البته با وجود اهمیت اقدامات دیپلماسی عمومی امریکا در قبال جمهوری اسلامی ایران، تاکنون پژوهشی جامع در این باره انجام نشده است. بر همین اساس کتاب حاضر، بهمنزلة نخستین گام برای پر کردن این خلأ، میکوشد تا سیاستهای دیپلماسی عمومی امریکا در قبال جمهوری اسلامی ایران پس از حادثة یازده سپتامبر و بهویژه سالهای پایانی دولت بوش و نیز حلقههای سیاستساز مرتبط با آن را بهگونهای عمیق بررسی کند.
علاوه براین، مهمترین ابتکار نویسنده این میباشد که از ارائه روایتی صرفا توصیفی از سیاست آمریکا فراتر رفته، «شبکه بررسی مسائل ایران» را نیز که در مباحث مربوط به سیاستهای آمریکا در قبال جمهوری اسلامی ایران مشارکت میکند، را به عنوان چارچوب تحلیلی بحث انتخاب نموده است.
در واقع میتوان گفت کتاب حاضر، با همراه ساختنِ تحلیل خطمشی دیپلماسی عمومی امریکا در قبال جمهوری اسلامی ایران با واکاوی شبکة بررسی مسائل ایران، درک منحصربهفردی را از گزینههای سیاسی که در دسترس سیاستگذاران امریکا قرار دارند، فراهم میآورد.
شبکة بررسی مسائل «گونة ویژهای از پیوند میان بخشهای خصوصی و دولتی، و دربرگیرندة شمار فراوانی از کنشگران است»که به مبحث سیاسی خاصی علاقهمندند و فعالانه در «نقادی سیاستها شرکت کرده، اندیشههای جدیدی را دربارة اقدامات سیاسی نوپدید ارائه میدهند». این کنشگران شامل نهادهای مستقل سیاست عمومی (یعنی اتاقهای فکر)، مراکز پژوهشی دانشگاهی، واحدهای پژوهشی دولتی، مقامات رسمی دولتی، مشاوران روابط عمومی و لابیکنندهها هستند؛ هرچند به این موارد محدود نمیشوند.
نویسنده با استفاده از چنین رویکردی به تحلیل آن دسته از توصیهها و خط مشیهای سیاسی افراد و سازمانهایی که در فاصله ژانویة 2008 تا ژانویة 2009 در مباحث مربوط به سیاست امریکا در قبال جمهوری اسلامی ایران مشارکت کرده و به صورت مکتوب توصیههای سیاسی ارائه دادهاند میپردازد تا از این رهگذر به پاسخگویی به این سوال اصلی بپردازد که آیا اقدامات دیپلماسی عمومی دولت بوش در قبال ایران با الگوی متقارن دوسویه، که بر دیدگاه دیپلماسی عمومی نوین مبتنی است، مطابقت داشتند؟
وی پس از بررسی شبکه مسائل ایران به بیان این فرضیه میپردازد که دیپلماسی عمومی امریکا در قبال ایران در زمان دولت بوش الگوی متقارن دوسویه که مبتنی بر همکاری و تشریک مساعی میباشد را به کار نبسته است.
نویسنده پس از این، مجموعة سیاستهای توصیهشدة اعضای شبکة بررسی مسائل ایران را به چهار دسته تقسیم، یا در چهارگونه خلاصه نموده است: «تعامل راهبردی»، «تنبیهگری بدون تعامل»، «تعامل ستیزهجویانه» و بالاخره «دگرگونی بنیادین» در سیاست خارجی امریکا.
به اعتقاد وی آشکار شدن چنین الگویی را میتوان حاکی از وجود چهار گروه یا حلقة سیاستساز در شبکة بررسی مسائل ایران دانست که البته رویکرد «تعامل ستیزهجویانه» بر گفتمان دیپلماسی عمومی دستگاه حکومت بوش در برابر ایران حاکم بوده است.
در پایان میتوان گفت یکی از نقاط قوت کتاب حاضر ارائه تعاریف متفاوت از دیپلماسی عمومی از منظر کارشناسان مختلف میباشد. همچنین نزدیک نمودن دیپلماسی عمومی به مفهوم قدرت نرم یکی از ابتکارات مهم نویسنده میباشد. یکی دیگر از نقاط قوت کتاب حاضر پیشبینی رویکرد دولت اوباما به دیپلماسی عمومی در قبال ایران میباشد که همچنان از الگوی گفتگوی نامتقارن دو سویه پیروی مینماید.
همچنین باید به این نکته اشاره نمود که مرور و ارزیابی شبکة بررسی مسائل ایران، آنگونه که در این کتاب انجام شده، میتواند سهم بسزایی در شناختِ دقیقترِ سیاستهایی داشته باشد که در موضوع آیندة روابط جمهوری اسلامی ایران و امریکا بحث و بررسی میشود.