این جایگاه طی سی سال گذشته به دست آمده است. در عصر دیکتاتورهای نظامی آرژانتین، «توتو» لورنزو، بوکا را به تیمی نفوذناپذیر تبدیل کرد (1976 تا 1981). با وجود جدایی لورنزو در سال 1980، او مأموریت پرورش جواهر آینده دنیای فوتبال را به گروه بازیکنان دیوانهاش سپرد؛ جوانی به نام دیهگو آرماندو مارادونا...
هیچ. سال 1976 است و بوکاجونیورز شش سال است که هیچ جامی نبرده، در حالی که ریورپلاته عناوین ملی را درو میکند. بدتر این که «میلیونرها» (لقب بازیکنان ریورپلاته) در راه فتح جام لیبرتادورس، عنوان معتبر قارهای، پیش از بوکا قرار دارند.
ناگهان آرماندو، رئیس باشگاه، روجلیو دومینگس را که متهم به تقلید از سبک بازی ریور است، اخراج میکند و هدایت تیم را به خوان کارلوس لورنزو میسپارد؛ دیوانهای خشن که با آرژانتین در جامهای جهانی 1962 و 1966 نتیجه درخشانی نگرفته بود.
لورنزو که تحتتأثیر هلنیو هررا (مربی وقت اینتر) قرار دارد، خواهان بازی به سبک «اروپایی» است. او از تمرینات «علمی» حرف میزند، دریبل را ممنوع میکند، برای گیج کردن حریفان، شماره بازیکنان را تغییر میدهد و حتی با خبرنگاران در گیر میشود. «توتو» لورنزو که اعتماد داخلی را از دست داده بود، برای مربیگری به اروپا رفته و با قهرمان کردن آتلتیکو مادرید در اسپانیا در سال 1973 بار دیگر نامش بر سر زبانها افتاده بود.
لورنزو در بدو ورود به بوکا برای بازیکنان خط و نشان کشید: «کسانی که میخواهند تفریح کنند، میتوانند با بچهها بازی کنند!» او تورنمنتهای تابستانی را لغو کرد تا تیمش را برای فصل آتی در «نکوچئا» آماده کند؛ جایی که خورخه کاستلی (معروف به پروفسور)، بدنساز تیم، دوازده تمرین هرکول را پیاده میکرد. روبرتو موزو کاپیتان تیم در یادآوری آن دوره میگوید:
«یک اردوی نظامی واقعی بود! ما برای تمرینات استقامت و قدرت بدنی، چرخهای اتومبیل، کیسههای سرب یا سقفهای بریدة اتومبیل را بلند میکردیم. قبل از آمدن کاستلی، تمرینات خیلی راحت بود.
اما در دوره جدید ، برنامهای دقیق برای تغذیه، خوابیدن و دویدن داشتیم. ما 5 صبح بیدار میشدیم تا از ساعت 6 تا 5/7 تمرین کنیم. ساعت11 همین برنامه بود و از ساعت 5 تا 7 بعدازظهر با توپ کار میکردیم.
همة ما دچار گرفتگی، مشکلات عضلانی و سرگیجه شده بودیم. ولی پس از بازی اول، احساس میکردیم که بال درآوردهایم! لورنزو یک استاد تاکتیکی و فردی زیرک بود. او درخواست میکرد که زمین را خیس کنند؛ ولی نه یک ذره، بلکه زمین را به استخر واقعی تبدیل میکرد.
این کار برای جلوگیری از حرکت روان توپ نبود، بلکه میخواست از برتری فیزیکی ما استفاده کند. زمین هر قدر سنگینتر و خرابتر بود، ما بهتر بازی میکردیم.» با ترفندهای لورنزو، بوکا بالاخره قهرمان شد.
بازیکنان جونیورز ابتدا جام «مترو پولیتانو» و در دسامبر 1976 با پیروزی بر ریورپلاته در فینال، عنوان «ناسیونال» را فتح کردند. خبر خوشحالکنندة دیگر این که چند هفته پیش از آن، ریو، جام لیبرتادورس را با شکست مقابل کروزیروی برزیل از دست داده بود.
باشگاه فقرا
بوکای لورنزو توانست ورزشگاه بومبونرا و «دوسه» (به معنی یار دوازدهم) را که خونگرمترین تماشاگران جهان را دارد که سکوها و طبق افسانه حتی زمین را میلرزانند، دوباره بیدار کند. «هینکاداس» (گروه هواداران بوکا)، تصویر خودشان را در این تیم میدیدند که در زمین تا پای جان میجنگد و مایه غرور «بوستروس» شده است.
این لقب هواداران و بازیکنان بوکا و کنایه به محلههای شلوغ و بدنام آنها بود که به دلیل رفت و آمد کالسکهها، همیشه پر از فضولات اسب بود و آنها با غرور آن را پذیرفته بودند.
مارتین کاپاروس، روزنامهنگار و رماننویس مشهور آرژانتین که نویسنده کتاب تاریخ باشگاه بوده، غرور بوستروس را به خوبی تشریح میکند: «بوکاجونیورز همیشه تعلقش به طبقه اجتماعی کارگر، زحمتکش و فداکار را تأیید کرده است.
در همه شهرهای بزرگ جهان، همیشه نزاعی طبقاتی میان باشگاه ثروتمندان و باشگاه فقرا وجود دارد. بوکا همیشه جایگاه باشگاه مردمی را در اختیار داشته، نقطه مقابل میلیونرهای ریور. فکر میکنم این مسأله حتی روی سبک بازی این تیم که براساس جنگندگی است، تأثیر گذاشته.
بوکا دوست دارد تصویر فقیری را ارائه دهد که با بزرگتر از خودش میجنگد. باشگاه همیشه با دو ایده زندگی خواهد کرد: حس مبارزه و جگر داشتن. بورژوازی به درد ما نمیخورد.»
برای فصل بعد
لورنزو از شادی در پوست خودش نمیگنجد و پیشبینی میکند که «بوکا همة عناوین سال آینده را میبرد!» او از آرایش 2 ـ 1 ـ 3 ـ 4 ایتالیایی استفاده میکند، با یک شماره 10 (چینو بنیتس) پشت سر دو مهاجم (ماستر آنجلو و فلمن)، یک دفاع چهار نفره (پرنیا، سا، موزو، تارانتینی) به اضافه سه هافبک دونده (سونه، ریبلوزی وگلیو) که ساختار دفاعی محکمی را تشکیل میدهند که کلید موفقیتهای بعدی است.
ویسنته پرنیا، مرد مورد اعتماد لورنزو میگوید: «بازی ما مستقیم و سریع بود و اجباری برای خوب بازی کردن نداشتیم. مهمترین نکته این بود که پیراهنهایمان خیس عرق شود و جانمان را درون زمین بگذاریم؛ فقط همین (میخندد). بوکا تیمی بود که پایه آن قدرت بدنی و تحت فشار قرار دادن حریف بود و تواناییهای فردی، بقیه کارها را انجام میداد.
لورنزو همیشه از ما میخواست که با هم دفاع کنیم و با هم حمله کنیم. ما ترکیبی هندسی داشتیم، تقریبا شبیه تیمهای ایتالیایی. با محاصره زمین و دوندگی بیپایان باید حریف را خفه میکردیم. جابهجایی بازیکنان بسیار مهم بود و پاسکاری و جبران اشتباه یارگیری بازیکن خودی را آسانتر میکرد. بازیکنان ما توان بازی در نقشهای متفاوت را داشتند.
مدافعین، حمله کردن را بلد بودند و مهاجمین دفاع کردن را. در هر بازی، هشت یا نه موقعیت مسلم گل خلق میکردیم و این برای گلزنی کافی بود. به محض این که پیش میافتادیم، عقبنشینی میکردیم و با ضد حملات کار حریف را تمام میکردیم. ما حریفان را از نفس میانداختیم.»
حمام آفتاب
لورنزو کوپا لیبرتادورس 1977 را هدف اصلیاش قرار داد. او میل دیوانهوار به پیروزی را به بازیکنانش هم انتقال داده بود. برای این کار، او با مهربانی شوخی میکرد، با بدجنسی فریاد میزد و بازیکنی را که او را ناامید کرده بود با صحبت کردن به زبان ایتالیایی یا صحبت نکردن برای هفتههای متوالی، تحقیر میکرد...
او به بازیکنان ارزشهایی را القا کرد که موزو در توضیحشان میگوید: «بوکا باشگاهی است که از قلبها الهام میگیرد. منطقی در آن وجود ندارد.
پدیدهای است غریزی!» لیبرتادورس شبیه رودخانهای طولانی و پرخروش بود و بوکا برای قهرمانی، باید همه حریفان را میبرد. بوکا در مرحله اول از سد پنارول، دفنسوره مونته ویدئو و ریورپلاته عبور کرد. پس از آن نوبت رویارویی با لیبرتاد پاراگوئه و دپورتیو وکالی در مسابقاتی انتحاری بود که در آن هر جور ضربهای مجاز بود!
در فینال بوکا و کروزیرو (مدافع عنوان قهرمانی) در مجموع بازیهای رفت و برگشت (یک بر صفر در هر دو بازی) به تساوی رسیدند تا نبرد نهایی در ورزشگاه سنتناریوی مونته ویدئو برگزار شود. بازی با تساوی بدون گل به پایان رسید و به ضربات پنالتی منجر شد. اینجا بود که هوگو گاتی، دروازهبان بوکا توانست خودش را برجسته کند.
گاتی، دلقک تیم و محافظ بوکای نفوذناپذیر لورنزو بود. به دلیل سابقهاش در ریور، ابتدا استقبال خوبی از او نشد و تماشاگران به سمت او جارو پرت میکردند، ولی او جاروها را جمع میکرد و در جریان بازی در مقابل دروازه ادای جارو کردن را درمیآورد. به تدریج، او به بت بومبونرا تبدیل شد. «ال لوکو» (به معنی دیوانه و لقب گاتی) گاهی مهاجمین حریف را دریبل میکرد، گلهای ساده میخورد و حتی یک بار به دلیل پوشیدن یک شورت کوتاه از بازی اخراج شد.
موزو درباره او میگوید: «گاهی برمیگشتم و میدیدم که به تیر دروازه تکیه داده و چشمانش را بسته است. او در جریان بازی و در حالی که ما عرق میریختیم،حمام آفتاب میگـــرفت.» در ورزشـــگاه سنتناریو، گاتی تنها مهار سرنوشتساز ضربات پنالتی را انجام داد. «با خودم گفتم: چه خوب! به ضربات پنالتی رسیدیم. ولی نه،برزیلیها مرا به توپ بستند! اما وقتی واندرلی را دیدم، به سرعت فهمیدم که دیگر نایی ندارد. خودم را به سمت چپ پرتاب کردم، انگار که میخواستم از فشنگ یک تپانچه فرار کنم (میخندد)... کار تمام شده بود. ما قهرمان شده بودیم!»
بازیکنان «بوستروس» توانستند لیبرتادورس را قبل از ریورپلاته ببرند. ولی آنها پس از این جامِ قارهای طاقتفرسا، عنوان ناسیونال را از دست دادند. در سال1978، سال جام جهانی در آرژانتین، حکومت نظامیان وقت، بومبونرا را از فهرست ورزشگاهها جهت نوسازی حذف کرد. هنوز شهرت بد بوکا ادامه داشت. اینجا محله آرژانتینیهای پست و تیرهپوستان به شمار میرفت. بوکاجونیورز اما با قهرمانی دوگانه انتقام گرفت. ابتدا نوبت لیبرتادورس بود.
مدافع عنوان قهرمانی، مقابل ریورپلاته به پیروزی تاریخی (دو – صفر) رسید و در فینال، دپورتیووکالی را (صفر – صفر و چهار بر صفر) خرد کرد! جام بین قارهای مقابل مونشن گلادباخ به این آسانی به دست نیامد. آنها در ماه مارس در بومبونرا به تساوی دو – دو رسیدند.
پرنیا و دوستانش نسبت به قهرمانی تردید داشتند: در هواپیما در مسیر آلمان فقط در این مورد صحبت میکردیم. وقتی به زمین نشستیم، خشم وجود همه ما را فرا گرفته بود! پیش از بازی، لورنزو گفتوگویی طولانی با ما داشت تا بیشتر تحریک شویم: «میدانید در آرژانتین در مورد ما چه میگویند؟ میگویند آنها توان این کار را ندارند... ولی هیچ تیمی نمیتواند ما را شکست دهد. هیچکس شکستناپذیر نیست جز ما!» به لطف حرفهای چرچیلوار توتو، جونیورز در ماه آگوست، گلادباخ را سه – صفر شکست داد و با غرور و حس انتقامجویی به کشور بازگشت، چرا که هیچکدام از بازیکنان بوکا برای جام جهانی که با قهرمانی آرژانتین به پایان رسید، انتخاب نشده بودند...
ظهور مارادونا
آبی و طلاییپوشان در سالهای 78 و 79 نتوانستند قهرمان کشور شوند و در فینال لیبرتادورس نیز مقابل المپیای پاراگوئه مغلوب شدند. دو فصل بدون جام به معنی پایان عصر لورنزو بود که مجبور به ترک باشگاه شد.
در سال1980، مارتین نوئل با مأموریت پایان دادن به سقوط باشگاه، به ریاست آن انتخاب شد. شانس به او لبخند زد، چون بازیکنی به نام مارادونا که ریور هم دنبال او بود، آرزوی پیوستن به بوکا را داشت. نوئل برای امضای قرارداد تردید نکرد و بازیکنی را که هنوز «پسر طلایی» نامیده نشده بود، به بوکا آورد. پرنیا از کسانی بود که در آن روزها دور این جوان را گرفته بودند: «دیهگو یک نابغه بود، ولی هنوز در حال یادگیری بود.
او رؤیای ستاره شدن نداشت و ما هم هیچ امتیازی برایش قائل نمیشدیم. او اینجا توانست از نظر روحی و بدنی مقاوم شود. اگر به ریور رفته بود، بیشک کارش آسانتر بود، چرا که بازی آنها بیشتر از ما با توپ بود، ولی شاید به مارادونای کبیر تبدیل نمیشد!» بوکا فاتح مترو پولیتانو (قهرمانی بوینس آیرس که جواز ورود به مسابقات ناسیونال بود) شد، ولی نتوانست دیه گیتو (زننده 24 گل) را که به بارسا منتقل شد، حفظ کند.
یک فصل کافی بود تا مارادونا به بت ابدی باشگاه تبدیل شود. کارلوس فراری لوپز،روشنفکر آرژانتینی در تحلیل این موضوع میگوید: «دیهگو تیرهپوست بود؛ پسری از حومه. رابطهای ناگسستنی میان او و هواداران بوکا برقرار شده بود. تماشاگران با دیدن بازی او انگار خودشان در زمین بودند.
دیهگو همان موسیقیای را گوش میکرد که آنها گوش میکردند. «کومبیا ویلرا»؛ نوعی موسیقی شاد با مضمون اجتماعی قوی. دیهگو همان بوکا بود.» بوکا یک دهة بدون افتخار را سپری کرد، بدون قهرمانی. ولی بومبونرا همیشه در آستانة انفجار بود. سرانجام سالهای 2000 و دورة کارلوس بیانکی فرا رسید. اما این خود حکایت دیگری است...