به این ترتیب کاردینال راتزینگر که در آن زمان هفتاد و هشت سال از عمرش میگذشت و در میان هواداران کلیسای کاتولیک اسم و رسمی داشت، به عنوان پاپ بندیکت شانزدهم، بر تخت حکومت واتیکان تکیه زد.
راتزینگر برای مدتی طولانی، به عنوان نویسندهای پرکار، و استادی محبوب در دانشگاههای آلمان شهرت داشت. برداشت نسبتاٌ سنتی او از دین کاتولیک، و دفاع سرسختانهاش از اصول اعتقادی این آیین، او را به مهمترین عالم دینی مسیحی از دهه شصت میلادی به بعد تبدیل کرده بود. او پیش از کاردینالشدن، ابتدا اسقف اعظم مونیخ و فریزینگ بود. راتزینگر معتقد بود که کشورهای غربی و به ویژه اروپا که از دید او دژ اصلی مسیحیت در جهان محسوب میشود، باید به ارزشها و مبانی اعتقادی مسیحی بازگردند، و در برابر روند رو بهرشد عرفی گری و دنیوی شدن جوامع صنعتی ایستادگی نمایند. آماج اصلی حمله پاپ بندیکت شانزدهم، نسبیگرایی است که از دید او در قالب حمله به عینیت حقیقت به طور عام، و طردِ عینیت ارزشهای اخلاقی به طور خاص جلوه میکند. به نظر راتزینگر این ناامیدی از دستیابی به حقیقتی مطلق و عینیتی محکم برای اصول اخلاقی است که خاستگاه نابسامانی اخلاقی و اجتماعی جوامع صنعتی در قرن بیست و یکم است.
راتزینگر، در سال 2005، درست چند ماه پیش از آن که از سوی شورای کاردینالی به مقام پاپی ارتقا یابد، در نظر سنجی روزنامه تایمز به عنوان یکی از صد انسان اثرگذارِ زنده معرفی شد. این امر با توجه به نفوذ معنوی زیاد او در میان مقامات بلندپایه کلیسای کاتولیک، دور از انتظار نیز نبود. انتخاب او به عنوان پاپ، در شرایطی که کوتاه زمانی پیش به خاطر یک سکته قلبی به طور موقت دید چشمش را از دست داده بود و خود نیز ابراز تمایل کرده بود تا بازنشسته شود و به دهکدهاش در باواریا بازگردد و به نوشتن کتابهایش بپردازد، نشانگر ظهور جریانی جدید در کلیسا بود؛ جریانی که راتزینگر را بر رقیبش - کاردینالی که رهبر جناح لیبرال کلیسا بود- ترجیح داده بود و به نوعی سنتگرایی و اصولگرایی گرایش نشان میداد.
راتزینگر پس از دستیابی به مقام پاپی، به حرکتهایی برای نزدیک کردن فرقههای مختلف مسیحی دست زد. تغییری که او در عنوان و منصبِ اسقف اعظم غرب داد، از سوی کلیسای ارتدوکس به عنوان حرکتی آشتیجویانه و دوستانه ارزیابی شد، و روابط خوبی که پاپ با رهبران کلیسای پروتستان برقرار کرده بود نیز تا حدودی در اوج گرفتن شهرتش به عنوان پاپی که به وحدت مسیحیان تمایل دارد، موثر بود.
در عین حال، یهودیان در پیام تبریکی که بابت انتخابش به مقام پاپی منتشر کردند، توجه او به تاریخ قوم یهود را ستودند و او را برای حساسیتی که در مورد ماجرای کشتار یهودیان توسط نازیها نشان میداد، ستایش کردند. به همین ترتیب، دالای لامای تبت هم که مدتی کوتاه پس از انتخاب وی در واتیکان با او دیدار کرد، از او به عنوان مردی که اثری خوب بر وی به جا گذاشته است، یاد کرد.
با این وجود، ارتباط این پاپ جدید با دین اسلام وضعیتی پیچیده به خود گرفت. در ابتدای کار، این شایعه بر سر زبانها بود که پاپ جدید در مقابل اسلامِ افراطی و به ویژه تروریسمِ منسوب به برخی مسلمانان موضعی سختگیرانهتر از ژان پل دوم دارد. اما وقتی کاریکاتورهای اهانتآمیز به پیامبر اسلام در نشریات دانمارکی منتشر شد، پاپ به سختی در برابر آن موضع گرفت و از مؤمنان مسیحی خواست تا نمادهای دینی دیگران را محترم بدارند و از توهین به مقدسات دیگران خودداری کنند.
گذشته از این، پاپ بر گفتگوی میان ادیان بسیار اصرار ورزید و اصولاً گفتوگو را تنها راه پیشگیری از خشم و نفرت بین مردم و حفظ صلح و دوستی دانست. او در پیامی از مسیحیان خواست تا دستان و قلبهایشان را بر مهاجران مسلمانی که به غرب پناه میبرند، بگشایند. در روز نخست جولای سال 2006، پاپ که در دیر کارملیتها دعا میخواند، برای آمرزش روح تروریستها و هدایت شدنشان دعا کرد، چون از دید او «آنها نمیدانند که به خود و همسایگانشان آسیب میرسانند».
در هفتم اوت همین سال، پاپ از تداوم درگیریها در فلسطین و به ویژه لبنان ابراز نگرانی کرد و دو آمبولانس را با تجهیزات پزشکی برای کمک به آسیب دیدگان درگیریهای جنوب لبنان گسیل کرد. در یازدهم سپتامبر(بیستم شهریور) گذشته، روبرتو پیکاردو که رهبر مهمترین گروه مسلمان در ایتالیا(UCOII) بود، در پیامی از سخنان پاپ در مورد این که کشورهای آسیایی و آفریقایی در خطرِ غرقه شدن در مادیگرایی غربی قرار دارند، قدردانی کرد و اعلام کرد که نظر مسلمانان هم در این مورد چنین است.
فردای آن روز، پاپ که در دانشگاه رگنزبورگ در مورد «ایمان، عقلانیت و دانشگاه» سخن میگفت، جملهای را بر زبان آورد که به سرعت با واکنش مسلمانان روبرو شد. پاپ گفت که «حضرت محمد چیزی جدید را در ادیان وارد کرده بود و آن هم باور به امکان توسعه دین و ایمان از راه شمشیر و خشونت است» و این که مفهوم جهاد، نقطه شروع پروردن نفرت دینی و دست یازیدن به خشُونت است و مفهوم جهاد با این تعبیر برای نخستین بار در اسلام شکل گرفته است.
این حرف اعتراض چند تن از رهبران مسلمان را به دنبال داشت. از جمله یوسف القرادوی و یک مقام ترک و رهبران مسلمان پاکستان و هند و سومالی به این گفته اعتراض کردند. از جمله آن که اعلام کردند برداشت پاپ از قرآن به لحاظ تاریخی نادرست بوده است، و آیه «لااکراه فی الدین» که از دید پاپ در زمان اقامت آن حضرت در مکه نازل شده بود، اتفاقاً مدنی است و در زمان اوج اقتدار سیاسی وی نازل شده است.
یکی از مقامات کلیسا به دنبال این اعتراضها اعلام کرد که مقصود پاپ توهین به دین اسلام نبوده، و تنها به عنصری از این دین اشاره داشته است. اما تظاهرات بر ضد سخنان پاپ دامنه وسیعتری یافت. در کرانه باختری رود اردن دو کلیسا به خاطر انفجار بمب ویران شدند و القاعده اعلامیهای منتشر کرد و پاپ را به قتل تهدید کرد. در یکی از این تظاهرات، درگیریهایی بروز کرد که به کشته شدن گروهی انجامید. در ایران نیز اعتراضهایی از این دست شکل گرفت.
به دنبال این اعتراضها، کاردینالی که سخنگوی کلیسای کاتولیک بود، از سوی پاپ بابت سوء برداشت شدن از گفتههایش ابراز تأسف کرد و با جملاتی که در عمل یک عذرخواهی رسمی بود، سخنان پیشین پاپ را انکار کرد. دو هفته بعد، پاپ سفرای کشورهای مسلمان – از جمله ایران و عراق- را به واتیکان دعوت کرد و در نشستی که با ایشان داشت، از احترام کامل و خدشهناپذیر خود نسبت به همه مسلمانان سخن گفت. اندکی بعد، پاپ یک گام دیگر پیش گذاشت و ادعا کرد که آنچه در آن سخنرانی گفته، نقل قولی از یک متن قرون وسطایی بوده و خودش به آن هیچ اعتقادی ندارد. این بدان معنا بود که سخنان اولیه او که جهاد و جنگیدن در راه خدا را امری نادرست و اشتباهآمیز میدانست، پس گرفته میشد.
کوتاه زمانی بعد، نامهای سرگشاده به پاپ ارسال شد که در آن سی و هشت تن از علمای طراز اول مسلمان از سراسر جهان پوزش پاپ را پذیرفته بودند. در میان امضا کنندگان این نامه، اسم مفتی اعظم مصر، روسیه، ترکیه، بوسنی، کرواسی، و عمان نیز دیده میشد. دو ایرانی این نامه را امضا کرده بودند که عبارت بودند از آیتاللهمحمدعلی تسخیری و دکتر سید حسن نصر. سیاست آشتیجویانه پاپ در حین این اعتراضها و پس از آن همچنان ادامه یافت. در پاییزی که گذشت، واتیکان برای نخستین بار مقالهای به عربی را در مجله Arabic Saturday منتشر کرد که در آن از زبان نماینده واتیکان در یونسکو به مسائلی در مورد علم و مسائل نژادی اشاره شده بود. پاپ در پایان ماه رمضان همین سال، به مسلمانان جهان پیامی فرستاد و پایان ماه مبارک رمضان را به ایشان تبریک گفت.
با این وجود، زمزمههای مخالفی از درون کلیسای کاتولیک همچنان به گوش میرسید. در هشتم نوامبر امسال، مجله بانفوذ La Civilta Cattolica که توسط کلیسای ژزوئیت، و زیر نظر کلیسای کاتولیک منتشر میشود، مقاله آغازین خود را به متنی درباره اسلام اختصاص داد که جای بحث فراوان داشت. در این مقاله اشاره شده بود که اسلام دینی است که به طور زیربنایی با خشونتورزی همخوانی دارد و در مبانی عقیدتی آن تدابیری برای مهار خشونت و تروریسم پیش بینی نشده است. از دید نویسندگان مقاله، که گویا نگرشی تکثرگرایانه و مدارامدار داشتند، اسلام دینی است که خشونت به این ترتیب در آن تعبیه شده است و کاری هم با آن نمیتوان کرد و باید به نوعی آن را پذیرفت و با حضور آن در صحنه جهانی سازگار شد.
با وجود حضور این گفتمان در اندرون کلیسای کاتولیک، پاپ، خود به روند مسالمتجویانه خود ادامه داد، گفتگوی میان یهودیان، مسلمانان و مسیحیان را تنها راه حل برای مسأله فلسطین دانست و مشتاقانه با –مصطفی شریف- یکی از فیلسوفان مسلمانِ مخالف نفرت دینی مناظره کرد. همچنین حمله پیشگیرانه آمریکا به عراق را محکوم کرد و اصرار ورزید که این نبرد را با جنگ صلیبی شبیه ندانند. او هم مانند ژان پل دوم تأکید داشت که غرب، با مسیحیت مترادف نیست، و کلیسا بیشتر با کاتولیک بودن مربوط میشود تا غربی بودن. به همین ترتیب، واتیکان به طور رسمی اعدام صدام حسین را به عنوان حادثهای تراژیک مورد نقد قرار داد. پاپ به طور جدی با حمله نظامی با ایران هم مخالفت کرده است و در مذاکره با تونی بلر و مرکل بر این موضع خود پافشاری کرده است.
2 - پاپ ژان پل دوم، یکی از شخصیتهای مذهبی تأثیرگذار در قرن بیستم بود. هواداری او از شکلی از لیبرالیسم سیاسی، و تلاشی که در راستای بازسازی ساختار کلیسا و سازگار ساختنش با حال و هوای مدرن به خرج داد، در کنار نقش موثری که در فروپاشی اردوی شرق بر عهده گرفت و اثری که در آزاد شدنِ ساختار سیاسی اروپای شرقی ایفا کرد، ردپایی نیست که از خاطرهها محو شود. کاردینال راتزینگر در زمان زمامداری ژان پل دوم، یکی از نزدیکان او محسوب میشد. او با وجود نگرش سنتیتر، و رویکرد بنیادگرایانهتری که داشت، همکار نزدیک و صادقی برای پاپ قبلی دانسته میشد و برای سالیان زیادی در دفتر وی خدمت کرد و از سوی او به مقامهای کلیسایی بالایی برکشیده شد. انتخاب راتزینگر به عنوان پاپ، اگر در شرایط سیاسی و اجتماعی سالهای آغازین هزاره سوم میلادی نگریسته شود، و در زمینه فرهنگی اکنون و اینجا ارزیابی شود، بسیار معنادار جلوه خواهد کرد.
تردیدی در این حقیقت نیست که پاپ ژان پل دوم فرزند زمانه خود بود. او به عنوان رهبر دیرپاترین نهاد دینی غربِ صنعتی و لیبرال، نمایندهای برای مشروعیت بخشیدن به نهادهای سیاسی مدرنِ جهان آزاد، و مبلغی برای تثبیت اصول اخلاقی جاری در این نظام اجتماعی بود. پاپ در این جایگاه، در شرایطی که جنگ سرد در جریان بود و دولتهای خودکامه گوناگونی در کشورهای فقیر - و مسیحی- آمریکای جنوبی سر بر میکشیدند، به عنوان نماینده آزادی انسانها و حقوق بشر ایفای نقش کرد. در زمان زمامداری او بود که حتی در سرزمینی دوردست مانند فیلیپین، - با اقلیت بزرگ مسیحیاش- کلیسا در سرنگونی دیکتاتوری مارکوس و به قدرت رسیدن خانم آکینو نقشی مرکزی ایفا کرد.
راتزینگر اما، به خمیره دیگری تعلق دارد. او بیش از آنکه مانند ژان پل دوم سیاستمداری فرهمند باشد، اندیشمندی دینی است. دفاع سرسختانه او از اصول اعتقادی مسیحیت کاتولیک، و حمله تند و تیزش به مبانی فلسفی اندیشه عرفی غرب - که نسبیگرایی اخلاقی در بطن آن قرار دارد- از بسیاری از جنبهها به زیربنای نظری بنیادگرایی دینی شباهت دارد. راتزینگر بر خلاف کاردینالهای میانهرو و لیبرال کلیسای رومی، با شدت با آزادی همجنسخواهی، قانونی شدن سقط جنین، و مجاز دانستن شبیهسازی انسانی مخالفت میکند، و از اینرو خط مشی عمومیاش در درون کلیسای کاتولیک با آنچه که اصولگرایان مذهبی تبلیغ میکنند، شباهت دارد.
با این وجود، همین پاپ راتزینگر بنا بر آنچه که شرح مختصرش گذشت، سیاستی بسیار آشتیجویانه را نسبت به ادیانِ دیگر در پیش گرفته است. با وجود جنجالی که در اثر بیان پاپ در زمینه تاریخ اسلام و مفهوم جهاد برخاست، میتوان به سادگی با مرور کارنامه وی در زمینه اسلام، دریافت که آن حرفها اشتباهی بیش نبوده و سیاست کلی پاپ در مورد اسلام نیز مانند سایر ادیان آشتیجویانه است. پاپ بندیکت شانزدهم با این تعابیر، رویکردی دوگانه را در پیش گرفته است. در جبهه درونی دنیای مسیحیت کاتولیک، او نماینده راست دینی سرسختانه و بازگشت به اصول و طرد مبانی مادیگرایانه تمدن غرب است، و در جبههای خارجی و در ارتباط با ادیان دیگر، و حتی شاخههای دیگر مسیحیت – که همواره رقیب سنتی و گاه دشمن کلیسای کاتولیک محسوب میشدهاند، سیاستی دوستانه را در پیش گرفته است.
این رفتار پاپ، گذشته از آن که بیانی از خلق و خو و انتخابهای شخصی یک تن باشد، نشانگر ظهور جریانی در درون نظامهای دینی متمرکز و نظام یافته امروزین است. این حقیقت قابل انکار نیست که جهانِ مدرن و صنعتی شده – یا صنعتی شونده- از بحرانی در حوزه معنا رنج میبرد. نظامهای معناساز و نهادهای اجتماعیای که در تاریخ چند صد ساله مدرنیته با پیچ و تابهای بسیار تکامل یافتند و اندوختهای بسیار غنی و بدنهای تنومند از مفاهیم و ارزشها را پدید آوردند، همچنان دستخوش پراکندگی و تعارضی هستند که دامنهاش به ساخت شخصیتی و پیکربندی هویت سوژه مدرن کشیده میشود و او را به موجودی چندپاره و مرکز زدوده تبدیل مینماید. دین، از دیرباز یکی از راهبردهایی بوده که مدعی ایجاد و پاسداری از وحدت و هماهنگی سوژه – البته درشکل سنتیاش- بوده و خلق شکلی از مرکز را در وی ممکن میساخته است. تجربه مدرنیته نشان داده که آیینهای کلیسایی دیرپایی مانند مسیحیت کلاسیک، در برخورد با جهان مدرن، توانایی خویش را برای حل تنش وجودی سوژه مدرن از دست دادهاند، و از بخش مهمی از کارآیی خود در این زمینه محروم گشتهاند.
رواج بنیادگرایی اسلامی در جهان مسلمان، و محبوبیت اشکال متفاوتی از اصولگرایی دینی در میان هندوها، بوداییها، یهودیها، و به ویژه مسیحیان، نشانگر آن است که نوعی بازگشت به نهادهای دینی برای بازتعریف هویت در هزاره سوم دیده میشود. ناکامی نظامهای نظری سکولار و چارچوبهای فلسفی عقلانی جدید در بازسازی سوژه مرکزدار و وحدت یافته، البته تا حدود زیادی به پیچیدگی این نظامهای معنایی، و ناکارآمد یا نامفهوم ماندنشان برای توده مردم مربوط میشود. با این وجود، نهادهای دینی سنتی در چند دهه اخیر نشان دادهاند که بختی مجدد را برای طرح ادعاهای خویش در این زمینه در اختیار دارند. به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی در ایران، نمادی برجسته بود از قدرتمند شدنِ این جریانِ نوپای هویت جویی دینی.
به این ترتیب، اگر نقطه شروع این بازگشت به هویتهای دینی را در دهه هفتاد میلادی (دهه پنجاه خورشیدی) بدانیم، اکنون بیش از سه دهه از عمر این جریان فرهنگی جهانگیر میگذرد. جریانی که به نتایجی بسیار پرتنش و گاه ضد و نقیض منتهی شده است. انقلاب اسلامی ایران، جنگ صربهای مسیحی با بوسنیاییهای مسلمان در یوگسلاوی سابق، درگیری فلسطینیان مسلمان و اسرائیلیهای یهودی در لبنان و حاشیه رود اردن، کشمکشهای فرقهای میان هندوان و مسلمانان در هند، تجدید کشمکش میان کاتولیکها و پروتستانها در ایرلند، و... همه نمودهایی از نتایج سیاسی این هویت جویی دینی نوظهور بودهاند.
در سه دهه پایانی قرن بیستم، این بازگشت به هویت دینی گاه با نوعی خشونت همراه بود. آنچه کههانتینگتون در قالب جنگ تمدنها صورتبندی کرده، به تعبیری همین کشمکشهای نوظهورِ ناشی از هویتجویی دینی سوژههای مدرن است. رخدادی که از دید نگارنده به دلیل شاخه شاخه بودنش، معنامدار بودنش، و به ویژه در شرایط امروزین و با توجه به امکانات رسانهای کنونی، همواره در وضعیتی جنگی نخواهد ماند و دیر یا زود به سمت گفتوگو و مدارا پیش خواهد رفت.
کشمکشهای اصولگرایان دینی با اصولگرایان مشابهی که به دینهایی دیگر معتقد هستند، در سه دهه گذشته تلفات بسیاری بر جا گذاشته است. با این وجود، از حدود ده سال پیش شاهدِ ظهور پادجریانی در این میان هستیم که بر مکالمه میان ادیان، و گفتگو و مدارا تأکید میکند. این پادجریان، در تلاش است تا با حفظ هسته مرکزی اصولگرایی دینی، و حراست از قواعد اعتقادی یا اخلاقی که برسازنده مرکزیت و وحدت سوژه پنداشته میشوند، هویتی مدرن را بازسازی کند، بی آنکه هویتهای مشابه و رقیب را نفی نماید. طرح مسأله گفتوگوی تمدنها از سوی رئیس جمهور وقت ایران، رواج بحثها و مناظرههای جنجال برانگیز – اما دوستانه- در میان رهبران مذهبی دنیا، و شیوع جنبشهایی دینی که بدون درغلتیدن به التقاط و تساهل کامل، همزیستی با پیروان ادیان دیگر را تبلیغ میکنند، نمودهایی است که از ظهور این پادجریان در ده سال گذشته خبر میدهد.
از دید نگارنده، برگزیده شدنِ پاپ راتزینگر به مقام رهبری کلیسای کاتولیک را باید در این چارچوب فهمید. راتزینگر، نماینده سنتیترین، متمرکزترین، و از برخی جهات مشروعترین نهاد دینی غربی است. کلیسای کاتولیک گذشته از موقعیت مرکزی خویش در جهان مسیحی، در طول تاریخ نیز نقش سیاسی برجسته و بسیار مهمی را در طرحریزی سرنوشت اروپا و اقمارش ایفا کرده است.
کسی که امروز برای سکانداری چنین ناوی برگزیده شده است، از بسیاری جنبهها، ویژگیهای برجسته این پادجریان را از خود نشان میدهد. از سویی پافشاری و اصرار سرسختانه او بر حفظ اصول، و از سوی دیگر سیاست عریان و روشنِ مسالمتجویانهاش در برخورد با پیروان سایر ادیان، نشانگر آن است که کلیسای کاتولیک، در نخستین چرخش رهبری خویش در هزاره سوم، الگوهای حاکم بر تحول نظام فرهنگی در سطح جهانی را تحلیل کرده، و بر این مبنا دست به انتخاب زده است؛ انتخابی که درستی یا کارآمد بودن آن، باید با محک زمانه آشنا شده، و بعدها در جریان حوادث آشکار شود