این نکته وقتی اهمیت بیشتری مییابد که توجه کنیم در همه عرصههای فرهنگی، از هنرهای هفتگانه گرفته تا مثلا میزان مطالعه در کشور، هرگونه دگرگونی و رشد، مستلزم برنامهریزیهای بلندمدت و در بسیاری موارد، بسیار بلندمدت است. بنابراین درصورتی که جناحبندیهای سیاسی یا خطکشیهای چپ و راست و جنوب و شمال، وارد تصمیمگیریها و برنامهریزیهای فرهنگی شود، عملا همه چیز با تغییر مدیران دستبالا آمد و رفت دولتها، تغییر خواهد کرد. در نتیجه هر اقدامی که یک مدیر یا دولت برای مقولهای نظیر میزان مطالعه یا بهعنوان نمونه، محل یا شیوه برگزاری نمایشگاه کتاب برنامهریزی کرده باشد، هنوز به سرانجام نرسیده، متوقف شده و علاوه بر درجا زدن مدام، بودجههای بسیاری را حیف و میل خواهد کرد...
این مسئله حالا دیگر لابهلای همه بحثهای فرهنگی بهویژه در مقوله سینما که هم تریبونهای بیشتر و مهمتری دراختیار دارد و هم در فضای آزادتری روی میدهد، شنیده میشود. اما در عین حال، همچنان یکی از جدیترین آسیبهای دنیای فرهنگ است؛ چراکه همچنان هرچه در این حوزه انجام میگیرد، تابعی است از رفتوآمدهای سیاسی و جناحی. از اکران و توقیف فیلمها گرفته تا حضور یا نبود ناشران در نمایشگاه کتاب. از صدور مجوز برای آلبوم موسیقی گرفته تا تغییر محل نمایشگاه.
6 سال پیش...
6 سال پیش در افتتاحیه نمایشگاه نوزدهم، محمود احمدینژاد رک و پوستکنده به وزیر وقت فرهنگ گفت که اگر سال دیگر نمایشگاه کتاب اینجا برگزار شود، من برای افتتاحیهاش نخواهم آمد. منظور احمدینژاد از اینجا، محل دائمی نمایشگاههای بینالمللی بود. همان جایی که حالا دیگر به فضایی نوستالژیک تبدیل شده است و خاطره 19 دوره برگزاری نمایشگاه کتاب در آن؛ خاطره باشکوهی که آرام آرام محو میشود. اما هنوز انگار وقتی از نمایشگاه کتاب حرف میزنیم، بیشتر، محوطه بزرگ و سرسبز گذشته در بزرگراه چمران یادآوری میشود تا فضای کوچک و شلوغ و پلهپله مصلی با مصالح ساختمانی و ساختمانهای نیمهکارهاش. محمدحسین صفارهرندی در موقعیت بدی بود. حضور رئیسجمهور در مراسم افتتاحیه نمایشگاه کتاب، رسمی همیشگی و قدیمی است. گذشته از این، مگر میشود یک وزیر در طول یک سال نتواند یک نمایشگاه ناقابل را جابهجا کند؟
صفارهرندی البته توانست. او و معاون فرهنگیاش، محسن پرویز، همه دعواها و قهر و آشتیها و تحریمها و بیانیههای مختلف را که تا مجلس شورای اسلامی هم پیش رفت و انواع و اقسام جلسات و گردهمایی و بازدید و الخ را به بار آورد، تاب آوردند و هر طورکه بود، واقعا هرطور که بود، نمایشگاه بیستم را در مصلی برگزار کردند. محلی که امسال برای ششمین سال متوالی، محل «موقت» برگزاری نمایشگاه است تا خلاصه از این خانهبهدوشی خلاص شده و مکان اصلی و دائمیاش پیدا شود.
اما اینجا درست همان جایی است که سیاست کوتاه میآید؛ قتلگاه رسانهای! سریال پربیننده و هیجانانگیز محل برگزاری نمایشگاه کتاب، آنچنان به مسئولان وزارت فرهنگ فشار آورد، آنچنان آنها را در سیبل رسانهها قرار داد و آنچنان ورد زبان ریز و درشت و بقال و روشنفکر شد که لازم بود اتفاقی بیفتد.
نیاز فوری به «کلنگ» چنان حس میشد که برای یافتنش میشد کمی هم از راست به چپ و از شمال به جنوب نزدیک شد. حتی میشد دستکم بهطور «موقت» دست از این حرفها و مرزبندیهای دستوپاگیر سیاسی برداشت و برای رشد فرهنگ و تعالی کتاب و کتابخوانی در کشوری با تمدن کهن و مردمی فرهیخته، آستینها را بالا زد. کلنگ دست هر که بود، اهمیتی نداشت. جناحبندیهای سیاسی فقط و فقط مانع رشد فرهنگ هستند و باید دست از این حرفها، برای یک بار هم که شده برداشت. باید برای محل برگزاری نمایشگاه فکری میشد و... خیلی زود شد. کلنگ در دستهای آقای شهردار بود...
محمدباقر قالیباف و غلامعلی حداد عادل کلنگ احداث «محل دائمی برگزاری نمایشگاه کتاب تهران» را در تپههای عباسآباد به زمین زدند و به این شکل پروژه «باغ کتاب» تهران آغاز شد. درست وقتی که افکار عمومی، رسانهها و حتی مسئولان مختلف و بهویژه نمایندگان مجلس، بهشدت به موضوع محل نمایشگاه حساس شده بودند. انتقال نمایشگاه از محل دائمیاش در بزرگراه چمران به مصلی، با مقاومت شدید ناشران انجامیده بود؛ تا جایی که عمده ناشران مهم و اصلی پایتخت از حضور در نمایشگاهی که قرار بود در مصلی برگزار شود، صرفنظر کرده بودند. همه میخواستند مطمئن شوند که مصلی واقعا محل «موقت» است و دولت فکری اساسی برای این معضل بزرگ خواهد کرد. در آن شرایط، آن هم به فاصله بسیار کمی بعد از پایان نمایشگاه بیستم، طرح باغ کتاب، دولت را از زیر فشار زیادی خارج کرد. پرونده مختومه اعلام شد. همه به خانههایشان برگشتند.
5 سال بعد...
اما انسان موجود فراموشکاری است و سیاست، مثل آب، از هر مانعی عبور میکند؛ حتی اگر 5 سال طول بکشد. 5 سال بعد، یعنی همین چند ماه پیش، یعنی وقتی که پروژه باغ کتاب تهران آخرین مراحل آمادهسازی را نیز پشت سر گذاشت، ناگهان دوباره صفبندیهای سیاسی شکل جدیاش را پیدا کرد و همه چیز به حالت قبل برگشت. حالا دیگر همه، اتحادیه ناشران، نمایندگان مجلس، مردم و البته مسئولان برگزاری نمایشگاه، به پلههای مصلی عادت کرده بودند و محل دائمی نمایشگاههای بینالمللی، حکم لالهزار قدیمی را پیدا کرده بود، برای اهل فرهنگ. خاطره تلخ 5 سال پیش، با همه دعواهایش فراموش شده بود و هیچ کس هم به روی خودش نمیآورد در آن وانفسا، قیمت کلنگ چه قدر بالا رفته بود و باغ کتاب، حکایت باغهای بهشتی بود برای مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که همه با انگشت به همدیگر نشانشان میدادند.
مدیر پروژه باغ کتاب رسما اعلام کرد اینجا حاضر است و میتوانیم برای همیشه خیالمان را راحت کنیم و نمایشگاه را در یک محل آبرومند و دائمی برگزار کنیم؛ اما غافل از اینکه دیگر زمانه عوض شده است. نه مصلی آن مصلای «محل موقت» است، نه مجلس آن مجلس 5 سال پیش، نه اتحادیه ناشران، آن اتحادیه ناشران. حتی نه معاون فرهنگی و وزیر ارشاد، آن معاون و وزیر. نتیجه اینکه بهمن دری اخوی گفت شرمنده، اولا ما نبودیم، ثانیا مصلی مگر چه ایرادی دارد؟ تا همین جا 5 سال نمایشگاه در آن برگزار شده و خیلی هم خوب بوده و اصلا هم جا تنگ نبوده و خطرناک هم نبوده. (راستی، میدانید یکی از دلایل اصلی انتقال نمایشگاه از محل قبلی به مصلی، مشکلات امنیتی بهویژه خطرات آتشسوزی احتمالی در سولههای محل دائمی نمایشگاههای بینالمللی بود؟ حالا میدانید یکی از چالشهای مهم مصلی، خطرات آتشسوزی احتمالی است!؟) تازه، به فرض هم که مصلی خوب نباشد، مگر ما چه کم داریم که خودمان محل دائمی نمایشگاه خودمان را نسازیم و بیاییم در محل شما. اصلا بروید محل خودتان بازی کنید. اینجا محل ماست.
القصه، نقطه، سر خط. نمایشگاه بیستوپنجم هم در محل موقت مصلی شروع شد و ادامه دارد.
وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی هم در افتتاحیه نمایشگاه، از احمدینژاد درخواست کرد دستور جدید را صادر کنند. این کلنگ جدید قرار است در یک جای جدید با دست آدمهای جدید به زمین بخورد. یک جایی حوالی همین جای فعلی. شاید 5 سال دیگر، اگر خدا بخواهد، محل دائمی نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران دوباره آماده شود. آن وقت البته نه این معاون معاون است، نه این وزیر، وزیر است. خدا را چه دیدهاید، شاید آنها هم محل خودشان را خواستند و کلنگ خودشان را به زمین زدند.