گروهی از نویسندگان که میتوان آنها را روشنفکر نامید. بیش از هر چیز بهعلت وجود ویژگی مشترکی در آنها که برای اطلاق لفظ روشنفکر به یک فرد، لازم اما البته کافی نیست؛ حساسیت به پیرامون.
اگر همه نویسندگان تاریخ ایران را زیرنظر بگیریم و زندگی و آثارشان را بررسی کنیم، باز هم از این نظر به جلال میرسیم. جلال نویسندهای است که بیش از هر نویسنده دیگری به پیرامون خود واکنش نشان میداد و جامعه را زیرنظر گرفته، نقد میکرد. شاید درست به همین علت، جلال هرگز داستاننویسی را بهعنوان نخستین و آخرین کار و عشق خود تعریف نکرد و حالا هم نمیتوان او را از این زاویه بررسی کرد. بلکه لازم است او را بهعنوان یک روشنفکر مورد ارزیابی قرار داد.گلابدرهای بهعنوان یکی از اطرافیان جلال که تحتتأثیر او قرار گرفت و زندگیاش را تا حد زیادی سعی کرد شبیه او پیش ببرد، پیش از آنکه به شوریدگی معروف خود برسد، جا پای او گذاشته بود.
او نسبت به انقلاب واکنش نشان داد و کتاب «در لحظههای انقلاب» را یک سال پس از انقلاب منتشر کرد. هرچند شیوه گلابدرهای در این کتاب و آثار دیگرش، نظیر «10سال هوملسی در آمریکا» فاصله بسیاری از لحن و نگاه صریح و بیتعارف جلال داشت. گلابدرهای عموما به ثبت لحظهها علاقهمند است و چندان موضعگیری نمیکند. برخلاف جلال که بیش از هر کاری، موضع میگیرد و به آنها که لازم میداند، میتازد. با این حال گلابدرهای خود را «جوجهجلال» مینامید و از اینکه نامش در کنار او قرار گیرد بهنظر راضی میرسید.
این ویژگی اساسی یعنی حساسیت نشان دادن به اتفاقات پیرامون اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، بعد از این نسل تا امروز هر روز بیش از گذشته از شخصیت نویسندگان فاصله گرفته است. هرچند شاید به همین علت است که هر چه نویسندهای به روحیه و عملکرد جلال شباهت بیشتری داشته باشد، کمتر به دنیای داستان علاقه نشان میدهد و آثارش از ماهیت هنری و داستانی، به ماهیت اجتماعی و فرهنگی سوق مییابند. همچنان که جلال بیش از اینکه با آثار داستانی مثل «سهتار» یا «مدیر مدرسه» شهرت یابد، با «در خدمت و خیانت روشنفکران»، «نون والقلم» ، «خسی در میقات» وسایر نوشتههای غیرداستانیاش شناخته میشود.
10سال هوملسی گلابدرهای در آمریکا، البته بعد از بازگشت به ایران نیز ادامه یافت. گلابدرهای رسما در آمریکا مثل یک بیخانمان زندگی میکرد و اگر از هوملسی سخن میگوید، اصلا حرف بیربطی نمیزند. او بعد از اینکه به ایران برگشت مدتی را در غار زندگی کرد، اما بیش از آنکه به بیخانمانی و غارنشینی علاقهمند باشد، مشکلات مالی و فقر در ترکیب به شوریدگی و روحیات ولنگارانهاش سبب شده بود جایی برای زندگی نداشته باشد. البته او سرانجام به خانهنشینی برگشت و وقتی از دنیا رفت، در خانهای بود که فورا سوژه عکاسان شد؛ خانهای آنچنان محقر و آنچنان دور از تصور که شاید کسی نمیتوانست باور کند گلابدرهای، جوجهجلال و کسی که سالها در فرنگ بوده ، اینجا زندگی میکرده است.اما گلابدرهای دستکم اواخر عمر دیگر علاقهای به غارنشینی و خانهبهدوشی نداشت. او سال 86نامهای به وزیر وقت مسکن و شهرسازی نوشت و از او درخواست خانه کرد.
در همان نامه گلابدرهای درآمد ماهیانهاش را 90هزار تومان اعلام کرد، اما به نتیجهای نرسید. این همه ماجرا نیست. 29فروردین سال گذشته، خبرگزاری فارس از مجید انگوپا، دوست گلابدرهای نوشت: «او پس از این همه سال خانهای ندارد، مدتی پیش با پول خودش خانهای در میگون (حوالی تهران) اجاره کرده بود که وضعیت بدی داشت و چون این خانه گازکشی نداشت، دوبار آتش گرفت و رمانی که او ۳۰ سال از عمرش را صرف نوشتنش کرده بود، در این آتش سوزیها کاملا سوخت.»پایان گلابدرهای، پایان معناداری است برای نسلی که نمیتوانست و نمیخواست به پیرامون خود بیتفاوت باشد. او در فقر و تنهایی محض از دنیا رفت.