تاریخ انتشار: ۲۴ اسفند ۱۳۸۵ - ۱۵:۱۲

محمد اسفندیاری: در دهم محرم 61 در گوشه‌ای از جهان اسلام واقعه‌ای صورت بست که با گذشت قرن‌ها از آن، نه تنها فراموش نشده، که فروزان‌تر گردیده است.

آن رخداد عبارت بود از کشته شدن فرزند پیامبر به دست مدعیان پیروی از همان پیامبر. ازآن تاریخ به قدری از آن عاشورا سخن رفته است که اینک ما وارث دو عاشورا هستیم: عاشورای حسینی و عاشورای شیعه. این نوشته شامل چندی اشارات و تنبیهات است درباره این دو موضوع.

 دو نگاه به عاشورا

عاشورا ترکیبی است از حماسه و تراژدی و این دو تفکیک‌ناپذیر. اینک سخن در این است که کدامیک از این دو، اصل است: حماسه یا تراژدی؟ هر پاسخی به این پرسش و التزام به آن، در تعیین سمت و سو و جهت‌گیری زندگیمان تأثیر دارد.

چنین می‌نماید که با دو نگاه می‌توان در عاشورا نگریست: «نگاه سیاسی» و «نگاه عاطفی». با هر یک از این دو نگاه، عاشورایی متفاوت از دیگری پدید می‌‌آید. در نگاه سیاسی، حماسه عاشورا برجسته تر می‌شود و در نگاه عاطفی، تراژدی عاشورا. با این دو دید متفاوت، نه تنها دو عاشورای متفاوت، که دو سلوک متفاوت نیز به وجود می‌آید. اگر به «حماسه عاشورا» نگریسته شود و آن اصل قرار گیرد، نتیجه‌اش آن می‌شود که هیچ گاه تن به ذلت و زور ندهیم و در برابر یزیدیان بایستیم و آزادگی پیشه سازیم. اما اگر به «تراژدی عاشورا» نگریسته شود و آن اصل قرار گیرد، حاصلش این می‌شود که یکسره مصیبت‌زده باشیم و مرثیه‌سرایی کنیم و روضه‌خوانی برپا سازیم و بگرییم، خلاصه، اشک و علم و زنجیر و قمه و هیات.

 شک نیست که آنچه در عاشورا اصل است، حماسه است و نه تراژدی. البته فرجام این قیام حماسی، چون بسی دیگر از حماسه‌ها، تراژیک است، اما اصل و اساس آن برحماسه است. این قیام با حماسه حسینیان آغاز شد و با فاجعه یزیدیان به فرجام آمد. پس عنصر تراژدی در آن، عارضی است و معلول جنایت دشمن. مضافاً این‌که همین جنایت، در دیده نزدیک‌بین ما تراژیک است، ورنه به دید شیرزن کربلا، «زیبایی» است. نه مگر حضرت زینب، پس از مشاهده آن همه رخدادها و جنایت‌ها گفت: ما رأیت الا جمیلاً؟(1) حسین کشته نشد تا امتی را، تا ابدالاباد، مصیبت‌زده و گریان سازد، بلکه جان داد تا آزادی را جان دهد و امتی را درس ستیهندگی و آزادگی و عزت دهد و روزگار امت جدش را سامان بخشد. مگر نفرمود: انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی؟(2) و نه مگر فرمود: لکم بی‌اسوه؟(3). آن حضرت الگوی اصلاح است و ستم‌ستیزی، نه دستمایه مرثیه‌سرایی بی‌هدف و میان تهی و بی‌تأکید بر اهداف عاشورایی.

 نگاه عاطفی، نگاه سیاسی

در گذشته، به علل متعددی، از جمله بدین علت که شیعیان کمتر درگیر سیاست بودند و چندان دغدغه سیاسی نداشتند، بیشتر با نگاه عاطفی به عاشورا می‌نگریستند. اما از قرن چهاردهم، که شیعیان درگیر سیاست و مبارزه شدند، بیشتر با نگاه سیاسی به عاشورا می‌نگرند. در نگاه عاطفی به عاشورا به مصیبت امام حسین(ع) نگریسته و بر آن گریسته می‌شود. اما در نگاه سیاسی، به سیاست و مبارزه و حماسه آن حضرت نیز نظر می‌شود و مصیبت و عزاداری در خدمت اهداف قرار می‌گیرد.

درگذشته که با نگاه عاطفی به عاشورا نگریسته می‌شد، عنصر تراژدی آن برجسته می‌گردید و امام حسین در مصیبت خلاصه می‌شد. شاهد این‌که واژه‌هایی که در عاشورا بسامد و تواتر داشت و همواره بر سر زبان‌ها بود، تراژیک بود. از جمله می‌توان به این واژه‌ها اشاره کرد: بکاء(گریستن)، دمع(اشک)، مصیبت، حزن و غم، بلا، عزا، ماتم، تشنگی، اسارت.
اما امروزه، که با نگاه سیاسی به عاشورا نگریسته می‌شود، عنصر حماسه آن برجسته گردیده و امام حسین نه نماد مصیبت، که نماد آزادگی شده است. شاهد این‌که واژه‌هایی که امروزه در عاشورا تکرار و تلقین می‌شود، به ادبیات حماسی تعلق دارد.

از جمله می‌توان به این واژه اشاره کرد: آزادی و آزادگی، انقلاب، نهضت، قیام، مبارزه، جهاد، امر به معروف، نهی از منکر، اصلاح، حکومت، سیاست، عدالت. توجه به کلید واژه گذشتگان و معاصران، عمق تفاوت نگاهشان را آشکار می‌سازد. گذشتگان، از امام حسین با دو کلید واژه یاد می‌کردند:‌«مصرع»(به زمین افکنده شدن) و «مقتل»(کشته شدن). اما معاصران، با دو کلید واژه دیگر از آن حضرت یاد می‌کنند: «قیام» و «شهادت». پیداست که تفاوت این واژه‌ها از کجا تا به کجاست. نیز پیداست که این تفاوت، بحث لفظی نیست و تفنن در تعبیر قلمداد نمی‌شود، بلکه ناشی از دو زاویه دید و دو نگاه متفاوت به امام حسین و عاشورا است.

از دو واژه مصرع و مقتل، مظلومیت امام حسین آشکار می‌شود و این‌که آن حضرت مظلوم بود، و شاید هم، منفعل و بی‌آن که اقدامی کرده باشد، بدو ظلم شد. همچنین دور نیست که این واژه‌ها، یا تکرار آن‌ها، موجب انکسار آن حضرت گردد. حال آن‌که از دو واژه قیام و شهادت، مجاهدت امام حسین دانسته می‌شود و این‌که آن حضرت مجاهد بود و اهل اقدام و انقلاب آفرین.

 در گذشته، امام حسین بیشتر عزادار داشت تا حماسه‌دار، و مرثیه‌سرا داشت تا حماسه‌سرا. در عزای او بسی گفتند و نوشتند و گریستند، ولی حماسه‌اش را، چنان‌که باید، ندیدند و نسرودند و پاس نداشتند. این، اولاً از آن رو بود که با نگاه عاطفی به عاشورا را نگریسته می‌شد و مضافاً این‌که کاری آسان بود. پیداست که عزاداری آسان‌تر از حماسه‌داری است. نشستن و بر حسین گریستن، آسان‌تر است از برخاستن و با یزدیان ستیزیدن. عزاداری، اشک می‌طلبد، ولی حماسه‌داری، جان. مردم به ندای «حی‌علی الصلوه» بیشتر لبیک می‌گویند تا «حی علی الزکاه»؛ چه رسد به «حی علی‌ الجهاد».
 هدف‌کِشی از قیام امام حسین

امام حسین از شخصیت‌های «دوباره مظلوم» و «بازشهید» در تاریخ است. یک مظلومیتش این بود که او را کشتند، و مظلومیت دیگرش این‌که هدفش را محو و مسخ کردند. یک بار در عاشورا به او ظلم شد و بار دیگر درعاشوراها. ظلم دوباره این بود که «هدف‌کشی» از قیام امام حسین شد. نام آن حضرت بود، اما هدفش مطرح نبود و یا مسخ شده بود.

 یک هدف‌کشی از امام حسین این بود که قیامش را امری شخصی و تکلیفی خصوصی معرفی کردند که نمی‌تواند و نمی‌باید الگوی دیگران باشد. بنگرید که در کتابی، آن هم با عنوان «مقصد الحسین»، آمده است: «در اطراف وقعه کربلا به جز تکلیف شخصی کلام دیگری نمی‌شود گفت»(4). و در «ناسخ‌التواریخ» می‌خوانیم: حسین
-علیه‌السلام- عالماً ادراک شهادت را تصمیم عزم داد. به حکم مصلحتی که سرّ آن را جز خدای کس نداند... و نتوان گفت که چرا دانسته خود را به تهلکه انداخت؛ زیرا که تکلیف امام بیرون(غیر از) تکالیف خاص و عام است»(5).

 هدف‌کشی دیگر نه محو هدف امام حسین، که مسخ هدف آن حضرت است. بدین صورت که گفته می‌شود آن حضرت تن به کشتن داد تا مردم بگریند و آمرزیده شوند؛ همین و همین. بخوانید که شریف طباطبایی چه می‌گوید: «امام –علیه‌السلام- مستجاب الدعوه است. پس اگر حضرت سیدالشهداء –علیه‌السلام- می‌خواست که نفرین کند که دشمنان او، مانند قوم عاد و ثمود، هلاک شوند، پیش از آن‌که بر او دست یابند، نفرین می‌کرد و خداوند عالم –جل شانه- همه را هلاک می‌کرد؛ و لکن چون می‌خواست که کشته شود از برای این‌که مؤمنین اولین و آخرین بر او جزع کنند و گریه و زاری نمایند و تمنای این کنند که کاش با او بودند و به فوز عظیم شهادت فایز بودند تا به این واسطه گناهان ایشان آمرزیده شوند و گریه و اندوه ایشان کفاره گناه ایشان باشد و این‌ گریه و اندوه بدون شهادت چنین بزرگواری صورت وقوع نمی‌‌یافت، پس در واقع شهادت آن بزرگوار کفاره گناه جمیع گناهکاران است»(6).

 مانند این سخن را نراقی در کتاب «محرق القلوب» گفته و از آن بدتر این‌که افزوده است: «امام حسین(ع) برای رسیدن به شفاعت کبرا، که مقتضی استخلاص همه محبان و موالیان باشد... به شهادت راضی شد تا این مرتبه از برای او باشد و بدون شهادت وصول به این مرتبه از برای او ممکن نبود؛ زیرا که رفع کدورات معاصی امت و شفاعت ایشان، موقوف بر خون و تألم ایشان است»(7).

 این نظریه، تفسیر مسیحی از قیام حسینی است؛ یعنی همان‌گونه که مسیح تن به صلیب داد تا فدیه گناهان انسان‌ها شود، امام حسین نیز تن به شهادت داد تا گناهان امت را بشوید و شفیعشان شود. متاسفانه نه تنها اسرائیلیات، که نصرانیات نیز تا حدی در دین ما نفوذ کرده است و عده‌ای کربلا را با جلجتا(محل مصلوب شدن مسیح، به روایت انجیل)، اشتباه گرفته‌اند.

 راست این‌که شیعه از عاشورا، چنان‌که باید، استفاده نکرده و آن را الگوی خویش نساخت و به این اهرم برای مبارزه با حکومت‌های ستمگر دست نینداخت و از این انرژی برای ستم‌سوزی بهره نبرد و آن را بیشتر دستمایه عزاداری ساخت. حال آن‌که عاشورا مالامال از شخصیت‌های الگوست و سرشار از درس‌های ستیهندگی و اقتدا به آن ضامن آزادگی و عدالت‌گستری. اگر عاشورا، آری فقط عاشورا، الگو می‌شد، هیچ حکومت ستمگری در سرزمین‌های اسلامی بر جای نمی‌ماند. ولی افسوس که عاشورای حماسه، در عاشورای تاریخ، به عاشورای مرثیه مبدل گشت و از آن همه حماسه، فقط دسته‌های عزاداری و مجالس روضه‌خوانی و مداحی نصیب شد. گویا امام حسین به هدف عزاداری برای خویش قیام کرده بود و خود را به کشتن داد تا امتی را بگریاند و عزادار سازد؛ همین و همین.

 بدتر این‌که همان عزاداری‌ها هم به خرافات و بدعت‌هایی، مانند قمه‌زنی، و قفل‌زنی، آلوده‌ گردید؛ بدعت‌هایی که، اساساً هیچ ربطی به عزاداری ندارد و در هیچ جای دنیا و در هیچ عزایی، این نوع مراسم مشاهده نمی‌شود و به عنوان نشانه‌های عزاداری شناخته نشده است.

 گاه همین نمایش‌های عزاداری، به جنگ و زد و خورد میان دسته‌های عزاداری تبدیل می‌شد. زیرا هر دسته می‌کوشید بر دسته دیگر پیشی گیرد و کوچه و خیابان را قرق کند. چه فراوان که در این زد و خوردها، که با چوب و چماق بود، عده‌ای کشته و بشدت مجروح شدند. منشاء این نزاع‌ها شماری قلدر و دور از منطق عاشورا بودند که سرکردگی دسته‌های عزاداری را به عهده داشتند و انرژی خود را در این مراسم تخلیه می‌کردند و روحیه قلدری خود را اشباع می‌نمودند.

 از این صحنه‌ها در عاشوراهای تاریخ فراوان است که مردم یا بر سر و سینه خویش می‌زدند و یا بر سرو صورت برادر خویش، اما کلمه‌ای علیه ظالمان نمی‌گفتند و مشتی بر روی آنان گره نمی‌کردند و یا، اساساً ظالمان عصر خویش را نمی‌شناختند و یا، بدتر این‌که، هیچ حساسیتی در این ‌باره نداشتند. حال آن‌که عاشورا در هر عصر باید یادآور حسینیان و یزیدیان آن عصر باشد. چون عاشورایی بر ملتی می‌گذرد، باید آن ملت بیندیشد که در این عاشورا، حسینیان و یزدیان کیستند و تکلیف چیست و چه باید کرد و خود در کدام سوست. به آنان یاری رساند و با اینان بستیزد و به سیره حسین در عاشورا اقتدا کند و عاشورایی در عاشوراها برپا نماید.

 گفتنی است امام حسین(ع) در سخنانش، گاهی به شخص یزید اشاره کرده و گاهی به «مثل یزید». درجایی فرموده است: «علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید(8)؛ یعنی اگر مردم، گرفتار حاکمی مانند یزید شوند، پس فاتحه اسلام خوانده می‌شود». در جایی دیگر فرموده است:«مثلی لایبایع مثله(9)؛ یعنی کسی مانند من، با کسی مانند یزید، بیعت نخواهد کرد». در آن‌جا که آن حضرت از یزید گفته، به عصر خویش و آن روز اشاره کرده است. اما در آن‌جا که از «مثل یزید» گفته، سخن از عصر نیست، از دهر است؛ از روز نیست، از روزگار است. در این‌جا آن حضرت برای تاریخ نسخه پیچیده و به آیندگان هشدار داده است.

 سخن از یزیدیان و یزیدگونه‌های تاریخ است. سخن از یک شخصیت است و نه یک شخص. سخن از این است که هرکس مانند من است، با هرکه مانند یزید است، نباید کنار بیاید. سخن از یک راه است و ادامه آن. راهی که پایان نیافته است، بلکه باید ادامه یابد. این راه پیش از حسین بوده است و پس از حسین نیز رهنمود می‌خواهد.

 در سال 1326، که هیأت‌های عزاداری به منزل روحانی آگاه و هتک‌شده سیاسی، آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی رفتند، وی خطابه‌ای ایراد کرد که عاشورایی بود و تنبه برانگیز و از معدود خطابه‌های عاشورایی روحانیت. وی در این سخنان با اشاره به اهداف امام حسین و لزوم اقتدا به آن حضرت، از انحطاط کشورهای اسلامی و ظلم حاکم بر مردم ایران و پاکستان و فلسطین سخن گفت و مردم را برای برپایی عاشورا بسیج کرد و گفت آن‌چه را دیگران نمی‌گفتند یا نمی‌فهمیدند.

 در بخشی از این سخنان آمده است: «آقایانی که برای عزاداری گرد هم آمده‌اید! آیا می‌دانید چرا حضرت حسین‌بن علی تن به شهادت داد؟ این‌که گفته می‌شود که فقط برای شفاعت امت خود بوده، بی‌جاست. آن بزرگوار دشمن کسانی است که پشت پابه مقصد مقدسش می‌زنند و از هتک نوامیس اسلام خودداری ندارند. آیا بر روضه خوانی فواحش شهر اثری مترتب است؟

حسین می‌خواست بازار ظلم و تعدی را، که رواج یافته بود، از بین ببرد و مردم را درس شهادت و فداکاری بدهد. حسین می‌خواست به مردم بفهماند که نباید زیر بار ظلم و جور رفت و در راه احقاق حق باید دریغ نداشت. حسین برای جلوگیری از اوضاع و احوالی نظیر آن‌چه امروز ما داریم، تن به شهادت داد. اگرما درس فداکاری را از حسین فرا گرفته بودیم، گرفتار اوضاع غیرقابل تحمل امروزی نمی‌شدیم»(10).

 عاشورا در تاریخ چندان تحریف گردیده و اهداف امام حسین(ع) چنان محو و مسخ شده بود که هیچ خطری از جانب آن متوجه زورگویان نبود. در بی‌ضرر و بی‌خطر بودن عاشورا برای زورگویان حاکم همین بس که خود آنان بانی و متولی مراسم عزادرای بودند.

 فی‌المثل پادشاه ستمباره‌ای چون شاه عباس، مجالس عزا برگزار می‌کرد و در دسته‌های عزاداری شرکت می‌نمود. «دیکتاتوری چون ناصرالدین شاه، هیچ تعارضی بین شیوه‌های ظالمانه حکومتش و تأمین بهترین و پیشرفته‌ترین امکانات برای برگزاری تعزیه نمی‌دید»(11). بیفزایم مراسم عزاداری‌ای را که پهلوی در ماه محرم برگزار می‌کرد و خود، در آن حضور می‌یافت و پای منبر می‌نشست. محمد تقی بهار یکی از آن روشنفکران بود که در قصیده‌ای، بر عزاداران امام نشناس چنین خرده گرفت:

خادم شمر کنونی گشته، وانگه ناله‌ها
با دو صد لعنت، زدست شمرملعون می‌کنند
بر یزید زنده می‌گویند، هر دم صد مجیز
پش شماتت بر یزید مرده دون می‌کنند
پیش ایشان صد عبیدالله سرپا، وین گروه
ناله از دست عبیدالله مدفون می‌کنند(12)

این واقعیتی است تلخ. شاهد این‌که در محرم 1330، سپاه روس به تبریز حمله کرد و ثقه‌الاسلام تبریزی را در روز عاشورا به دار کشید، اما مردم به سر و سینه می‌زدند و از ظلم یزید می‌نالیدند. حسین حسین می‌گفتند، ولی کشته شدن حسین مردی را به دست ارتش روس، نادیده می‌گرفتند(13).

ساعتی قبل از به دار کشیدن ثقه‌الاسلام، چند تن از آزادی‌خواهان تصمیم گرفتند که مردم را به محل‌دار آویختن او ببرند و با تحریک‌ احساسات آن‌ها، وی را نجات دهند. از این‌رو، به یکی از تکیه‌های شهر رفتند که مرکز قمه‌زنان بود. آزادی‌خواهان به سردسته قمه‌زنان گفتند شما که حاضرید در راه امام حسین سر خود را به تیغ قمه بسپارید، خبر دارید که عده‌ای بیگانه و ستمگر می‌خواهند ثقه‌الاسلام را به دار بیاویزند. شما چند هزار نفرید، در حالی که تفنگداران روسی دویست نفرند. بیایید غیرت کنید و کاری حسینی نمایید و او را نجات دهید. مطمئن باشید امام حسین از این مردانگی شما بیشتر خشنود می‌شود.

سردسته قمه زنان گفت:‌ «آقا جان! اولارین توفنگی‌وار، آدمی اولدرللر». یعنی آقاجان! آن‌ها تفنگ دارند و آدم را می‌کشند»(14).

 هدف‌سازی برای گریه

ورود خرافات و تحریفات به عاشورا، علتی دیگر نیز دارد و آن این است که عده‌ای گریاندن را هدف خویش ساختند. چنان‌که می‌دانیم، روایات بسیاری در ثواب گریستن و گریاندن بر امام حسین(ع) وجود دارد. برخی به دستاویز این روایات، و با نادیده گرفتن چیزهای دیگر، امام حسین را در گریه خلاصه کردند و گریستن و گریاندن را تنها هدف قرار دادند. بدیهی است هنگامی که امام حسین در گریه خلاصه شود، برخی می‌کوشند تا هرچه بیشتر، داستان کربلا را سوزناک‌تر کنند و اشک از مردم بگیرند.

درباره روایت در فضیلت گریه، یک نکته را یادآور شویم که فهم مقصود آن‌ها، بدون توجه به زمان و علت صدورشان ممکن نیست. دانستن سبب ورود این روایات، مانند دانستن شأن نزول آیات قرآن است و ما را در فهم مقصود یاری می‌رساند. اگر این روایات را متن(Text) فرض کنیم، زمان و علت صدور آن‌ها، زمینه (Context) است و آن متن بدون این زمینه بخوبی فهمیده نمی‌شود. امویان، روز عاشورا را عید می‌دانستند و مردم در این روز، جشن می‌گرفتند و شیرینی می‌خوردند و لباس نو می‌پوشیدند و شادی می‌کردند(15). پیشوایان شیعه به مقابله با این جریان ضدحسینی پرداختند و مردم را به حزن در عاشورا و گریستن بر امام حسین دعوت کردند. عزاداری در آن قرن و آن بستر، اعلام مخالفت با قدرت حاکم و عملی انقلابی و به معنی عضویت در حزب حسینی و مخالفت با حزب حاکم امویان و بیزاری از قاتلان آن حضرت بود.

 به عبارت دیگر، روایات در باب گریستن یک مفهوم دارد و یک مقصود. مفهوم آن روشن است و همان است که از ظاهر روایات به دست می‌آید. اما مقصود از آن، اعلام همبستگی با امام حسین است و بیزاری از قاتلان آن حضرت. درواقع گریه، حربه برای اعلام مخالفت با دشمنان امام است و دهن‌کجی به آن‌ها. به همین دلیل است که در برخی روایات، به تباکی(تظاهر به گریه)، نیز سفارش شده است. اگر گریه، هدف باشد و نفس گریه مورد نظر، پس تظاهر به گریه لغو می‌نماید و نباید در آن فایده‌ای باشد. اما این‌که سفارش شده است که حتی خود را به گریه بزنید، معلوم می‌شود که هدف، گریه نیست و چیزی دیگر، در ورای این دستور، مورد نظر است.

 اما به تدریج فلسفه عزاداری و گریستن فراموش گردید و نفس گریه هدف دانسته شد و عده‌ای به هدف گریاندن مردم، که درواقع وسیله بود، هر راست و دروغی را به هم بافتند. پس درواقع، دو انحراف رخ داد: یکی این‌که گریه، که وسیله و ابزار بود، هدف پنداشته شد، و دوم این‌که برای نیل بدین هدف، هر وسیله‌ای مجاز دانسته شد. بنگرید که ملا مهدی نراقی، که از اعلام عصر خویش بوده و آثاری چون «جامع‌السعادات» و «مشکلات العلوم» داشته، در کتاب «محرق القلوب»، که در باره امام حسین است، از مقام علمی خویش تنزل کرده و به دستاویز ثواب گریه، به روایات ضعیف هم چنگ انداخته است.

وی در توجیه آوردن اخبار ضعیف نوشته است: «مشهور میان علما و فقهای امامیه آن است که در احکام مستحبه و مکروهه در مواعظ و قصص، به اخبار ضعیف عمل می‌توان کرد. یعنی هرگاه حدیث ضعیف دلالت کند که فلان حکم سنت است و کردن آن موجب ثواب است، یا فلان امر مکروه است و ترک آن باعث فلان ثواب است، و کسی به سبب آن حدیث ضعیف فلان فعل را به جا آورد یا ترک کند، حق تعالی آن ثواب را به او کرامت فرماید. همچنین هرگاه خبر ضعیفی در اخبار و قصص امم سابقه رسیده باشد، جایز باشد که خطبا و ناقلین آن را نقل نمایند...

از این مقدمه، معلوم شد که نقل اخبار ضعیفه و غیر معتبره، که در حکایات و وقایع پیغمبر و اهل بیت او رسیده و کسی آن‌ها را نقل کند و بگریاند و بشنود و بگرید، ثوابی که در گریانیدن و گریستن در مصیبت سیدالشهداء رسیده، حق تعالی آن ثواب را به او عطا فرماید»(16).
 آن‌چه نراقی بدان اشاره کرده، قاعده «تسامح د رادله سنن» است و مبتنی بر شماری احادیث. اما این قاعده، به احکام(مستحبات و مکروهات)، اختصاص دارد و درباره اخبار و قصص نیست. همان‌گونه که فرزند نراقی، در کتاب «عوائد الایام»، به این مطلب تصریح می‌کند و نظر پدرش را نمی‌پذیرد(17).

 ثانیاً اگر هم فرض کنیم که قاعده تسامح در ادله سنن، در اخبار و قصص نیز صادق باشد، باید دید که هدف از تألیف درباره امام حسین چیست: تاریخ‌نگاری یا روضه‌نویسی؟ اگر قرار باشد کتابی علمی در تاریخ نوشته شود، نقل اخبار ضعیف جایز نیست. اما اگر روضه‌نویسی مورد نظر است، بحثی دیگر است. ثالثاً اگر هم روضه‌نویسی مورد نظر باشد، چرا روضه‌ ضعیف نوشته شود؟ داستان کربلا چندان سوزناک است و اخبار معتبر آن‌قدر فراوان، که نیازی به اخبار ضعیف نیست.

 پدیده روضه‌خوانی

روضه‌خوانان فراتر از عوامند، و یا در گذشته چنین بودند، اما در طبقه عالمان جای نمی‌گیرند و خود نیز ادعای همشانگی با عالمان نمی‌کنند. از این‌که روضه‌خوانان بالای منبر نمی‌روند و از همان پای منبر به ذکر مصیبت می‌پردازند و «پامنبری» خوانده می‌شوند، جایگاه آنان را می‌توان دریافت. به هرحال، این جماعت بیش از دیگران از امام حسین می‌گویند و بانی مجالس حسینی و متولی عاشورایند. منشاء شماری از خرافات و تحریفات درباره عاشورا، همین روضه‌خوانان هستند.

ااین‌گونه تقسم کار که صورت گرفته است و فقه به عالمان فقه سپرده شده و عقاید به عالمان عقاید و هر رشته علمی دیگر به عالمان دیگر؛ اما تاریخ امام حسین و سیره آن حضرت، آن هم تاریخ مهم‌ترین دوره حیاتش، به روضه‌خوانان واگذار شده است. اگر بخواهیم از قرآن وام بگیریم، باید بگوییم که «تلک اذا قسمه ضیزی»(این است تقسیم ناعادلانه).
 روضه‌خوانی هیچ شرطی ندارد جز داشتن ته صدایی؛ صدایی حزن‌آلود که بتوان مردم را گریاند. بدین ترتیب امام حسین در دست عده‌ای قرار گرفته که نه دانشور، بلکه هنرمند هستند و ازصدایی خوب برخوردارند. این طبقه، لزوماً درس‌خوانده و تاریخدان نیستند(اولاً)، عوامزده و پیرو عوامند(ثانیاً)، تابع عواطف و احساسات هستند(ثالثاً)، و هدفی جز گریاندن ندارند(رابعاً). هر یک از این‌ها کافی است که تا خرافات و تحریفاتی به عاشورا راه یابد؛ چه رسد به این‌که همگی در یک گروه جمع شده باشد.

 چاره چیست؟ آیا باید از روضه‌خوانان خلع ید کرد؟ هرگز! این، صورت مسأله را پاک کردن است. چاره‌ این است که این گروه، آموزش ببینند و تربیت شوند. راه دیگر این است که منبر امام حسین به پامنبری‌ها سپرده نشود. اگر منبر امام حسین مقدس است، چرا باید به جماعتی پامنبری واگذار شود. نباید عالمان اسلامی منبر رفتن را «کسر شأن» بشمارند و این وظیفه را به دیگران وانهند. مناسب است یادآور شویم که محدث نوری نخستین کسی بود که به نقد روضه‌خوانی و روضه‌خوانان، شمشیر را از رو علیه روضه‌خوان‌ها بسته و بشدت به آن‌ها تاخته است. وی در سرآغاز کتاب «لؤلؤ و مرجان» نوشته است: «مولوی سید محمد مرتضی جونپوری هندی - ایده الله تعالی- مکرر از آن‌جا به حقیر شکایت از ذاکرین و روضه‌خوانان آن صوب کرده که در گفتن دروغ، حریص و بی‌باک(هستند) و اصرار تام در نشر اکاذیب و مجعولات دارند؛ بلکه نزدیک به آن رسیده که آن را جایز دانند و مباح شمارند و چون سبب گریانیدن مومنین است، از دایره عصیان و قبح، او را بیرون دانند...

و ظاهراً جناب ایشان گمان دارند که در عتبات عالیات و بلاد مقدسه ایران، این طایفه از این غائله، آسوده (است) و دامن عفت ایشان به لوث کذب و افترا آلوده نیست، و این خرابی منحصر است در همان بلاد. غافل از آن‌که نشر خرابی از سرچشمه، و در هرجا منشر شده، منتهی به مرکز علم و حوزه اهل شرع اعتاب عالیه است؛ چه، اگر اهل علم مسامحه نمی‌کردند و مراقب تمیز صحیح و سقیم و صدق و کذب گفتار این طایفه می‌شدند و از گفتن اکاذیب نهی می‌کردند، کار خرابی به این‌جا نمی‌رسد و به این حد، بی‌باک و متجری نمی‌شدند و به این قسم، اکاذیب واضحه معلومه نشر نمی‌کردند و مذهب حقه امامیه و اهلش به این درجه، مورد سخریه و استهزا نمی‌شدند(18).

 بدعت قمه‌زنی

سررشته مجالس عزاداری امام حسین(ع) به دست توده‌های مردم است و آن‌ها میدان‌دار و صحنه‌گردان عاشورایند. مردم برای عزاداری، شکل‌های گوناگونی آفریده‌اند؛ از جمله: سینه‌زنی، زنجیز زنی، قفل‌زنی، تیغ‌زنی و قمه‌زنی. هیچ یک از این شکل‌های عزاداری را عالمان اسلامی به مردم القا نکردند، بلکه مردم جلو افتادند و شکلی خاص به عزاداری دادند. النهایه‌ این‌که فقها، برخی از صورت‌های عزاداری را جایز یا حرام دانستند.

 باری، جلودار مجالس عزاداری و شکل‌دهنده آن، توده‌های مردم بوده‌اند. نه در خلوص این عوام تردیدی است و نه در اخلاص آن روضه‌خوانان، اما هنگامی که چیزی به دست این عوام و آن عوامزادگان افتد، از خلوص و خالص بودن می‌افتد و دستمالی می‌گردد و با هر دستی، چیزی بدان افزوده یا از آن کاسته می‌شود. تاریخ نشان داده است که طلای دین، در دست مردم، به مس تبدیل می‌گردد و یا مس در آن داخل می‌شود.

 ورود خرافات و تحریفات و بدعت‌ها به عاشورا و عزاداری، از جمله بدین علت است که مردم، میدان‌دارعزاداری گردیده و نقش آفرین شده‌اند. در حسن نیت و صداقت عوام هیچ تردیدی نیست وهرکه در این تردید کند، باید در صداقت خود تردید کند. اما اینک سخن در حسن نیت عوام نیست، بلکه در ناآگاهی آنان است و هیچ‌گاه حسن نیت جای آگاهی را نمی‌گیرد و این دو، جانشین‌ناپذیرند. آن‌که عوام را آگاه می‌داند، یا خود عوامزده است و یا عوامفریب.

 عوام هرچه را عجیب‌تر و غریب‌تر و گزافه‌تر و خرافه‌تر باشد، بیشتر دین می‌دانند. ترازوی عقل مردم همواره در کاراست و هرچیز دنیوی را با عقل توزین‌ می‌کنند، الا دین را. به دین که می‌رسند، این ترازو را عاطل می‌نهند و بر باطل می‌روند. مردم می‌پندارند که سخن گفتن از عقل در عرصه دین، توهین به دین است و به این‌جا که می‌رسند، عقل را تعطیل می‌کنند. عوام، نخستین مشتری خرافاتند و بلکه نخستین سفارش دهنده.

عزاداری، در همه جای دنیا در میان همه اقوام، زانوی غم در بغل گرفتن است و سیاه پوشیدن و گریستن و بی‌تابی کردن و احیاناً بر سر و سینه زدن. عرف دنیاگواهی می‌دهد که عزاداری بدین گونه است؛ حتی عرف مسلمانان. هیچ‌گاه کسی در مرگ عزیرترینش، چاقو بر نمی‌دارد و بر سر نمی‌زند. یا قفل برگوشت بدنش فرو نمی‌کند و خود را در آتش نمی‌اندازد. آری، ممکن است چندان بی‌تابی کند که پنجه بر بدن و صورت بکشد و خویش را بخراشد.
 قمه بر سر زدن، تیغ بر پشت زدن، سوراخ کردن گوشت و قفل و وزنه آویزان کردن، در آتش رفتن، و مانند این ‌ها، هرچند موجب اضراربه نفس نباشد و وهن و دین تلقی نشود، اساساً عزاداری نیست. اگر در این مسائل، به تعبیر فقها، عرف معیار است، هیچ‌گاه عرف این‌ها را نشانه عزاداری نمی‌داند. شاهد این‌که هیچ‌کس در سوگ عزیزانش چنین نمی‌کند.

 باید از فقهایی که به جواز یا استحباب قمه‌زنی فتوا داده‌اند، پرسیده شود که در کجا، قمه بر سرزدن و فرق را شکافتن، عزاداری خوانده می‌شود. کدام عرف می‌گوید قمه‌زنی، عزاداری است. البته اگر لومپن‌ها را عرف بدانیم، قمه‌زنی عین عزاداری است. اما در این صورت، آن‌چه باقی می‌ماند، عاشورای لومپنسیتی و پوپولیستی است و فروکشیدن عاشورا از پشت خورشید به زیر خاک. پرسش دیگر از این فقیهان این است که اگر قمه‌زنی جایز یا مستحب است، این گوی و این میدان؛ بستانید و بزنید. چرا از این‌ کار تن می‌زنید؟ شما این کار را خلاف شرع نمی‌دانید، ولی خلاف شأن می‌دانید و چنین نمی‌کنید. پس چگونه می‌شود که این کار، خلاف شأن شماست، اما خلاف شأن امام حسین و عاشورا نیست.

 بر این اعمال، هرنامی که نهاده شود، نام عزاداری نمی‌توان گذاشت و آن‌ها را مصداق عزاداری نمی‌توان دانست. نامی که بر این اعمال می‌توان نهاد، «نمایش مذهبی» است. البته نمایش، نه به مفهومی هنری آن، و مذهبی، نه به معنی آن‌چه در مذهب آمده است. نمایش مذهبی یعنی اعمالی که برای دیدن دیگران به نام مذهب انجام می‌شود. این نمایش مذهبی اگر هم به هدف عزاداری باشد، مصداق آن نیست. مانند این‌که کسی به هدف عزاداری و برای این‌که عزادار بودنش را ثابت کند، سکوت پیشه سازد. این سکوت، هرچند به هدف عزاداری باشد، مصداق عزاداری شمرده نمی‌شود.

 با گستردگی عزاداری در سده‌های اخیر و ابزارها و امکاناتی که در عصر حاضر به وجود آمده لازم است فقهای شیعه به «فقه عزاداری» بپردازند و بایدها و نبایدهای آن را تبیین کنند. اینک حتی یک کتاب درباره فقه عزاداری وجود ندارد، حال آن‌که مردم در هر سال، دوماه به عزاداری می‌پردازند و احکام آن را نمی‌دانند.

 سال‌ها پیش، هنگامی که آیت‌الله بروجردی به صحنه‌هایی از عزاداری در ماه محرم اعتراض کرد، عده‌ای بدو گفتند که ما همه سال را از شما تقلید می‌کنیم الا همین چند روز در ماه محرم را. دیگران هم که با بدعت‌ها و خرافات مبارزه می‌کنند، متهم می‌شوند که مخالفت با دستگاه امام حسین و شعائر حسینی می‌کنند. این چنین است که عده‌ای عوامزده و عوامفریب، با این سخنان دهان آگاهان را می‌بندند و از آنان می‌خواهند که دیده‌ها را نادیده بگیرند.

 چاره چیست؟ یک راه این است که حوزه‌های علمیه به فقه عزاداری بپردازند و همه احکام آن را استخراج کنند و در قالب رساله‌های علمیه و عملیه به مردم ابلاغ نمایند. این کار باید چنان جدی گرفته شود که مخالفت عوام با آن غیرممکن شود و کسی نتواند بگوید ما در این مسأله تقلید نمی‌کنیم. اما این کار ممکن نمی‌شود مگر این که عالمان گامی فراپیش نهند و ترس و تقیه را کنار بگذارند و خود را قربانی «پاکسازی عزاداری» کنند. همان کاری که علامه سید محسن امین عاملی با کتاب «التنزیه فی‌اعمال الشبیه» کرد.

 ضرورت اصلاح

آن‌چه باید در کانون توجه قرار گیرد، پاکسازی روضه‌خوانی و عزاداری است به قصد پایداری این دو فریضه. این مهم را دو تن از عالمان بزرگ شیعه در صد سال پیش عهده‌دار شدند، اما دیگران اهتمام نکردند و کما بیش مسکوت ماند. میرزا حسین نوری طبرسی، صاحب کتاب «مستدرک الوسائل»، در سال 1319 قمری، با تالیف کتاب «لؤلؤ و مرجان در شرط پله اول و دوم منبر روضه‌خوانان»، عهده‌دار پاکسازی روضه‌خوانی شد و «اخلاص» و «صدق» را پله اول و دوم روضه‌خوانی خواند و پرده از چهره ریا و دروغ برداشت.

همچنین علامه سید محسن امین عاملی، صاحب کتاب «اعیان الشیعه»، در سال 1346، با تالیف کتاب «التنزیه فی‌اعمال الشبیه»، عهده‌دار پاکسازی عزاداری شد و قمه‌زنی و شبیه‌خوانی را تحریم کرد.

«التنزیه»، به لحاظ خرافه‌زدایی، مانند کتاب «لؤلؤ و مرجان» است. همان‌گونه که نوری در لؤلؤ و مرجان عهده‌دار خرافه‌زدایی از روضه‌خوانی و پاکسازی آن شده، امین در التنزیه عهده‌دار خرافه‌زدایی از عزاداری و پاکسازی آن شده است. با این تفاوت که اولاً فضل تقدم در خرافه‌زدایی از آن نویسنده لؤلؤ و مرجان است. ثانیاً لؤلؤ و مرجان تقریباً مقبول واقع شد، اما التنزیه مورد مناقشه قرار گرفت و بر آن ردیه‌های متعددی نوشته شد.

 دریغا که راه این دو عالم، به صورت جدی پی‌گرفته نشد و به راه عوام تمکین شد. بدتر این‌که عده‌ای، همین که از پاکسازی روضه‌خوانی و عزاداری سخن رود، هوچیگری می‌کنند و می‌گویند این کار، مخالفت با دستگاه امام حسین است. انتقاد از عزاداری موجود را به انتقاد از اصل عزاداری تأویل می‌کنند و چنین می‌نمایانند که انتقاد یعنی مخالفت با عزاداری.

 فاش می‌گویم که هیچ شیعه‌ای، بلکه هیچ مسلمانی، بلکه هیچ انسان آزاده‌ای، نمی‌تواند با عزاداری امام حسین(ع) مخالف باشد. چشمی که برای آن حضرت اشک نریزد، یا نخواهد اشک بریزد، و دلی که در ماتم او نسوزد، چشم و دل انسان نیست. آن‌که با عزاداری امام حسین مخالفت می‌کند، هر چند نام شیعه یا مسلمان داشته باشد، پیش و بیش از هرچیز، از عمال و اعوان امویان است.

باری، کسی در سده اخیر، به مخالفت با اصل عزاداری نپرداخته است. آن‌چه گفته می‌شود، اصلاحات در عزاداری است و نه انتقاد از نفس عزاداری. اما عوامفریبان، به عمد، محل نزاع را خلط می‌کنند و هو می‌اندازند که عده‌ای با عزاداری مخالفند و می‌خواهند آن را بر اندازند.
البته گروهی از سنت‌گرایان هستند که می‌گوند اساساً نباید با خرافات مبارزه شود. اینان می‌گویند همین خرافات است که دین را نگاه داشته و مردم را به دور آن جمع کرده است. به نظر این عده، خرافات موجب تضعیف دین نمی‌شود، بلکه بر عکس، کانون دین را گرم می‌کند. با این‌که خرافات، بدعت است و این عده سنت‌گرا هستند و بدعت‌ستیز، اما هیچ حساسیتی در برابر خرافات ندارند. زیرا آن را بدعت حسنه می‌دانند و موجب گرمی و شور دین.

 این نظر، از چند نظر غلط است: اولاً آن‌چه اسلام را تاکنون نگه داشته، منطق و معقولیت آن است. ثانیاً هدف، وسیله را توجیه نمی‌کند و اساساً با وسیله نامشروع نمی‌توان شرع را پاس داشت. ثالثاً به فرض این‌که عده‌ای عوام دلبسته این خرافات شوند و به دین بگروند، در مقابل، عده‌ای خواص با ملاحظه این خرافات از دین می‌گریزند و گریختند. آن‌چه موجب گردیده چهره اسلام در نظر عده‌ای مخدوش بنماید، همین خرافات و تحریفات در گرداگرد آن است. رابعاً دین یاری را باید از پیشوایان دین آموخت و نمی‌شود کاتولیک تر از پاپ و مقدس‌تر از امام معصوم شد. هیچ‌گاه پیشوایان اسلام از روش‌های نابخردانه برای یاری دین استفاده نمی‌کردند و به هر وسیله‌ای چنگ نمی‌انداختند. یک اشاره به یک نمونه از سیره پیامبر خداکافی است: هنگامی که ابراهیم، فرزند پیامبر(ص)، درگذشت، از قضا کسوف رخ داد.

مردم به یکدیگر گفتند که این خورشید گرفتگی، به علت مرگ ابراهیم است. این خبر به پیامبر رسید و آن حضرت، بی‌درنگ از خانه خارج شد و گفت: «ایها الناس ان الشمس و القمر ایتان من آیات الله لاینکسفان لموت احد و لالحیاه احد(19)؛ یعنی‌ای مردم! خورشید و ماه از نشانه‌های خداوند است. نه در مرگ کسی و نه برای زندگی کسی، تیره نمی‌شود».
 هیچ کس دلسوزتر از پیامبر برای دین نیست. اما آن حضرت برای این‌که مردم به دین بگروند و یا باورشان مستحکم‌تر شود، به خرافه چنگ نزد. حتی سکوت هم نکرد. حتی به شدت انکار کرد. پس آنان که می‌گویند عوام دلبسته خرافاتند و همین خرافات موجب گرمی بازار دین است و نباید «آرامش عوام»را برهم زد، در این باره چه می‌گویند، دین یاری و دلسوزی برای دین را باید از پیامبر آموخت و هرگز از او پیشی نگرفت. سبقت از پیشوایان دین، مانند عقب افتادن از آن‌هاست و این دو، افراط و تفریط است و روش جاهلانه. عجبا که عده‌ای گوش مردم را با موم خرافات می‌بندند. از زبان مردم می‌گیرند و به گوش آن‌ها فرومی‌کنند.

حال آن‌که پیشوایان دین همواره دو کار می‌کردند: چیزهایی را در گوش مردم می‌کردند و هم عقیده‌ای را از آن‌ها می‌گرفتند. اگر قرار بود که آرامش عوام به هم نخورد، چه نیازی بود به آمدن پیامبران و آوردن کتاب؟ کجا آمده است که پیامبران، مردم را در خرافات نگاه داشتند و مداهنه و مصانعه کردند؟ این‌که پیامبران، به جای دسته دسته مرید، گروه گروه مخالف داشتند، نشانه آن است که به عقاید عوام تمکین نکردند و منبع تعلیمات آنان، نه «دهان مردم» که آسمان بود.

 تاریخ، قربانی فقه

 تاریخ، گذشته از این‌که علمی است مستقل، منبع اعتقادات و احکام نیز هست. آن بخش از تاریخ معصومان، که جزء سیره است، مستند همه علوم اسلامی، از جمله فقه، می‌تواند باشد. ولی بی‌توجهی به تاریخ، به علاوه توجه بسیار به حدیث، موجب گردیده است که به سیره چندان توجهی نشود. شاهد این‌که کتاب‌های حدیثی فراوان خوانده و بدان‌ها استناد می‌شود، اما کتاب‌های سیره چندان خوانده نمی‌شود و بیشتر محل رجوع است.

 اینک لازم است که علم تاریخ، جدی گرفته شود؛ به همان جدیت فقه. اگر فقه التاریخ، مانند فقه‌الاحکام، مطمح نظر قرار گیرد، نتیجه‌اش تاریخی خواهد بود که با تاریخ موجود، تفاوت دارد. به عبارت دیگر، اگر همان تحقیق و تدقیقی که در فقه می‌شود، در تاریخ شود، شماری از مشهورات، مهجور می‌گردد و شمای از مهجورات، مشهور می‌شود و تصویری متفاوت از تاریخ موجود، عرضه می‌گردد.

 درگذشته، اولاً به تاریخ چندان اهتمام نمی‌شده است و ثانیاً به فقه تاریخ. بیشتر نقل تاریخ بوده است تا فقه تاریخ، و تفنن بوده است تا تدقیق. اهتمام به تاریخ و تدقیق در آن، تا آن‌جا که تعبیر فقه‌التاریخ(مانند فقه الاحکام)، درباره آن صدق کند، بندرت بوده است. به تاریخ زندگی امام حسین(ع) نیز، که هم مهم است و هم مردم‌پسند، عنایت کافی نشده است. در ذیل، به توضیح این مطلب می‌پردازیم، اما پیش از آن، باید مقدمه‌ای بیاوریم.

 پنج قرن نخست تاریخ اسلام را می‌توانیم دوره قدیم، و پنج قرن دوم را دوره اخیر نام بگذاریم. منابع اسلامی، اولاً آثار قدیم است و ثانیاً آثار اخیر. ثالثاً وجود ندارد. آثار بعد از این، منبع شمرده نمی‌شود و کتاب قرن یازدهم، مانند کتاب قرن چهاردهم است. فی‌المثل کتاب «تحف العقول»، از منابع قدیم یا دست اول است و کتاب «مهلوف یا لهوف»، از منابع اخیر یا دست دوم. منبع دست سوم وجود ندارد و هر چه بعد از این دو هست، منبع نیست و چنین ارزشی ندارد. هرچند ممکن است به لحاظ دیگر بسیار مهم و ارزنده باشد.

 آن‌چه درباره امام حسین(ع) در پنج قرن نخست، به صورت مستقل، نوشته شده و باقی مانده(منابع قدیم یا دست اول). فقط دو کتاب است: 1- تسمیه من قتل مع‌الحسین، از فضیل بن زبیر رسان، که کمتر از ده صفحه است و نویسنده آن در قرن دوم درگذشته است.
 2 - فضل زیاره الحسین، ابوعبدالله محمد علوی شجری(445).

 آن‌چه در باره امام حسین در پنج قرن دوم، به صورت مستقل، نوشته شده و باقی‌مانده(منابع اخیر یا دست دوم)، فقط پنج کتاب است: 1 - مقتل الحسین، از خوارزمی
(م 568). مقتل الحسین، از فردی ناشناخته، اما جعال، که آن را به ابومخنف نسبت داده و در قرن ششم می‌زیسته است. 3- الملهوف یا اللهوف، از سید بن طاووس(م664).

 4 - مثیرالاحزان، از ابن‌نما(م 680). 5 - رأس الحسین، از ابن تیمیه(م 728)، که البته درباره مدفن سر امام حسین است.

 جمع آثار متقدمان و متأخران درباره امام حسین(منابع دست اول و دست دوم)، که نگهداری شده و موجود باشد، هفت کتاب است. این، یعنی فاجعه. هم کم کاری شد ه است و هم بی‌مبالاتی در نگهداری. برای این‌که دانسته شود که چقدر کم کاری و بی‌مبالاتی شده، این رقم را مقایسه کنید با آثار مستقل و موجود در فقه، از همان ده قرن، که بسیار بیشتر است و شمارش آن‌ها دشوار. آثار فقهی موجود در این ده قرن، صدها عنوان است و به نظر می‌رسد که از هزار عنوان بیشتر باشد؛ یعنی بیش از صد برابر کتاب‌های درباره امام حسین.

باور نکردنی است، ولی حقیقت دارد که همه آثار مستقل و موجود درباره امام حسین، در طی هزار سال، فقط هفت کتاب است. میراث مکتوب ما درباره امام حسین، بسیار کم برگ است و نه تنها قصور، که شاید تقصیر شده است. علت همان است که اشارات رفت. علوم درجهان اسلام، قربانی فقه شده است. نه تنها علوم اسلامی رشد متوازنی نداشته، بلکه رشد هر علم بر حسب اهمیت آن نبوده است. علم فقه، که اهمیت کمتری از اعتقادات و اخلاق داشته، بیشتر رشد کرده است. بدتر این‌که با کفایت مباحث فقهی و اشباع جامعه از آثار فقهی، باز هم فقه پژوهی متوقف نشده و هر نسل به تقلید از نسل پیش، به فقه پرداخته و از علوم دیگر سرتافته است.

 این مقاله را در همین جا، با یادکرد یک نکته به پایان می‌آورم. در کشور ما رسم است که برای گرمی بازار چیزی، «دشمنی ساختگی» برای آن می‌تراشند و مردم را بر می‌انگیزند. درباره عزاداری نیز سال‌هاست که شایعه افکنده‌اند که عده‌ای با عزاداری مخالفند. این سخن را چندان تکرار نموده‌اند که برخی، حتی خودشان باور کرده‌اند. عزاداری بر امام حسین(ع) کمترین و آسان‌ترین وظیفه ما در برابر آن حضرت است. این وظیفه آسان را بیش از اندازه بزرگ‌ کردن، شانه خالی کردن از وظایف بزرگ‌تر و دشوارتر است. ما نمی‌گوییم که عزاداری نه. ما می‌گوییم فقط عزاداری نه. ما می‌گوییم پاکسازی عزاداری هم. ما می‌گوییم حماسه‌داری امام حسین هم. ما می‌گوییم تاریخنگاری امام حسین هم

 پانوشت‌ها

1 – سیدابن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق فارس تبریزیان(حسون)، چاپ دوم: تهران و قم، دار الاسوه، 1375، ص 201.
2 – بحار الانوار، ج 44، ص 329.
3 – همان، 44، ص 382.
4 – میرزا ابوالفضل زاهدی قمی، مقصد الحسین(چاپ دوم. قم، موسسه مطبوعاتی پیروز، 1350)، ص 9. وی این نظریه را در پاسخ کسانی گفته است که معتقدند باید مانند امام حسین در برابر سلاطین ایستاد و از آن حضرت الگو گرفت.
5 – میرزا محمد تقی سپهر(لسان المللک)، ناسخ التواریخ: در احوالات حضرت سید الشهداء علیه السلام(تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1398)، ج1، ص266.
6 – میرزا محمد باقر شریف طباطبایی، اسرار شهاده آل الله صلوات الله علیهم(بدون مشخصات کتابشناختی)، ص 133-134.
7 – مهدی نراقی، محرق القلوب(چاپ سنگی)، ص 4.
8 – الملهوف، ص 99.
9 – بحار الانوار، ج 44، ص325.
10 – م.دهنوی(گردآورنده)، مجموعه‌ای از مکتوبات، سخنرانی‌ها و پیام‌های آیت‌الله کاشانی(چاپ اول: انتشارات چاپخش، 1361)، ج1، ص 21 و 26-27.
11 – حمید عنایت، اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی(چاپ سوم: تهران، انتشارات خوارزمی، ‌1372) ص 313.
12 – دیوان اشعار ملک الشعرای بهار(چاپ اول: تهران، آزادمهر، 1382)، ص 263. نیز بنگرید به شعری دیگر در صفحه 332-333. پوشیده مباد که بهار، اشعاری ارزنده در مدح اهل بیت سروده است.
13 – ر.ک: حسن انوشه، «ثقه‌الاسلام تبریزی» دایره المعارف تشیع (چاپ اول: تهران، نشر محبی، 1375)، ج 5، ص 218-219.
14 - مصطفی دلشاد تهرانی، مدرسه حسینی(چاپ شانزدهم: تهران، انتشارات دریا، 1381)، ص 17، به نقل از: محمود عنایت، ‌ نگین(شماره 23، فروردین 1346)، ص2.
15 – ر.ک سید جعفر مرتضی عاملی، المواسم و المراسم(چاپ دوم: تهران، منظمه الاعلام الاسلامی، 1408)ص 82-87. در زیارت عاشورا آمده است: اللهم ان هدا یوم تبرکت به بنوامیه و ابن اکله الاکباد... و هذا یوم فرحت به ال زیاد و ال مروان بقتلهم الحسین صلوات الله علیه.
16 - محرق القلوب، ص 2.
17 - ر.ک: احمد نراقی، عوائد الایام، تحقیق مرکز الابحاث و الدرسات الاسلامیه(چاپ اول: قم، مرکز النشر التابع لمکتب الاعلام الاسلامی، 1375)، ص 793-794.
18 – لؤلؤ و مرجان، ص 2.
19 – محمدبن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا(چاپ اول: بیروت دار الکتب العلمیه، 1410)، ج1، ص 114.

برچسب‌ها