تنها بیست و یک سال دارد و الان دو سالی میشود که عضو تیم ملی زنان اسکی ایران است. کمتر از یک ماه پیش، همراه سه دختر دیگر، اولین تیم تاریخ اسکی زنان ایران پس از انقلاب بودند که برای شرکت در المپیک زمستانی آسیا به چین رفتند.
البته تا رکورد پدرش فاصله زیادی دارد. پدرش سابقه حضور در سه دوره المپیک زمستانی را دارد و عمویش هم اگر در یک اتفاق پایش به کابل تلهکابین گیر نمیکرد و پایش را از دست نمیداد، سابقه حضور در المپیک زمستانی را داشت. او فرزند خانوادهای است که تمام اعضایش اسکیباز هستند. حالا هم زن خانوادهای است که در آن، هم شوهر خانواده مربی اسکی است و هم کودک دو سالهشان چوب اسکی پایش میکند.
به قدری عاشق اسکی است که تا پارسال از دیزین بیرون نیامده بود و پارسال هم که به اصرار شوهرش قانع شد در تهران زندگی کند، تهرانپارس را انتخاب کرده؛ محلهای در شمال شرق تهران که تا پیست دیزین فقط نیم ساعت فاصله دارد.
- قیافهتان چندان به اسکیبازهایی که میبینیم شباهت ندارد.
آنهایی که توی تهران خودشان را اسکیباز معرفی میکنند، توی پیست هر کاری میکنند جز اسکی کردن. بیشتر میآیند برای آفتاب گرفتن و برنزه کردن.
- البته صورت شما هم سوخته!
این به خاطر سوز و سرمای پیست است. اما توی پیست، یکسری هستند که رو به آفتاب لم میدهند و روغن به صورتشان میمالند تا وقتی برمیگردند تهران، پوست برنزهشان را توی سر بقیه بکوبند و پز بدهند که میرویم اسکی.
- بالاخره چند باری که پیست را بالا و پایین میروند؟
باور نمیکنید، ولی بعضیها حتی چوب اسکی هم همراهشان نیست. فقط میآیند قهوه بخورند.
- اینها برای شما مشکلی پیش نمیآورند؟
مشکل که تا دلتان بخواهد. همین جوری الکی پیست را شلوغ میکنند. برای خودشان قدم میزنند توی پیست. یکی نیست بهشان بگوید اینجا که پیادهرو نیست. وقتی داریم اسکی میکنیم، تمام حواسمان باید به آدمهایی باشد که کنار پیست هستند.
- این مشکلات که دیگر باید برای شما عادی شده باشد.
یکسری اسنوبوردباز هم هستند که برای نمایش جلوی رفقایشان پیست را به هم میریزند. تا حالا چند بار به هم خوردهایم که به خیر گذشته.
- توی کدام پیست اسکی میکنید؟
ما خودمان بومی دیزین هستیم و برای همین، توی پیست دیزین اسکی میکنیم.
- شانس آوردید که پیست دیزین بزرگتر است و چندان شلوغ نمیشود.
با وجود این، آخر هفتهها کار به جایی میکشد که تمرین را تعطیل میکنیم. اصلا من این ماجرا را هر جای دنیا تعریف کنم، کسی باور نمیکند. فقط توی ایران تمرینات بازیکنان تیم ملی به خاطر هجوم توریستها تعطیل میشود.
- البته اسکیبازهای آماتوری هم که برای اسکی به دیزین و شمشک میآیند، چندان دلخوشی از بومیها ندارند. انگار توی پیست، بومیها تمام قیمتها را دولا پهنا حساب میکنند.
بومیها به فکر درآمدشان هستند. قیمتها را کسانی که برای اسکی به پیست میآیند، بالا و پایین میکنند. وقتی یارو به قدری پولدار است که برایش فرقی ندارد یک لیوان چای را صدتومان بخرد یا هزار تومان، معلوم است بومیها چای را هزار تومان میفروشند.
- قیمت مربی اسکی هم که خدا بدهد برکت. اصلا سقفی ندارد.
بستگی دارد چه نوع مربیای بخواهید.
- الان شما با مربیگری پول در میآورید؟
نه.
- چطور؟
تا وقتی که ما توی تیم ملی اسکی باشیم، کارت مربیگری به ما نمیدهند.
- پس چطور پول در میآورید؟
من از اسکی پولی در نمیآورم. هیچ درآمدی ندارم.
- ببخشید، پس زندگی چطور میچرخد؟
شوهرم مربی اسکی است. فعلا شوهرم کار میکند و من میخورم!
- چند سالتان بود که ازدواج کردید؟
چهار پنج سال پیش. از فدراسیون خبر دادند کمکم میخواهند اسکی زنان را رونق بدهند. برای همین هم من سریع زندگیام را جلو انداختم تا دیگر وقتی اسکی زنان رونق بگیرد، تمام وقتم را برای اسکی بگذارم.
- شوهرتان هم اسکیباز حرفهای است؟
در حد قهرمانی اسکی نمیکند، بیشتر آموزشی کار میکند.
- تا حالا با هم مسابقه دادهاید؟ کدامتان سریعتر اسکی میکنید؟
پیش نیامده مسابقه بدهیم.
- وقتی این جوری حرف میزنید، آدم مطمئن میشود که مسابقه را شما بردهاید، ولی نمیخواهید جایی بگویید.
شاید هم اینجوری باشد! (میخندد)
- از چند سالگی اسکی را شروع کردید؟
از سه چهار سالگی بود. توی خانواده ما همه اسکیباز بودند. برای همین، پدرم اصرار داشت که از سه سالگی چوب اسکی پایم کنم.
- زود نبود؟
نه. توی دنیا سن آموزش اسکی، سه چهار سالگی است.
- توی فامیل شما اصلا کسی هست که سراغ اسکی نرفته باشد؟
تمام دخترها و پسرهای فامیل ما الان اسکیباز هستند. غیر از این، تمام پدرانمان هم اسکی میکردند.
- پس عشق به اسکی تو خون شماست؟
تقریبا.
- غیر از اسکی، تفریح دیگری هم دارید؟
نه، فقط اسکی.
- اگر یک روز نتوانید اسکی بکنید، چه کار میکنید؟
اسکی میکنم. این جوابی است که قهرمان اسکی دنیا به سؤال یک خبرنگار داده بود. خبرنگار از او پرسیده بود که اگر یک روز نتوانید اسکی کنید، چه کار میکنید؟ او هم جواب داده بود که اسکی میکنم.
- با این حساب، توی تابستانها دپ میزنید؟
نه خیلی.
- آخر توی تابستان برفی نداریم که رویش اسکی کنید.
برف نداریم، ولی اسکی که داریم. الان دو سالی است تابستانها توی دیزین روی چمن اسکی میکنیم.
- به قدر اسکی روی برف برای شما لذتبخش است؟
نه آنقدر، ولی وقتی یادم میافتد که اگر اسکی روی چمن نبود تابستانها باید توی خانه میماندیم، ذوق میکنم.
- توی اسکی روی چمن هم حرفهای هستید؟
الان عضو تیم ملی اسکی روی چمن هم هستم.
- برف که میبارد، چه احساسی دارید؟
ذوق میکنم. چوب اسکیهایم را برمیدارم که بروم اسکی.
- البته برف که میآید، باید انتظار داشته باشید که یکسری از تهران بریزند توی پیست.
بالاخره باید تحملشان کنیم.
- غیر از مشکلی که بین تهرانیها و بومیها توی پیست وجود دارد، توی تاریخ اسکی در ایران یک درگیری همیشگی هم بین اهالی دیزین و شمشک داریم. به عنوان یک دیزینی، این را قبول داری؟
همة شهرهای نزدیک به هم از این مشکلات دارند.
- ولی تو دیزین و شمشک، این کلکلها توی اسکی است.
هر دو تا شهر، پیست اسکی دارند. طبیعی است که هر کدامشان برای جذب بیشتر توریست، با دیگری رقابت کنند. به هر حال، زندگی بومیها با این چیزها میگردد.
- حالا واقعا پیست دیزین بهتر است یا پیست شمشک؟
دیزین.
- چون اهل دیزین هستید، این حرف را میزنید؟
نه، الان پیست دیزین توی دنیا شهرت دارد.
- انگار یک مدت از سال که راه شمشک ـ دیزین به خاطر بارش برف خطرناک میشود، اهالی شمشک جاده را میبندند تا توریستها همه بروند پیست شمشک.
من هم شنیدهام.
- گویا بعضی وقتها هم که هیچ برفی در کار نیست، باز هم اهالی شمشک پیست را میبندند؟
این را نشنیدهام دیگر.
- امسال چرا پیست شمشک تعطیل شده؟
یکسری مشکلات بین اهالی شمشک بود که باعث شد پیست را ببندند.
- اینکه به نفع شما تمام میشود.
هر کسی میخواست برود شمشک، میآمد دیزین. البته این خیلی به نفع من نیست.
شاید بقیه به خاطر شلوغی پیست، درآمد بیشتری داشته باشند، ولی این موضوع به ضرر من است. پیست که شلوغ بشود، من نمیتوانم درست تمرین کنم.
- الان چند سالی میشود که فدراسیون اسکی دست شمشکیها افتاده. این برای شما مشکل ایجاد نمیکند؟
نه بابا، خدا را شکر، خیلی هوایمان را دارند.
- کلا اسکیبازهای دیزین بهتر هستند یا اسکیبازهای شمشک؟
دیزینیها خیلی بهترند. اصلا توی این شک نکنید.
- هوای همشهریهایتان را دارید.
بحث این نیست. الان توی تیم ملی زنان، سه نفر از چهار تا، دیزینی هستیم. یک نفر هم دربندسری است.
- توی تیم مردان که اوضاع برعکس است. همه شمشکی هستند.
حتما بهتر بودهاند.
- چه ساعتهایی توی روز تمرین میکنید؟
صبحها دو سه ساعتی تمرین میکنم. ساعت 11 ـ 10 که میشود، تعطیل میکنم.
- چرا؟
ترجیح میدهم که توی برف یخزده اسکی کنم. دم ظهر آفتاب که به پیست میخورد، برفها نرم میشود.
- با این حساب نسبت به سرماخوردگی مقاوم شدهاید؟
نه، زیاد سرما میخورم.
- سرما که میخورید دلتان میآید از پیست دور بمانید؟
اصلا نمیتوانم. خودم را خوب میپوشانم و میروم اسکی.
چوب اسکی، خرچنگ و سرمای منهای بیست درجه!
غیر از فاطمه کیادربندسری که مسلما اهل دربندسر است، باقی اعضای تیم زنان ایران اهل دیزین بودند. برای همین اصلا عجیب نبود که آنها تمام تمریناتشان را توی پیست دیزین انجام بدهند. اما پس از دو سه ماه، وقتی میترا کلهر همراه مرجان کلهر که دختر عمه اوست و سمیرا زرگری و فاطمه کیادربندسری، رفتند، دیدند که پیست دیزین زمین تا آسمان با پیست مسابقات المپیک زمستانی قاره آسیا فرق دارد.
برف نرم پیست دیزین، شباهتی به پیست یخزده مسابقات نداشت. البته این تمام مشکلات تیم برای شرکت در المپیک زمستانی نبود. پیش از آغاز مسابقات، فدراسیون به چهارتا اسکیباز تیم قول داده بود که به هریک دودست چوب اسکی بدهد. اما حتی وقتی تیم به چین رسید، چوب اسکیها به دست اعضای تیم نرسید.
انگار چوبها توی گمرک گیر کرده بود و برای همین، اعضای تیم زنان چارهای نداشتند جز اینکه با چوب اسکیهای کهنه و مستعمل خودشان مسابقه بدهند. غیر از این باید دست شکسته میترا کلهر را هم به لیست مشکلات تیم اضافه کرد. او سه ماه پیش از آغاز مسابقات، در یک حادثه دستش شکست و باوجود اینکه توی دستش پلاتین گذاشته بود، اما بازهم خودش را به مسابقات رساند. بههرحال، تیم با این وضعیت، مسابقات را آغاز کرد و توانست توی مارپیچ بزرگ، بین سیزده کشور به مقام پنجم برسد.
البته میزبانان چینی چندان میزبانی خوبی از بچههای تیم ملی نکردهاند و انگار در تمام مدتی که آنها در هتل استراحت میکردند، باید با غذاهای عجیب و غریب چینی، خودشان را سیر میکردند؛ هرچند که آنها بیشتر سراغ ماهی و میگو میرفتند و چندان کاری به خرچنگ و مارماهی نداشتند.
بههرحال با اینکه سوز و سرمای پیست به منهای بیست درجه سانتیگراد هم رسیده بود، تیم زنان توی مارپیچ کوچک هم مسابقه داد. ولی از آنجا که موعد رزرو هتل محل اقامت آنها به پایان رسیده بود، آنها زودتر از پایان مسابقه و ردهبندی نهایی به ایران برمیگردند.
وقتی به تهران رسیدند، فهمیدند که توی آن مسابقه هم در جمع سیزده تیم، در مقام ششم ایستادهاند. این تیم چهارنفره هنوز متلاشی نشده. آنها تمریناتشان را انجام میدهند تا در مسابقات دهه فجر شرکت کنند؛ هرچند که مرجان کلهر زمین خورده و انگار بدجوری مصدوم شده.