بوی گردش و بیخیالی. بوی شیرینیهای خانگی... داشتم فکر میکردم چه بنویسم که به نظرم رسید چی بهتر از عید با این همه آرامش و شلوغی آمیخته به هم؟ فقط امیدوارم شما از آن دسته آدمها نباشید که نه روحیهی دیدن فک و فامیل و دوست و آشنا را دارند، نه حس و حال کتاب خواندن و فیلم دیدن و نه حال و حوصلهی سفر و گردش، حتی اگر از نوع یکروزهاش باشد. چون به هر حال توی این همه روز تعطیلی، آدم باید یککاری بکند دیگر، و گرنه در بیکاری کپک میزند و تعطیلی هیچ کیفی نمیدهد.
اصلاً تعطیلی عید نوروز از آن تعطیلیهاست که بهخاطر فصل مناسبی که دارد، خیلی تعطیلی پرخاصیتی میتواند باشد. یعنی در این روزها که بهار بوی روییدن و سبز شدن را با خودش همه جا میبرد، مگر آدم چوب خشک است که هیچ فرقی به حالش نداشته باشد؟ تازه همان چوب هم اگر دستش به یک وجب خاک و کمی آب برسد ممکن است سبز بشود.
تعطیلی برای هر کس و هر گروهی خوب نباشد، برای نوجوان جماعت، به قول بزرگترها، مثل نان شب واجب است. شاید بزرگترها متوجه این نباشند، اما خود نوجوانها خوب میدانند که تازه توی تعطیلات میتوانند زندگی کنند. البته اگر به دام انواع کلاس کنکور و... نیفتاده باشند که هم مثل داروی تلخ و بدمزه، لازم و ضروری است و هم آدم را حسابی از زندگی میاندازد. خلاصه تازه توی تعطیلات است که نوجوان میتواند درست و حسابی گاهی با خودش خلوت کند، گاهی شلوغکاری کند و تا تهِ تهِ هیجان برود، گاهی دور از هر وظیفه و مقرراتی مشغول خواندن یا نوشتن آن چیزهایی بشود که فقط خودش میداند خواندن و نوشتن آنها چهقدر لازم است و چه لذتی دارد...
حالا تصور کنید که چه ملت باحالی هستیم ما، که برای تعطیلات مفصلِ سالنومان، فصل بهار را انتخاب کردهایم که بادش هم وقتی به تن آدم بخورد، انگار فقط سال نیست که نو شده، خود آدم هم میتواند نو بشود و رویش و شروع دوباره را در درون خودش تجربه کند.
شاید هیچکس مثل نوجوانها حس خوب آمدن بهار و عید نوروز را درک نکند، حسی که هر چندبار هم که تکرار شود، باز هم تکراری و ملالآور نیست. حس اینکه بهار هم قاصد و پیامآوری است که میآید تا ما را از عادت کردن دور کند و یادمان بیاورد که فرصتی هست تا پنجرهها را به روی باد و بهار، به روی زندگی، باز کنیم و صدای سهراب را بشنویم که «آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد...»