می‌دهد. مسئله لکان کاوش در روان‌ انسان است؛ یعنی آنچه از آن ناآگاه هستیم. لکان درباره ذات زبان و ناخودآگاه سخن می‌گوید.

  • آثار متفاوتی از اندیشه مدرن و پسامدرن به فارسی برگردانده می‌شود. آیا شما بر این نظر هستید که برخی آثار بنیادین تفکر غربی باید به زبان فارسی برگردانده شوند تا مثلا آثار مرتبط با اندیشه‌های پسامدرن؟ به بیان دیگر، شما در حوزه ترجمه متون فکری مدرن به اولویت‌بندی معتقدید؟

تعیین این اولویت، ملاک و معیاری می‌طلبد. تعیین اینکه ترجمه چه آثاری ضرورت دارد، قابل تأمل است. همچنین تعیین اینکه برای چه کسانی ترجمه این آثار ضرورت دارد، مهم می‌تواند باشد. در وضعیت کنونی یک اثر فکری مانند روانکاوی ژاک لکان با شمارگان 1500تا2000 نسخه به چاپ می‌رسد و در بین قشری خاص خوانده می‌شود. بنابراین اینکه چه باید ترجمه شود تا چه بشود، مستلزم توجه به وضعیت نشر، سرانه مطالعه، استقبال عموم از خواندن کتاب است. از سوی دیگر روشنفکران باید خود را نقد کنند؛ چراکه روشنفکری یک کار فکری است که سلاح آن فکر بوده و بیرون از قدرت است. از این‌رو نقد بین‌الاذهانی از مهم‌ترین شرایط پیدایی تفکر است که متأسفانه باید گفت هنوز در کشور ما پدید نیامده است. اینکه بپرسیم ژاک لکان برای جامعه چه ضرورتی دارد، مثل این است که بگوییم جهل نسبت به روان و ناخودآگاه در جامعه ما ضرورت دارد.

  • البته پرسش از ضرورت یک اندیشه در جامعه‌، پرسش‌انکاری نیست؛ بلکه مقصود تبیین و روشن‌سازی علت‌ها و زیرساخت‌هایی است که یک اندیشه را برای جامعه‌ای مثل ما ضروری ساخته است.

هر مترجمی مسئله‌ای جدا دارد. من نمی‌توانم وارد فضای فکری یک مترجم شوم و درباره انگیزه‌های ترجمه وی از آثار مختلف به کندوکاو بپردازم. شاید یک مترجم این توهم را داشته باشد که اگر مثلا فلان کتاب را به فارسی ترجمه کند، تکانه بزرگی در ساحت اندیشه پدید می‌آورد. حال آنکه به‌نظرم تاکنون هیچ کتابی در جامعه ما تکانه فکری ایجاد نکرده است. هرچه یک اثر متفکرانه‌تر باشد، امکان تکانه ایجادکردن آن کمتر است. اگر می‌خواهیم تلنگر به فکر بزنیم، نباید اثر متفکرانه نوشت یا ترجمه کرد. باید به جای روانکاوی ژاک لکان، از روانشناسی عامیانه درباره چگونه خوشبخت‌شدن، مدیتیشن، کنترل ذهن، پرواز روح از بدن و... نوشت.

  • این اتفاقا نشان می‌دهد که روشنفکران و اندیشمندان ما باید تفکر را از ساحت‌های کاملا فردی و دانشگاهی به درون جامعه سوق دهند و به گفت‌وگو با حوزه عمومی وادارند، مثل کاری که ژیل دلوز می‌کند. به‌نظرم ما از این حیث هم ناموفق هستیم و به همین خاطر تفکر ما قوت، استواری و پویایی لازم را ندارد. روشنفکران ما از ورود به مسائل عمومی ابا دارند.

حرف درستی است. با ژیژک و لکان می‌توان درباره ترافیک حرف زد و این عالی است. مشکل از ضروری نبودن مسائل نیست. حکم کلی نمی‌توان داد. ممکن است برخی چیزها در حوزه اندیشه و هنر مطرح شود که اصلا ربطی به جامعه ما نداشته باشد. بنابراین ممکن است بسیاری از مسائل ضروری نباشند؛ اما این دستاویز برای روشنفکری ستیزی همواره وجود داشته است. اگر سرنخ این مسئله را پیدا کنید به افرادی می‌ر‌سید که اصلا با فکر میانه‌ای ندارند. به قول عزالدین محمود کاشانی، این افراد از جامعه می‌خواستند که از ظلمات رسوم، طوطی صفتانه اطاعت کنند تا آنها هم دکانشان حفظ شود. عزالدین محمود کاشانی عارف قرن ششم است که از اعتقاد نااندیشیده به‌عنوان ظلمات رسوم یاد می‌کند. بنابراین مسائلی را که روشنفکران مطرح می‌سازند، نمی‌توان با یک حکم کلی درباره آنها داوری کرد. در ساحت روشنفکری فکر در برابر فکر و کلمه در برابر کلمه قرار می‌گیرد. اگر اینگونه شود، جریان تفکر پویا و بالنده می‌شود. اینکه چرا ساحت تفکر در جامعه ما حرکتی ندارد و این اندازه نومیدکننده است. نیازمند تحلیل‌ها و بررسی‌های موشکافانه است. با این حال حتی در این شرایط ناامیدکننده، ما محکوم به امید هستیم.

  • با این حال به‌نظر شما آیا ما چاره‌ای جز تفکر از راه ترجمه نداریم و در سال‌های آینده هم باید این فرایند (ترجمه) را تداوم بخشیم؟

من در مقامی نیستم که در این زمینه تعیین‌کننده باشم. من خودم هم تالیف می‌کنم و هم ترجمه. حتی در تالیف هم به هر چیزی که بخواهم به‌طور بنیادین بیندیشم، ناچار از رجوع به متفکرانی چون نیچه و هیدگر هستم. مسائلی که امروزه ما با آن مواجهیم، اصلا در فلسفه کلاسیک ما وجود نداشته است. اصلا «سوژه» در مفهوم امروزی آن در فلسفه کلاسیک نبود. سوژه از زمان دکارت و کانت پدید آمد. کتاب اعتراضات و پاسخ‌های دکارت که به فارسی ترجمه شده، کتابی است متعلق به سده هفدهم.

این کتاب همایشی است از مؤمن، ملحد، کاتولیک و... بر سر دکارت. دکارت کتاب «تأملات» خود را به الهیات‌دانان سوربن داده بود و آنها هم مباحثی را که در این کتاب «اعتراضات و پاسخ‌ها» هست، مطرح می‌کنند. درواقع این کتاب فضای گفت‌وگوی آزاد میان تفکران را در قرن هفدهم اروپا نشان می‌دهد. اکنون بررسی کنید که در همین زمان جامعه ما در چه وضعیتی به‌سر می‌برد؟

نخستین تماس ما با مدرنیته از طریق توپ بود! بنابراین ما باید در گفت‌وگوی همیشگی با تفکر مدرن باشیم. در غرب هم اگر کسی بخواهد به ساحت تفکر برسد، باید سراغ هگل، مارکس، نیچه، هیدگر و دیگر متفکرانی برود که به امر کلی اندیشیده‌اند. مقصود من از امر کلی، امر کلی زنده است. کلی دوران ما، کلی دیگری است. اگر شما با یک مدافع فلسفه قرون‌وسطی سخن بگویید، او از جوهر و عرض و مقولات دهگانه ارسطویی به‌عنوان اموری تغییرناپذیر و جاودانی حرف می‌زند. البته امور همیشگی وجود دارند؛ اما این امور (همیشگی) هیچ نیستند اگر با اینجا و اکنون پیوند نخورند، اینجا و اکنون ما مدرن است.

  • این «اینجا و اکنون» بودن ما را به این سمت سوق می‌دهد که مسائل خودمان را تبیین کنیم و آنها را شفاف‌سازیم.

کاملا درست است. اگر مسئله‌محور باشیم و راحت دست از سر آن برنداریم، می‌توان امیدوار بود که ساحت تفکر بر ما گشوده شود. می‌توان مسائل زیادی را گردآوری کرد؛ نسبت ما با تکنولوژی، با امر سیاسی ازجمله آنهاست. به محض آنکه به رابطه فرد با امر سیاسی بیندیشیم، دیگر فلسفه کلاسیک پاسخگوی ما نخواهد بود، باید به ماکیاولی و هابز مراجعه کرد. به‌نظرم با بستن راه فکر، این کار ممکن نخواهد شد. حرفم این نیست که از گذشته ببریم. مقصودم این است که مثلا ابن‌سینا را در معرض تفکر مدرن قرار دهیم. مطمئنا اگر نقدهای ما تفکربرانگیز باشد، جهان هم گوش شنوا برای آن خواهد داشت.