بعضی از فیلمها حتی قبل از اکران و در مرحله تولید حساب سود و زیانشان معلوم است و رقم فروش گیشه اصلا نقشی در مناسبات کاری عوامل تولید فیلم ندارد. یعنی تیم سازنده فیلم، ابتدا برآوردی برای ساختن فیلمشان در یکی از نهادها و ارگانهای متصل به بودجه عمومی تصویب کردهاند و در مرحله تولید هر چقدر که بتوانند صرفهجویی کنند یعنی سود!
پس چه کسی ناراحت خواهد شد اگر مخاطبان سینما کم باشند؟ مردم چندسال است که جایگزینهای مختلفی برای سینما پیدا کردهاند و وضعیت مخاطبان سینما در روندی آشکار از چند سال گذشته در مسیری نزولی به وضعیت امروز رسیده است. حیات سینما در ایران خیلی هم وابسته به گیشهها نیست و میشود هنوز هم با پول نفت فیلم ساخت و نگران خلوتی سینماها نبود. یعنی دقیقا اگر یک نفر هم به سینما نرود و فیلم نبیند باز میشود سالی همین حدود مثلاً 100فیلم ساخت و پخش کرد. این وضعیت باعث میشود وقتی هدایتکنندگان این منابع مالی عوض میشوند سیاستهای سینمایی هم عوض شود و هیچوقت سازوکار درستی برای نزدیک شدن به «نهاد اجتماعی» سینما(بهمعنای رابطه دوسویه فیلمساز و مخاطب) تعریف نشود. فیلمسازی که لازم نباشد به جذب مخاطب فکر کند در دورهای که سیاستگذاران از سینمای جشنوارهای و روشنفکری حمایت میکنند فیلم روشنفکری میسازد و وقتی با عوض شدن مسئولان سیاستها هم عوض میشود کمدی سخیف میسازد، اکشن میسازد، فیلم دختر- پسری میسازد و اصلا هر چیزی میسازد که برای آن پول نفت میپردازند.
معدود فیلمسازانی هم که دوست دارند به مخاطب فکر کنند و «برای مردم» فیلم بسازند هر روز دنبال پیدا کردن راه تازهای برای عبور از دستاندازهای اداری هستند. تجربه نشان داده که اگرچه این تعداد محدود هم بالاخره فیلمشان را بیش و کم با همین پولهای نفتی میسازند اما در حوزه جذب مخاطب موفق بودهاند و توانستهاند مردم را با سینماها آشتی دهند. سینمای قصهگویی که به ساختارهای دراماتیک و جذابیت وفادار مانده در این سالها توانسته علاوه بر حفظ شأن هنری، مخاطبان زیادی هم داشته باشد. اما نمایندگان چنین سینمایی در فضای کلی سینمای ایران کم هستند.
جالب است که این فیلمسازی نفتی خیلی وقتها به ضدخودش تبدیل شده و نهادهایی که سفارش فیلمی دادهاند بعد از مدتی مجبور شدهاند کار آماده شده را راهی قفسه بایگانی کنند. معلوم است که در چنین فضایی مخاطب اصلا نقش خاصی ندارد و بود و نبودش خیلی مهم ارزیابی نمیشود. اینکه امروز از این طرف و آن طرف صداهایی بلند میشود که سینما با ریزش مخاطب مواجه است تنها به این تفاوت برمیگردد که بعضی سیاستها و هدایتها باعث شده همان میزان حداقلی مخاطبان سینما نیز به سالنهای سینما نیایند.
ژانر فراموششدهای مثل سینمای کودک که در گذشته مخاطبان زیادی را به سینماها میکشاند یا مثلا اکرانبندی نامناسب یا دعواها و درگیریهای این و آن، همه و همه معلول چنین وضعیتی هستند. در این فضا اقبال و عدم اقبال مردم به سینماها بیشتر تصادفی، مقطعی و وابسته به خلاقیتهای فردی و تکفیلمهای بعضی فیلمسازهای بااستعداد است. البته میشود عوامل موفقیت و عدم موفقیت را احصا کرد. مثلا معلوم است که رسانههای جایگزین، سینما را تهدید میکنند.
معلوم است که سینمای اجتماعی که بتواند به دغدغههای مردم بپردازد مخاطب هم دارد. اما همه اینها حرفهایی هستند که بهترش و دقیقترش را خیلی شنیدهایم. مسأله این است که مخاطب اساسا در معادلات سینمایی ما نقش چندانی ندارد. منشأ بسیاری از دعواهای رایج در عرصه سینما همین پول نفت است که بالاخره مقداری معینی از آن به هنر سینما میرسد و خب لابد کفاف همه را نمیدهد که اوضاع میشود صحرای محشر. همدیگر را متهم میکنند که مثلا تو چنین و چنان و باز هم مخاطب از همه جا بیخبر نمیداند که چرا این قدر فیلمها غیرقابل تحمل شدهاند. والا واقعا کدام فیلم خوبی تولید شده که مردم برای دیدنش به سینما نرفتهاند؟