تاریخ انتشار: ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ - ۰۴:۳۴

ناهید پیشور: اقتباس بلندپروازانه توماس آلفردسون از رمان ‌جان لوکاره با فیلمنامه‌ای از بریجیت اوکانر و پیتراشتروگان، یکی از متفاوت‌ترین فیلم‌‌های جاسوسی سینمای امروز است که در آن پیش از هرچیز لحن سردش در روایت داستانی پرفراز و نشیب جلب توجه می‌کند.

«تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس» که براساس رمانی به همین نام نوشته جان لوکاره ساخته شده، مثل هر تریلر جاسوسی دیگر طرح معما می‌کند. قطعات پازلش را کنار هم می‌چیند تا در انتها به گره‌گشایی بپردازد. در این میان فیلمساز فرض را بر ایجاز می‌گذارد و انبوهی از اطلاعات را در قالبی منسجم و فکر شده به تماشاگر عرضه می‌کند. فیلم با سکانسی شوک‌آور، آغاز می‌شود. فصل ترور جیم‌پریداکس در مجارستان که در آن فضایی مناسب برای ورود به داستان فراهم می‌شود. ورود به دنیای مامورهای مخفی و جاسوس‌ها که فیلم با بستری دراماتیک می‌کوشد تا با نمایش جزئیات و تاکیدهای بموقع همه چیزش در عین رازآلود بودن، منطقی باشد.

جورج اسمایلی ماموریت دارد جاسوسی را که به سیستم اطلاعاتی انگلستان رخنه کرده بیابد. فیلم 5گزینه را به عنوان متهمان پرونده مطرح می‌کند که همگی از ماموران عالی‌رتبه هستند. امکان حدس زدن هویت جاسوس تا پایان فیلم با مهارت فیلمساز، فیلمنامه‌نویسش و البته چیره دستی جان لوکاره اگر غیر ممکن نباشد، بسیار دشوار است. طبیعی است که مخاطب آشنا با فضای تریلرهای جاسوسی می‌داند که فرد خائن باید یکی از ماموران مهم باشد و در مسیر کشف حقیقت، اطلاع‌رسانی به گونه‌ای صورت می‌گیرد که تا پایان هم عنصر غافلگیری پابرجا بماند و هم اینکه در انتها بتوان با چیدن قطعات پازل کنار یکدیگر نشانه‌گذاری‌هایی که در طول اثر صورت گرفته را به مثابه کدهایی برای رسیدن به نقطه نهایی قلمداد کرد. تریلرهای جاسوسی- معمایی هالیوود اغلب با عنصر تعلیق و البته اکشن پیش می‌روند در حالی که تعمیرکار، خیاط، سرباز، جاسوس نه خیلی با تعلیق به مفهوم متداولش میانه‌ای دارد و نه چندان به اکشن بها می‌دهد.

از این منظر شاید بتوان گفت فیلم‌توماس آلفردسون یک کلیشه شکنی جسورانه است که با توجه به لحن سرد اثر می‌توانست به شکستی تمام عیار مبدل شود. به خصوص اینکه فیلم، داستان پیچیده‌ای هم دارد و دنبال کردن خط سیر ماجرا با کارگردانی‌ای که تعمدا از هیجان‌آفرینی پرهیز می‌کند و بیشتر به دنبال بسط اطلاعات است تا تشریح و واکاوی آنها تنها با تسلط کامل به دنیای خاکستری تریلرهای جاسوسی به دست می‌آید. بخشی از موفقیت فیلم را باید مدیون اجرای بی‌نقص گری اولدمن دانست که کاراکتر جورج اسمایلی را با تمام خونسردی و ظاهر بی‌احساسش به شخصیتی مبدل می‌کند که مخاطب خود را با او همراه می‌داند. در جهانی که هرکس می‌تواند خائن باشد، پایبندی به اصول انسانی در مسلخ روابط پیچیده و ضرورت‌های شغلی قرار می‌گیرد و مرز میان سیاه و سپید بودن برداشته شده و هرکسی می‌تواند و احتمال دارد یک جاسوس دوجانبه باشد، جورج اسمایلی همدلی برانگیزترین کاراکتر فیلم به نظر می‌رسد.

در جهانی سرد و وهم‌آلود، با حضور مظنونین همیشگی، هر مامور وفاداری می‌تواند جاسوس باشد و یک به ظاهر خائن، در نهایت بی‌گناه از کار درآید. جورج اسمایلی با تمام مهارت حرفه‌ای‌اش کابوس کارلا مامور امنیتی عالی‌رتبه روس‌ها را به همراه دارد. در آخرین سکانس فیلم جورج را که ماموریتش با موفقیت به پایان رسانده می‌بینیم با چهره‌ای که همچنان فاقد نشانه‌های بیرونی بروز احساسات است. با مهره شطرنجی در دست که وقتی دوربین بر آن متمرکز می‌شود نام کارلا را بر آن مشاهده می‌کنیم. به این ترتیب گرچه معما حل شده اما بازی همچنان ادامه دارد.